دیپلمات آلمانی در اندیشه آبادانی ایران
«واسموس» بعد از جنگ جهانی اول به آلمان بازگشت. آلمانی ازهمپاشیده و تحقیرشده و بینهایت فقیر. ولی واسموس در زمانی که در جنوب خانها را به نبرد با انگلیس تحریک میکرد، به آنان وعدههای مالی از جانب دولت آلمان را هم داده بود. با اینکه مردم آلمان در این زمان خودشان به نان شب هم محتاج بودند، پافشاری واسموس و البته جوانمردی دولت وقت آلمان باعث شد که این مبالغ قابل توجه به او پرداخت شود. در این زمان از دو، سه خانی که در جنوب ایران به واسموس پناه داده و با هدایت او به منافع انگلیسیها تاخته بودند، عملا کسی زنده نمانده بود. پس واسموس تصمیم گرفت این وجوهات را به ورثه آنان برساند. ولی با توجه به اینکه جنگ تمام شده بود، او میدانست که اکنون این پولها را این خانها دریافت کرده و چون دشمن خارجیای در کار نیست، آن را صرف تجهیز خود و زد و خورد با همدیگر خواهند کرد. از طرفی واسموس شیفته ایران شده بود. در نامهای به وزیر مختار آلمان در ایران نوشته بود که این آب و خاک دلش را ربوده است. او در اندیشه این بود که این پول را در راهی صرف کند که هم سود درازمدتی برای ورثه دوستان سابقش داشته باشد و هم ایران را به مسیر شکوفایی نزدیک کند. ایران هم در این زمان اندکاندک به یاری سیاستمداران تازهاش به سوی نو شدن میرفت. پس واسموس پس از گرفتن قول مساعدت دولتمردان ایرانی، به جنوب رفت و پیشنهادش را با ورثه خانهای همرزم پیشینش در میان گذاشت. او زمینی را از آنان کرایه میکرد و ماشینآلات و صنعت نوین کشاورزی را وارد میکرد و طی قراردادی سود مادامالعمر حاصل از این کشت و زرع به این افراد تعلق میگرفت. همین کار را هم کرد و با تحمل مشکلات مزرعه نوینی را احداث کرد. ولی او ابعادی از شخصیت این مردمان سلحشوری را که دیروز دوشادوشش میجنگیدند به درستی درک نکرده بود. نخست آنکه آنان او را فریب داده و زمینهای دولتی را بدو اجاره داده بودند، نه املاک شخصی خود را! این مشکل اگرچه با وجود دولتی تجددخواه حل شد، ولی پایان کار نبود. واسموس به اهالی روستا دستمزد میپرداخت، در حالیکه اینان رعایای خان بودند، خان از آنان هر زمانی که میخواست بیگاری میکشید و تازه پولی هم بهعنوان بهره مالکانه از ایشان میگرفت. پرداخت حقوق این رعایای مفلوک را بدعادت میکرد. پس خان مزبور (پسر شیخ حسن چاکوتاهی) اندکاندک جلوی کارکردن رعایایش را در مزرعه واسموس گرفت. واسموس ناچار بود از روستاهای مجاور کارگر مورد نیازش را تامین کند، ولی خان گفته بود اگر کسی از روستاهای اطراف به مزرعه او برود کشته خواهد شد. از طرفی خان از آسیب رساندن به مزرعه واسموس دریغ هم نمیکرد و در هر فرصتی دستور به از ریشه خشکاندن درختان او میداد، در واقع بخشی از دارایی خود را بر سر لجبازی و جهالت نابود میکرد. سرانجام هم خان اصل پول را از واسموس طلب کرد که البته پرداختش برای او میسر نبود، خان پیشنهاد داد حق باقی خانهای اطراف خورده شود و واسموس مزرعه را نگاه دارد، که طبیعتا واسموس چنین نکرد. پس کار به شکایت کشید و واسموس را متهم به این کردند که خان پولی نقد بدو داده و او از بازپرداخت آن سر باز میزند. در همین حین هم عشایر مختلف منطقه با هم وارد جنگ شدند و حضور خانواده واسموس دیگر در آنجا ممکن نبود. واسموس در دادگاه بیگناه شناخته شد و شیخ حسن محکوم شد. چند سال بعد هم دولت مرکزی بساط خودسری خانهای یاغی را یکسره جمع کرد. ولی دل واسموس شکسته بود، کشوری که عاشقانه دوستش داشت او را ناامید کرده بود، مردمی که او از شکم هموطنان فقیر خود گرفته بود تا صرف خدمت به آنان کند به او از پشت خنجر زده بودند. واسموس به آلمان برگشت، ظاهرا آن همه سختی در جنگ او را از پای نینداخته بود، ولی این کژرفتاری او را دق داد! او در اوایل دهه ۳۰ میلادی در حالی که تنها ۵۱ سال داشت بر اثر سکته قلبی درگذشت. آن مزرعه و ادوات کشاورزی و ساختمانهای مرتبط با آن هم به مرور زیر آفتاب سوزان جنوب و بارانهای سیلآسایش فرسود و از میان رفت.
اردلان کوزهگر، پژوهشگر تاریخ