خاطرات یک مترجم از اشغال سفارت آمریکا
شیخالاسلام نیز پذیرفت و عصر روز ۱۳ آبان ۵۸ وارد سفارت شد و تا آخرین روز یعنی ۳۰ دی ۵۹ آنجا بود و در حوزه ترجمه اسناد لانه جاسوسی ایفای نقش کرد. حسین شیخالاسلام، اسفند سال ۹۸ به دنبال ابتلا به بیماری کرونا در سن ۶۷ سالگی درگذشت. بخشی از گفتوگوی او با خبرآنلاین را میخوانید:
آقای شیخالاسلام چطور به ماجرای تسخیر سفارت آمریکا پیوستید؟
من دانشجوی خارج از کشور بودم و بعد از انقلاب به ایران آمدم. کارم هم این بود که بهصورت قراردادی و روزمزد پاسخ مقالاتی را که روزنامههای انگلیسی دنیا علیه انقلاب مینوشتند، میدادم. دوران دانشجویی دبیر انجمن آمریکا، اروپا و کانادا بودم و در تظاهرات و مناظرهها شرکت میکردم، بههمین جهت شناخته شده بودم و دیگران میدانستند که زبان هم بهخوبی بلدم. بچههایی که لانه را تسخیر کردند، دنبال کسانی بودند که بتوانند اسناد را ترجمه کنند و با گروگانها حرف بزنند. به همین دلیل عصر آن روز به منزل ما آمدند.
چه کسانی آمدند؟
شاید خوششان نیاید اسامیشان را بگویم. از بچههای گروههای سیاسی که مورد تایید بودند، آمدند. الان برخی از اینها دیپلمات هستند. تمایل ندارند که نامشان برده شود چون کار سیاسی میکنند. در هر صورت از من خواستند که برای کمک بروم. غروب نشده بود که من از در کنونی مترو تقاطع طالقانی و مفتح که آن زمان خیابان روزولت و تختجمشید بود، وارد شدم. با توجه به شناختی که بچهها داشتند مرا به همان ساختمان اصلی سفارت بردند. ساختمانی که برای سفیر، کارمندان سیاسی و CIA بود. به طبقه دوم ساختمان که اتاق سفیر و مرکز رمز و ارسال اسناد بود، رفتیم. اتاق شیشهای وسط یک اتاق بزرگ بتنی واقع شده بود که دیوارههای دوجداره داشت. بهخاطر اینکه آمریکاییها مذاکرات خصوصی داشتند و نمیخواستند توسط روسها یا ساواک شنود شود. دیدم آقایی را در آن اتاق شیشهای نشاندهاند که بعدا فهمیدم آقای آهر، رئیس ایستگاه CIA در تهران است. یکی از دانشجویان با انگلیسی دست و پا شکستهای با او صحبت میکرد. با دیدن من، خواست که کمکش کنم و کار من از اینجا در داخل لانه شروع شد.
غیر کار ترجمه مسوولیت دیگری را نیز عهدهدار بودید؟
وقتی به آنجا رفتم مشخص بود که بچهها خوب تشخیص دادند. چون بین ۵۲ گروگان، اولین آدمی که با او حرف زدم، مسوول CIA در تهران بود. اول گروگانها فکر میکردند بهزودی آزاد میشوند لذا از موضع بالا و با تندی برخورد میکردند. بنابراین صحبت با آنها سخت بود. بعد ما شروع به دیدن اتاقها کردیم تا محیط را بشناسیم. اسناد یا اسامی را که روی میز اتاقها بود مشاهده کردیم. یکی از اتاقها مملو از دستگاههای پیچیده بود که بعد مشخص شد دستگاههای مخابراتی و رمزگذاری است. بعضا وسایل داخل اتاق خرد و از بین رفته بودند. در سمت غرب ساختمان اتاقی وجود داشت که در آن مقدار زیادی پودر میکروفیلم و کاغذ رشتهرشته شده و یک گاوصندوق بزرگ بتنی وجود داشت. فهمیدیم که اسناد مهمی در اینجا بوده که از بین رفته است. بهتدریج همراه دیگر دوستان مسلط به زبان انگلیسی بهخصوص خواهرمان خانم ابتکار که از خود دانشجویان بود، تیمی تشکیل دادیم که ضمن کمک به برادران انتظامات و تدارکات برای برقراری ارتباط با گروگانها، به سندها رسیدگی میکردیم.
شما سرتیم بودید؟
سرتیم که نبودم. من در اختیار برادران بودم.
یکی از کارهایی که در سفارت انجام میشد، ترجمه مدارک و اسناد و افشای آنها بود. آقای شیخالاسلام چهکسی تصمیم میگرفت، چه سندی علیه چهکسی منتشر شود؟
ما در آن قسمت اجازهای غیر از ترجمه و تسلیم آنها به شورایمرکزی نداشتیم. ما آنجا بدون اینکه حدس بزنیم متن مربوط به چه کسی است ترجمه میکردیم، بهخصوص اسناد CIA که اسامی رمز داشت ولی کار ما تصمیمگیری در مورد انتشار سند نبود.
سانسور هم میکردید؟
خیر، حجم اسناد خیلی زیادی بود. همان موقع چون دانشجوی کامپیوتر بودم، به ذهنم رسید که ترجمه ماشینی کار خیلی خوبی است که بعد از ۴۰ سال حالا به این نتیجه رسیدهایم، چون واقعا خستهکننده بود.
اختلافی هم بین تیم ترجمه بهوجود آمد؟
نه، بین تیم ترجمه و تیمی که با گروگانها سروکار داشتند، هیچ اختلافی پیشنیامد. همه ما میفهمیدیم برادرانی که باید تصمیم بگیرند، برادرانی هستند که از ما دعوت کردهاند به آنجا بیاییم و ما تابع آنها بودیم. تجربه خیلیخیلی زیبا و عمیق و معنویای برای من در لانه بود. من با دانشجویان داخل کشور قبلا کار نکرده بودم. از اینجا چند تا رفیق خوب پیدا کردم که اسم چند تا از آنها محمد است. من واقعا شبزندهداریشان را دیدم چون همه با هم در همان ساختمان زندگی میکردیم. حفاظت اسناد بعد از یک مدت خیلی مهم شد؛ آنهم وقتی فهمیدیم که منافقین یا مجاهدین آن موقع میخواستند نفوذ کنند. چون آنها فهمیده بودند، این اسناد چه قدرتی به دارنده میدهد لذا ما در همان مکان نگهداری سندها میخوابیدیم. واقعا برای من تجربه خیلی باارزشی بود که با اینها سروکله بزنم و بفهمم چه انسانهای والا و باخلوصی هستند. مهمترین مسالهای که آنها را نجات داد خلوصشان بود و اینکه فهمیده بودند هرچه امام بگوید باید انجام شود.
آیا بین تیمی که اسناد را برای انتشار گزینش میکرد، اختلافی پیدا شد که مثلا چرا این پیام سانسور شد و هدف اصلی را نرساند؟
خیر، اصلا این نبود. اواخر کار یک اختلافاتی پدید آمد که آنهم علتش مشخص شد. یک دستگاه شنودی بود که تمام تلفنهای بیسیم دولتیها را شنود میکرد. برخی اعتقاد داشتند که باید از این دستگاه استفاده کرد و برخی هم معتقدند بودند که نباید استفاده کرد. آخر هم قرار بر این شد که کسی از این دستگاه استفاده نکند. اما در مورد اسنادی که از CIA، وزارت دفاع و وزارتخارجه آمریکا پیدا شد، خیر. حجم کار و ترجمه زیاد بود و خود شورایمرکزی تصمیم میگرفت که چه سندی را منتشر کند.