هجو خرافات و روابط اجتماعی
دهخدا از نهضت حق رای زنان در انگلستان سخن میگفت و حمله آنها علیه وزیر دارایی بریتانیا را که مخالف حق رای زنان بود، شرح میداد. از نمایندگان مجلس در تهران که از تقاضای زنان برای تشکیل انجمنها و تاسیس مدارس حمایت نمیکردند، انتقاد میکرد: «من مدتها بود میگفتم ببینی با این همه اصرار انبیا و حکما و مردمان بزرگ دنیا به تربیت زنان چه علت دارد که زنهای ما چندین دفعه جمع شده و عریضهها به مجلس شورا و هیاتوزرا عرض کرده و با کمال عجز و الحاح اجازه تشکیل مدرسه به طرز جدید و ترتیب انجمن نسوان خواستند و هر دفعه وکلا و وزرای ما گذشته از اینکه همراهی نکردند، ضدیت نمودند.»
طنز دهخدا گاه فرودستی زنان در جامعه ایران را نشان میداد. زنان بریتانیا برای کسب حق رای مبارزه میکردند، اجتماعات بزرگ بهراه میانداختند و کتاب و مقاله مینوشتند. زنان ایران حتی در خانههای خود نمیتوانستند اظهار وجود کنند. تا ساعت دو صبح زن باید از میهمان شوهرش پذیرایی کند، در حالی که کودکش هنوز بیدار و گرسنه بود. نامیدن همسر به اسم، کار درستی نبود، بلکه باید او را به نام فرزند اول صدا زد. دهخدا این رسم را در یکی از مقالههای خود هجو کرد:
همه کس این را میداند که میان ما زن را به اسم خودش صدا کردن عیب است. نه همچو عیبی کوچک، خیلی هم عیب بزرگ. واقعا هم چه معنی دارد آدم اسم زنش را ببرد؟! تا زن اولاد ندارد آدم میگوید: اوهوی!! وقتی هم بچهدار شد اسم بچهاش را صدا میکند، مثلا: ابول، فاطی، ابو، رقی و غیره. زن هم میگوید: هان! آن وقت آدم حرفش را میزند. تمام شد و رفت، وگرنه زن را به اسم صدا کردن محض غلط است.
در مطالبی دیگر، دهخدا ناامنی زنان در زندگی را با ناامنی کل ملت مقایسه کرده است. در یکی از ستونهای «چرند پرند» میخوانیم که زنی بعد از مرگ پدر به مردی مسنتر وکالت ارث خود را داد. اما مرد از وکالت خود سوءاستفاده کرد تا زن را بدون موافقت به عقد خود درآورد.
ملت هم با انتخاب نمایندگان غیرامین، اختیار خود بر امور را از دست میدهد. روزی میرسد که این نمایندگان مجلس و رهبران حکومت دست به یکی کنند و آخرین آثار حریت و منزلت را از عامه مردم بربایند.
در بهار ۱۹۰۸ [۱۲۸۷]، دهخدا که چشمش به اوضاع سیاسی کشور باز شده بود، اتحاد روزافزون وزیران حکومت، برخی روحانیان، شاه و خاندان قاجار و نیز عدهای از نمایندگان مجلس و رهبران انجمنها را زیر سوال کشید. همه این «رهبران» را میشد دو دسته کرد: اولیای دولت و رهبران ملت. «ولی هر دو دسته یک مقصود بیشتر ندارند. میگویند شما کار کنید، زحمت بکشید، آفتاب و سرما بخورید، لخت و عور بگردید، گرسنه و تشنه زندگی کنید، بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم!» دهخدا ادامه میدهد که: «صاحبان این جور خیالات را فرنگیها آنارشیست و مسلمانها خوارج میگویند، اما شما را به خدا حالا دست خونی نچسبید یخه من. خدا پدرتان را بیامرزد، من هر چه باشم آنارشیست و خوارج نیستم.» و بالاخره نتیجه میگیرد که بزرگتر لازم است، رئیس لازم است، آقا لازم است. اما تا وقتی که این دو تا با هم نسازند که ما یکی را از میان بردارند.
صوراسرافیل در نقد رادیکال خود از نهضت مشروطه تنها نبود. چند روزنامه دیگر از جمله حبلالمتین، مساوات و روحالقدس، در انقلاب اثر گذاشتند. اما با انعقاد پیمان ۱۹۰۷ [۱۲۸۶] روس و انگلیس، بحثهای سیاسی روزنامهها بیشتر به سیاست امپریالیستی اروپا در ایران و نقش تهاجمی جدیدی که دو قدرت بزرگ در عرصه سیاست ایران ایفا میکردند، معطوف شد.
منبع: از کتاب انقلاب مشروطه ایران نوشته ژانت آفاری ترجمه رضا رضایی