خلق‌وخوی ایرانیان اوایل قاجار

 با علاقه زیاد درباره آداب و رسوم اروپاییان پرس‌وجو می‌کنند و در برابر، آمادگی بسیار هر نوع اطلاعاتی درباره کشورشان داشته باشند در اختیار قرار می‌دهند. «ایرانیان در گفت‌وگوهای خود می‌کوشند بسیار ظریف باشند، بدین سبب مرتب به اشعار و گفته‌های شعرای محبوب خود مانند حافظ، سعدی و جامی تمسک می‌جویند و این عادتی است که به صورت همگانی درآمده و در بالاترین و پایین‌ترین سطح جامعه به چشم می‌خورد... ایرانیان از لطیفه گویی و شوخی بسیار لذت می‌برند و بسیار دوست دارند با یکدیگر شوخ‌طبعی کنند. چیزی که در گفت‌وگو با آنها بسیار شایان ستایش است، توجهی است که پیوسته به فرد سخنگو از خود نشان می‌دهند و هرگز به میان حرف او نمی‌دوند. «ایرانیان از قابلیت‌های بسیار برخوردارند، همواره آماده، سریع و مبتکرند، اما بیشتر این استعداد خود را در راه‌های ناروا به کار می‌برند. بزرگ‌ترین نادرستی‌هایی را که به عقل نمی‌گنجد، با جدی‌ترین حالات ممکن به کار می‌برند و هنگامی که دروغشان آشکار می‌شود، به جای شرمنده شدن، آن را باخنده‌ای نادیده می‌گیرند و گاهی اقرار می‌کنند که به نظر آنان دروغ گفتن مانعی ندارد، مشروط به اینکه برایشان منفعتی در برداشته باشد. 

«ایرانیان در گفت‌وگوهای خود، از تعارفاتی چندان پرمبالغه و در کم‌اهمیت‌ترین موارد از خوشامدگویی‌هایی چندان اغراق‌آمیز استفاده می‌کنند که مسافر بیگانه در مرحله نخست چنین می‌پندارد که یک‌یک آنها آماده‌اند جانشان را فدای وی کنند، خون خود را در راهش بریزند یا تمام دارایی خود را در خدمت وی خرج کنند، و این نوع گفتار و رفتار که در واقع، هیچ حقیقتی ندارد، نه تنها در سطوح بالا، بلکه در پایین‌ترین سطح، بین پیشه‌وران هم به چشم می‌خورد و پست‌ترین آنها نیز بی‌هیچ احساس ناراحتی، هنگام ورود مسافر به شهر شیراز، تمام متعلقات آن را به صورت پیشکش به وی تقدیم می‌کند. در ابتدا این رفتار برای اروپاییان جالب است، اما پس از مدت کوتاهی با واقعیت آن آشنا می‌شوند.» اما خصلت ایرانیان این است که همدمان و همراهان بسیار خوبی هستند و با گفتن این مطلب برخواننده معلوم می‌گردد که ما از ذکر آنچه ممکن است به نفع ایرانیان باشد، دریغ نمی‌ورزیم. با وجود حکومت جباری که بر آنها مسلط است، حتی در پایین‌ترین سطح از سلسله مراتب نیز از روحیه‌ای مملو از اعتماد به نفس و شهامت برخوردارند و این خصلتی است که در گفتار آنها مشاهده می‌شود. حکایت زیر بهترین نشانه این روحیه است:

چند ماه پیش از ورود ما به ایران، آقازمان برادر حاجی ابراهیم‌خان صدراعظم، در زمان حکومتش بر شیراز، عوارض سالانه‌ای برای برخی از اصناف وضع کرد. یکی از مشمولان این عوارض که سبزی‌فروشی بود به حضور وی می‌رسد و اظهار می‌دارد که از پرداخت عوارض عاجز است. حاکم به وی می‌گوید: یا باید عوارض را بپردازی یا مغازه‌ات را رها کنی و به جای دیگری بروی. سبزی‌فروش پاسخ می‌دهد: کجا می‌توانم بروم؟ حاکم به او می‌گوید: اگر می‌خواهی به تهران برو. مرد سبزی‌فروش، سر تکان می‌دهد و به پاسخ می‌گوید: آنجا برادر شما حاکم است. حاکم می‌گوید: برو به کاشان. سبزی‌فروش پاسخ می‌دهد: در آنجا برادرزاده شما بر مسند قدرت است. آقا زمان می‌گوید: برو به یزد. سبزی فروش جواب می‌دهد: آنجا هم داماد شما صاحب مقام است. حاکم که عصبانی شده بود فریاد می‌زند: پس برو به جهنم! سبزی‌فروش با خونسردی فورا پاسخ می‌دهد: آنجا هم مرحوم پدر محترمتان تشریف دارند و مطمئنا صاحب‌مقام والایی هم هستند!  آقا زمان از این پاسخ سبزی‌فروش به شدت خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: خوب برو سبزی‌ات را بفروش و از عوارض هم هراسی نداشته باش.

به قلم:ویلیام هالینگبری-ترجمه: امیرهوشنگ امینی، روزنامه سفر هیات سرجان ملکم به دربار ایران، در سال‌های 1799، 1800 و 1801