خداداد فرمانفرماییان: اصرار داشتم که بودجه باید به سازمان برنامه بیاید
در یکی از سایتهای معتبر اقتصادی، در مورد بانکمرکزی ایران نوشته شده «نهادی در عصر پهلوی دوم که عاری از فساد، نسبتا مستقل و به نحوی کارآمد بود.» این سایت مهدی سمیعی را نماد چنین خصیصههایی معرفی کرده بود. این کمی مبالغهآمیز است. ابتهاج در دوران تاسیس بانکمرکزی در بانکملی بود. فراموش نکنیم که روسای نخست بانکمرکزی ابتدا ابراهیم کاشانی و سپس علیاصغر پورهمایون بودند. زمانی که پورهمایون به سازمان برنامه میآمد و روی مباحث پولی بحث و جدل داشت مهدی سمیعی اصلا نقشی نداشت.
گفته شده که شما هم در این جلسات حضور داشتید؟
بله، من به اصرار ابتهاج از روز نخست عضو شورای بانکمرکزی بودم. پیش از پورهمایون، آقای کاشانی بودند که اصرار داشتند من قائممقام ایشان باشم که من همیشه دکتر رضا مقدم را به خودم ارجح میدانستم. دکتر مقدم معاون حسنعلی منصور در وزارت بازرگانی بود. پیش از آن مقدم معاون من بود. سپس به وزارت بازرگانی رفته و معاون حسنعلی منصور شد و پس از آن به بانکمرکزی رفت و قائممقام کاشانی شد. مقدم به مراتب بهتر از من بود. مقدم دانش مالی و بانکی داشت. او درس علوم اقتصادی و بانکی خوانده بود و مدتها در صندوق بینالمللی پول کار میکرد و بسیار در این مسائل تبحر داشت. در نتیجه من در دفتر اقتصادی ماندم و سپس در زمان صفی اصفیا معاون سازمان برنامه شدم. اما مهدی سمیعی در آن دوره رئیس بانک توسعه صنعتی، معدنی بود، که تازه تاسیس شده بود و بانکمرکزی به آن پول تزریق کرده بود. البته از یاد نبرید هنگامی که فردی چنین جایگاهی دارد، در تمام شوراهای اقتصادی، گروههای وابسته به بانکمرکزی و سازمان برنامه نیز حضور دارد. من مهدی سمیعی را ابتدا این گونه شناختم. سمیعی از سوی بانک توسعه صنعتی و معدنی برای دریافت اعتبارات به سازمان برنامه میآمد. من از آنجا با او بیشتر آشنا شدم و به او اعتقاد پیدا کردم. او با ما بر سر احتیاجات مالی و پولی بانک توسعه صنعتی و معدنی بحث میکرد.
آقای فرمانفرما، بسیاری همانند شما معتقدند که مهدی سمیعی دستپرورده مکتب ابتهاج بود. اما همه میدانیم که مشرب و خلقیات این دو خیلی با هم متفاوت بود. مهدی سمیعی بیشتر با تواضع و شکستهنفسی مواضع خود را مطرح میکرد حال آنکه رفتار ابتهاج مقتدرانه و قاطعانه بود.
اتفاقا آقای سمیعی نهچندان شکستهنفسی میکرد و نه بیخودی ژست میگرفت، خیلی سرراست و صادق بود و در نهایت آرامش حرف خود را میزد و اینگونه کسی تصور نمیکرد که او مدعی چیزی شده است. هیچگاه دیگران را از حرفهای خود نمیترساند که باید چنین باشد یا نباشد، در حرفهای خود پافشاری نداشت. تنها استدلال میکرد. با همه زیردستان، همکاران و بالاتر از خود به همین شکل رفتار میکرد.
سمیعی با شاه هم ارتباط نزدیکی داشت. کیفیت این روابط چگونه بود؟
او، خوشکیش و صفی اصفیا را معمولا شاه منصوب میکرد. گاهی اوقات حرفهایی از زبان شاه درباره این دو یا برعکس گفته میشود که او خیلی به اینها اعتقاد داشت.
همیشه بسیاری میگویند که ما مسائل بسیاری را به شاه گفتیم چون همه ما شاه را دیده بودیم و رفت و آمد داشتیم، اما اینکه چه موضوعی چطور به شاه گفته میشد خیلی مهم بود و دوم اینکه در چه وضعی با شاه گفتوگو شود. به این موارد باید توجه کرد که در چه کانتکست و متنی این حرفها زده شد. شک ندارم که سمیعی نسبت به جایگاه خود از خودگذشتگی داشت. خوشکیش نیز احترام فوقالعادهای برای سمیعی قائل بود. مخصوصا زمانی که رئیس بانکملی بود و سمیعی نیز رئیس بانکمرکزی بود. هر دو نفر احترام بسیاری برای یکدیگر قائل بودند و همدیگر را دوست داشتند. خوشکیش حرفهای سمیعی را اطاعت میکرد. همانطور هم مهدی سمیعی بسیار با آرامش صحبت میکرد و تمام جنبههای موضوع را مدنظر داشت و اگر با وی مخالف بودید پس از مدتی همراه میشدید. او هرگز دستور نمیداد بلکه استدلال میکرد و با استدلال و برهان، شما را همراه خود میکرد. سمیعی در برابر شاه مسلما مودب و با آرامش همیشگی رفتار میکرد. او آرامآرام بدون اینکه شاه را ناراحت کند با متانت فوقالعاده حرف خود را میزد. در هر صورت او نوه ادیبالسلطنه وزیر دربار رضاشاه بود که بسیار خوب تربیت شده بود. در تاریخ بانکمرکزی ایران مهدی سمیعی دو دوره رئیس بانکمرکزی بود، همانند محسن نوربخش که همین تجربه را پس از انقلاب سپری کرد. اما گویا دو دوره سمیعی خیلی نسبت به هم متفاوت بود.
بله، این دو دوره با هم قابل مقایسه نیستند. دوره اول دوران نخستوزیری اسدالله علم بود که پیشنهاد ریاست را به او دادند. او دو شرط برای علم گذاشت. اول اینکه حقوق من باید همانند دکتر منوچهر اقبال در شرکت نفت باشد. چون این دستگاه نیمهمستقل و دولتی است؛ این شرط به این خاطر بود که شرایط مالی برای ایشان بسیار مهم بود. دومین شرط این بود که من قائممقام او باشم. در اینجا جالب است خاطرهای را برای شما تعریف کنم، در زمان دکتر امینی قبل از اسدالله علم، من رئیس سازمان برنامه بودم. در آنجا من جنگ و جدالی را راه انداخته بودم تا همه را راضی کنم که بودجه باید از وزارت دارایی به سازمان برنامه و بودجه منتقل شود. در این شرایط دکتر امینی گرفتار من شده بود. من به منزل ایشان میرفتم و زیر کرسی مینشستیم، با او و وزیر داراییاش -عبدالحسین بهنیا- در مورد بودجه و نظام برنامهریزی و تخصیص اعتبار کل کشور بحث میکردیم و اعتقاد داشتم که اینها باید در اختیار برنامهریز باشد. در نهایت من از دکتر امینی قول گرفتم که این کار انجام شود و اصرار داشتم زیر قول خود نزند. پس از مدت کوتاهی عبدالحسین بهنیا وزیر دارایی استعفا داد و همه اعتقاد داشتند که علت این استعفا فشارها بر دکتر امینی از لحاظ جذب بودجه به سازمان برنامه بود. البته من در این مورد مطمئن نیستم. شاید دلایل دیگری هم وجود داشته باشد. در دوره نخستوزیری علم، بهنیا مجددا وزیر دارایی شد و زمانی که مهدی سمیعی پیشنهاد کرد که من قائممقام بانکمرکزی شوم، لازم بود تا تصویبنامه را بهنیا -وزیر دارایی- به هیات وزرا تحویل دهد. بهنیا این تصویبنامه را در کشوی میز خود گذاشته و قفل کرده بود. سه ماه گذشت و من منتظر بودم. اما سمیعی در کمال آرامش بود و میگفت علم این قول را به او داده و جای نگرانی وجود ندارد.