بیگانگی دولت و ملت
این نکته پیش از انقلاب مشروطه کاملا روشن بود. مثلا دولت در زمان ناصرالدین شاه دولت خود او به حساب میآمد، نه دولت مشیرالدوله سپهسالار یا اتابک امینالسلطان. هیات دولت مولود انقلاب مشروطه است که غالبا حاکمیت را نمایندگی میکرده و گاهی ملت را.
مصدق با اینکه نخستوزیر شد اگر به رفتار و گفتارش توجه فرمایید او هیچگاه موضع ریاست حکومت را به خود نگرفت آن هم کمتر از دو سال و نیم. سوم اینکه کاربرد «پایگاه اجتماعی» در این گونه موارد چندان مناسب نیست زیرا پایگاه اجتماعی اساسا به حاکمیت مربوط است و در هر حال موجود درازمدتی است. به عبارت دیگر به صرف اینکه بخشی از جامعه به یک «رئیسجمهور» رای دادند نمیتوان آنان را پایگاه اجتماعی او در شمار آورد. یک پایگاه اجتماعی باید هم عمق و هم دوام بیشتری داشته باشد.
البته ذکر این نکته اساسی به هیچوجه از اهمیت رای مردم را به یک رئیسجمهور نمیکاهد. آنچه از تاریخ برمیآید این است که دولت استبدادی که به آن «حکومت زور» هم میگفتند پایگاه اجتماعی نداشت و ملت با آن تعارض داشت. به عبارت دیگر قدرت دولت بر مبنای زور و اطاعت ملت از آن نیز براساس ترس بود نه رعایت نظم و همکاری با دولت.
دلیلش هم این بود که حکومت خودسرانه بود یعنی قدرت دولت (حاکمیت) به یک چارچوب قانونی محدود نبود و در نتیجه دولت هم- مگر از سر ترس- نظم را رعایت نمیکرد و هر وقت دستش میرسید آن را زیر پا میگذاشت. انقلاب مشروطه در وهله نخست دقیقا برای امحای استبداد و حکومت خودسرانه و استقرار حکومت قانونی و مشروط به قانون بود.
بنده به تفسیر شرح آن را که پس از این چه شد و در قرن بیستم ایران چه تجربهای داشت در کتابهایم- از جمله کتاب ایرانیان- ارائه کردهام و در ایجاد قابل تکرار نیست. فقط در پاسخ پرسش شما عرض میکنم که تاریخ نشان میدهد همکاری دولت و ملت منوط به رعایت قانون از جانب دولت و رعایت نظم از جانب ملت است.
البته منظور از قانون یک دفترچه نیست که اغلب اصول اساسی آن در عمل رعایت نشود بلکه رعایت نفس و روح قانون است، بد نیست بدانید که قانون اساسی انگلستان مدون نیست؛ یعنی کتابی بهعنوان قانون اساسی انگلستان وجود ندارد اما قانون و قانون اساسی وجود دارد و هم دولت و هم ملت به آن متعهدند.
از گفتوگویی با دکتر همایون کاتوزیان