گزارش میشل ستبون، عکاس فرانسوی از روزهای انقلاب ایران
تصویر روح یک دوران
در خلال انقلاب ایران، عکاسان خارجی زیادی به تهران و دیگر شهرهای ایران سفر میکنند تا برای بنگاههای خبری غرب، خوراک تصویری فراهم کنند. چنانکه گفته شد از جمله این عکاسان میشل ستبون فرانسوی بود که به تهران آمد. وی فعالیت حرفهای خود را با معماری آغاز کرده، اما در سال ۱۹۷۸ به عکاسی روی میآورد تا در کسوت عکاس خبری و جنگ، حوادث کشورهای ایران، السالوادور، افغانستان، پاکستان و دیگر نقاط را برای آژانس سیپا و سپس بلک استار پوشش دهد. در پایان دهه ۸۰ میلادی، ستبون کار خود را با پروژههای عکاسی بینالمللی در مغولستان، هنگکنگ و آلبانی برای آژانسهای رافو و سیگما آغاز میکند. وی در سال ۱۹۹۰ تصمیم گرفت بار دیگر بهعنوان عکاس آزاد روی پروژههای بلندمدت تمرکز کند، بهطوری که این فعالیتها همچنان ادامه دارد.
ستبون و انقلاب۵۷
عکسهای متنوع میشل ستبون از ایران، اندکی پیش از پیروزی انقلاب تا سال ۱۳۵۸ را شامل میشود. بر خلاف آثار عکاسانی چون عباس عطار، کاوه گلستان، بهمن جلالی، شاهرخ حاتمی، محمد صیاد، ژیل پرس یا دیوید برنت، که همگی از عکاسان شناختهشده انقلاب هستند، عکسهای ستبون بار ژورنالیستی و خبری بیشتری دارند. لحظه قطعی در آثار او ماهیتی تاریخی مییابد و معمولا بیننده را با کمترین قضاوت رها میکند. تعدادی از عکسهای او جزو ماندگارترین عکسهای انقلاب هستند، از جمله عکس پایین آمدن امام از پلههای هواپیما در فرودگاه مهرآباد در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ (البته به نظر میرسد که مشابه این صحنه را عکاسان دیگری نیز ثبت کرده باشند)؛ یا تصویر بالارفتن یک جوان انقلابی از برج آزادی تهران پس از پیروزی انقلاب.
ستبون متن کوتاهی در ابتدای کتاب «روزهای انقلاب» درخصوص ماجرای سفرش به ایران و عکاسی از انقلاب نوشته است. اگرچه این متن تاثیرگذار و ستایشبرانگیز است، اما با توجه به شناختی که از تاریخ عکاسی معاصر ایران و حضور عکاسان ایرانی در انقلاب داریم، باید با کمی تردید در این گفته تامل کرد و حتی شاید آن را کمی گزاف و نادقیق دانست؛ یعنی آنجا که مینویسد: «در آن زمان گروهی از عکاسان جوان و با استعداد ایرانی ظاهر شدند [...] آنها همکاریشان را با آژانسهای بینالمللی نیز آغاز کرده بودند. من ایران را ترک کردم، زمان آن رسیده بود تا جای خود را به عکاسان خبری ایران بدهم.» به هر حال بهتر است گزارش میشل ستبون از سفر به ایران را بدون دخل و تصرف در روایت، از زبان خودش بخوانیم:
«ماجرای ایران برایم داستانی بسیار طولانی و مهم است. اهمیت آن به این دلیل است که انقلاب ایران اولین گزارش بزرگ بینالمللی من بود و زندگیام را متحول کرد. من کار خود را بهعنوان یک عکاس خبری چند سال قبل و بلافاصله بعد از فارغالتحصیلی در رشته معماری شروع کردم، چرا که به سیاست بینالملل علاقه فراوان داشتم. افتخار دیدن وقایعی را داشتم که سیمای جهان را تغییر داد. انقلاب ایران برایم این فرصت را فراهم کرد تا یک عکاس خبری واقعی شوم. من آموختههای زیادی در رابطه با فرهنگ و مردم ایران دارم و باید به خاطر کمکهای این مردم در روزهای پرخطر انقلاب تشکر کنم. من وقایع انقلاب اسلامی را از ماه فوریه ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۰ پوشش دادم. از اول انقلاب درحالیکه هیچکس تصور نمیکرد رژیم شاه سقوط کند، من عکاسی میکردم. در زمان راهپیماییهای عظیم تابستان ۱۹۷۸ در تهران بودم و حتی صبح روز جمعه سیاه در میدان ژاله حضور داشتم. اولین تصاویر چهره امام را زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو من ثبت کردم و در هواپیمایی بودم که امام را به ایران بازگرداند و سپس روزهای دشوار تغییر حکومت را پوشش دادم. من در تمامی لحظات حساس انقلاب حضور داشتم و در سال ۱۹۷۹ اولین کتاب با موضوع انقلاب اسلامی را منتشر کردم. در آن زمان گروهی از عکاسان جوان و با استعداد ایرانی ظاهر شدند که این کشورشان و داستانشان بود. آنها همکاریشان را با آژانسهای بینالمللی نیز آغاز کرده بودند. من ایران را ترک کردم، زمان آن رسیده بود تا جای خود را به عکاسان خبری ایران بدهم و بهدنبال داستانهای دیگر بروم. هرگز نمیتوانم چیزی را که ایران به من داد فراموش کنم و از آن زمان، ایران جایگاهی ویژه در قلب من دارد.
من در ۱۷ سالگی میخواستم به سراسر جهان سفر کرده و با واقعیتها مواجه شوم. بعدها، بهعنوان دانشجو، در طول تعطیلات دانشگاهی، درحالیکه دوستانم در سواحل مشغول آفتاب گرفتن بودند، حوزه خبرنگاری را به اختیار برگزیدم. آن هم با این اعتقاد که تصاویر میتوانند مسیر تاریخ را تغییر دهند. از اینرو، به طرز بیباکانهای و با نگاهی انسانی، خواستم در کانون وقایع باشم. پس من خود را بهعنوان خبرنگار معرفی کردم. در سال ۱۹۷۵، زمانی که تنها ۲۳ سال داشتم به لبنان -که در آن هنگام درگیر جنگ داخلی بود- سفر کردم و سپس به آنگولا که از زمان استقلال در سال ۱۹۷۶ در آشوب به سر میبرد، رهسپار شدم.
در سال ۱۹۷۸، احساس کردم تحولی در ایران آغاز شده است بنابراین تصمیم گرفتم فورا به آنجا سفر کنم. این اولین سفر من به ایران بود و البته بعدها پی در پی به ایران سفر کردم. در آن سالها محمدرضاشاه پهلوی در ایران حکومت میکرد. دودمان پهلوی از سال ۱۹۲۵ بر این کشور حکومت کرده بودند. اما در اواخر ۱۹۷۰، ایران با نابرابریهای چشمگیری مواجه شد و مردم با رهبری احزاب چپ و بهویژه روحانیت شیعه، صدای خود را علیه بیداد بلند کردند. آنها قصد[ایجاد] عدالت اجتماعی بیشتری داشتند و همچنین میخواستند از درآمد عظیم نفتی کل مملکت بهرهمند شوند. در برابر این خشم مردمی، پهلوی، به پلیس قدرتمند سیاسی خود یعنی ساواک که از سوی آمریکا حمایت میشد متوسل شد و مخالفان خود را بهشدت سرکوب کرد. در آغاز ۱۹۷۸ مطبوعات شروع به شرح و گزارش منازعات موجود کردند. در آن هنگام من در مورد یک انقلاب اجتماعی در ایران با Goksiu Sipahieglo رئیس آژانس «سیپا» صحبت کردم.
پاسخ او حیرتانگیز بود: «شما در مورد آن فکر نکنید! آیا میدانید شاه ایران چه کسی است؟ هر هفته، مطبوعات جهان گزارشی را در مورد شکوه و عظمت خانواده امپراتوری شاه گزارش میدهند. شما چطور تصور میکنید که یک چنین رژیمی با چنان ارتش قدرتمند و حمایت از سوی آمریکا میتواند توسط یکسری مذهبیون فقیر از هم فروبپاشد.» بنابراین تصمیم گرفتم به آنجا بروم. شبانه به تهران آمدم و در یک هتل نهچندان شیک در نزدیکی بازار تهران اقامت کردم. کمی پول به همراه خود داشتم و عملا در تهران کسی را نمیشناختم و زبان فارسی هم بلد نبودم... چند هفته سرگردان خیابانهای پایتخت شدم. در آن زمان در مطبوعات گفته میشد که این اتفاقات بیهوده است و ره به جایی نخواهد برد. پس من دست خالی به پاریس بازگشتم.
با وجود این، مطمئن بودم که داستان آغاز شده است و سپس تصمیم گرفتم که روی خاندان پادشاهی تحقیق کنم. آن هم پیرو استدلال به ظاهر متقاعدکننده آژانس سیپا که میگفت: «شما میدانید که تحقیق در مورد خاندان پادشاهی به مراتب مفیدتر از داستانهای شما در مورد آخوندهاست.» چند هفته بعد گزارش من در مورد شاه در مطبوعات منتشر شد. اما برای نخستین بار خواستم اجازه خودم را به دست بگیرم و برای کسب دانش دقیقتر از کشور تلاش کنم؛ و در این راستا شروع به برقراری ارتباط با مردم کردم که این مصاحبهها بعدا به من کمک کرد تا بهعنوان یک عکاس شاهد مستقیم این وقایع باشم؛ یعنی از شورش مساجد در سال ۱۹۷۸ -آن هم در زمانی که رژیم شاه هنوز نابودشدنی جلوه مینمود- تا پیروزی مردم در سال ۱۹۷۹ را از نزدیک شاهد بودم.
بهعنوان یک عکاس، برای من آسان بود تا با مردم ایران ادغام شوم. از یکسو، به این دلیل که من همیشه از نظر ظاهر با یک ایرانی اشتباه گرفته میشدم و از سوی دیگر، ایران بهطرز اعجابانگیزی سرزمین تصاویر است. این علاقه به تصویر، برخلاف کشورهای همجوار اسلامی که اغلب عکاسی در آنها ممنوع اعلام شده است- مانند طالبان افغانستان- اما در ایران این هنر تاریخی طولانی دارد. این امر در مینیاتورهای اصفهان قابل مشاهده است. یا همچنین در گورستانها یعنی در جاهایی که مقبرهها با عکسهای بسیار واقعگرایانه از مرحوم تزئین میشدند. از آن طرف، نقاشیهای دیواری همهجا و در همه خیابانها وجود دارند و فیلمسازان ایرانی نیز در سراسر جهان خوش درخشیدهاند.
درباره کتاب من با عنوان «انقلاب ایران: قلب تاریخ» گفتنی است که این کتاب بیشتر از هر چیز یک شهادتنامه بصری است. میخواهم بگویم من هر چه را که در آن روزها دیدم و روزبهروز زندگی کردم بهعنوان یک خبرنگار ساده و بدون هیچ قضاوت تاریخی به تصویر درآوردم.»
ارسال نظر