پایان امیرکبیر
ناصرالدین شاه، بعد از عزل امیرکبیر در روز ۲۰ آبان ماه دچار محذوریت عاطفی شد. در روز ۲۴ آبان نامهای به امیرکبیر نوشت و در آن تاکید کرد که خودش تنها قصد دارد برای مدتی عهدهدار امور کشوری شود و هرگز در امور لشکری قصد دخالت ندارد و نیز حتی یک شاهی بیش آنچه امیرکبیر مقرر داشته به مواجب کسی نخواهد افزود. در این نامه آمده بود: «جناب امیرنظام به خدا قسم آنچه مینویسم عین واقعیت است. شما را قلبا دوست دارم و خداوند مرا مرگ دهد اگر بخواهم تا زندهام دست از شما بردارم...»
امیرکبیر پس از دریافت این نامه از شاه درخواست ملاقات کرد تا شاید تصمیم او را تغییر دهد. او همچنین اطرافیان را به بدگویی از خودش متهم کرد؛ اما شاه ملاقات را به فردای آن روز (که روز انتصاب نوری بود) موکول کرد. شاه به امیرکبیر نوشت:
خدا شاهد است امروز که شما را نپذیرفتهام، شرمندهام. چه میتوانم بکنم. ای کاش هرگز شاه نبودم. حالا که این را مینویسم اشکم جاری است. اگر باور نمیکنید بیانصافاید... کدام [رکیک] میتواند در حضور من از شما بد بگوید. هر کس در حضور من از شما بد بگوید، حرامزادهام اگر نگذارمش جلوی توپ... به علامت التفاتمان یک شمشیر الماس نشان قیمتی و همچنین حمایلی را که به گردن خودم میاندازم، برایتان میفرستم. انشاءالله آنها را میپذیرید و فردا به حضور میآیید.
سرانجام فراشباشی، میرغضبی که از سوی دربار ماموریت یافته بود، در حمام فین کاشان به زندگی این مهمترین چهره سیاسی اصلاحطلب ایران در دوران قاجار پایان داد.
ارسال نظر