اعتراض میرزاده عشقی به قرارداد۱۹۱۹
سند فروش ایران به انگلستان
عشقی پس از کودتای ۱۲۹۹خورشیدی سیدضیاء را ستود و چه بسیار شعر و تصنیف در مدحش سرود، ولی در بازگشت از عثمانی به صف مخالفان جدی سردار سپه پیوست و تا او علم جمهوریت برافراشت، سرسختانه به مخالفت با او برخاست. عشقی در ۱۳۴۲ قمری روزنامه قرن بیستم را که متوقف کرده بود دیگر بار دایر کرد. آخرین شماره آن با اشعار و کاریکاتورهای موهن نسبت به رضاخان، توقیف شد.
روزنامه مرد امروز نوشت:«حسبالامر حضرت اجل سرتیپ درگاهی-عشقی محرمانه کشته شود.»
شعری که باعث قتل عشقی شد، جمهوری/ نامه است که در بخشی از آن آمده: خلق جمهوری طلب را خر کنم زانچه کردم بعد از این بدتر کنم
پای جمهوری چو آمد در میان/ خر شوند از رویتش ایرانیان» تاریخ بیست ساله، حسین مکی.
«در واقع رضاخان برای نسقگرفتن از باقی معترضان تصمیم گرفت چند نفر از آنان را به قتل برساند.» چهار شاعر آزادی- محمد علی سپانلو.
او فرزند حاج سیدابوالقاسم کردستانی است. تحصیل را از مکتبخانه آغاز کرد و بعد در مدارس الفت و آلیانس ادامه داد و ادبیات فارسی و زبان فرانسه را آموخت و به این مقدار تحصیل قناعت ورزید. عشقی ۱۷ ساله درس و مدرسه را رها کرد و بهکار پرداخت. در تجارتخانه بازرگانی فرانسوی مترجم شد و بهزودی فرانسه را آموخت و به شیرینی تکلم کرد.
بسیار جوان بود که جنگافروزان آتش جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴میلادی) را برافروختند و روس و انگلیس ایران را هم به میدان کشمکش این آفت کشیدند. عشقی چون عموم ایرانیان به هواخواهی از عثمانی و آلمان برخاست و همراه هزاران ایرانی در استانبول گرد آمد. عشقی جوان توانست با نامداران وقت چون ملک الشعرای بهار، سعید نفیسی و عارف قزوینی درآمیزد و سیاست دولتمردانی چون مستوفیالممالک، مشیرالدوله، وثوقالدوله، فیروز و قوامالسلطنه و... را نقد کند: ترقی اندر این کشور محال است/ که در این مملکت قحطالرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است/ بر این مخلوق آزادی وبال است
در کابینه مشیرالدوله ریاست شهرداری اصفهان به او پیشنهاد شد ولی نپذیرفت. او از ناراستیها دل آزرده بود: باری از این عمر سفله سیر شدم سیر/ تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر
سپس طلب مرگ میکند و میگوید: پیر پسند ای عروس مرگ چرایی/ من که جوانم چه عیب دارم بی پیر
(کلیات میرزاده عشقی (صفحات مختلف) و ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت. ج ۱. ص ۶۷۲.)
ولادیمیر ناباکوف میگوید: بهترین بخش زندگینامه نویسنده...شرح تحول سبک کار اوست. «...این شاعر دلیر و پر شور که عاقبت در راه عقاید سیاسی و مبارزه با پلیدیها و خیانتها قربانی شد...» مجله سخن، ش ۱۱و۱۲.
«...شهید راه آزادی، شادروان میرزاده عشقی در عمر کوتاه و پرمحنت خویش آثار گرانبهایی از قریحه و طبع سرشار خود بهیادگار گذاشت...» (مجله جلوه ش ۸.)
درباره او گفتهاند:«...آن شاعری است که ملت ایران در آینده مجسمهها از او خواهد ساخت.»
یا: «...آن شاعری است که قریحه سرشار، افکار مهم، نظریات بدیع و بالاخره آثار برجستهاش تاریخی خواهد بود.» (روزنامه سیاست، ش ۲۹ رمضان ۱۳۴۲قمری.)
سعید نفیسی درباره او نظری متفاوت دارد: «... مرد بسیار ساده و زودفریبی بود. هرکس میتوانست وی را بهنفع خود برانگیزد و جان خود را بر سر همین کار گذاشت ... میتوان گفت هنر او به هدر رفت و من از میان سخنسرایان این دوره تاکنون کسی را ندیدهام که هنر خویش را به اینگونه حرام کرده باشد.»
تشییع جنازه عشقی
«... در مریضخانه نظمیه بر سر نعش او عباس خلیلی، مدیر روزنامه نطق غرایی کرد، تمام حاضران گریستند، پس از نطق خلیلی، نعش را در درشکهای گذارده به طرف منزل عشقی حرکت کردند، عده زیادی درشکه و اتومبیل از عقب نعش به حرکت درآمدند. میگویند در حدود ۳۰ هزار نفر در تشییع جنازه شرکت کرده بودند و با همان هیات جنازه به ابنبابویه برده در شمال غربی آن مدفون ساختند.» (ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، ج۱. ص ۶۷۲.)
سرفرازی وطن و رهایی ملت از چنگال فقر و جهل آرزویش بود. برای برانداختن عقبماندگی کشور شجاعانه با خائنان وطن جنگید و بیباکانه بر حاکمان ظالم تاخت و با زبانی تند و آتشین آرام و قرارشان را برید و دلیرانه دلشان را به هراس انداخت و سرود: «من آن نیام که به مرگ طبیعی شوم هلاک.» خوشمشرب و نیکوخصال بود. زن و فرزندی نداشت. شعر عشقی گو اینکه مجال پخته شدن نیافت، اما صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل او از تحولات سیاسی و اجتماعی نکته برجسته آن است. او شعرش را در وزن و قالبی میسرود که خوشخوان باشد و در ذهن ماندگار. سرش پرشور بود و روحش بیقرار. از اوضاع ننگین و فلاکتبار زندگی به تنگ آمده بود. دیدن ویرانههای طاق کسری در مدائن، حس وطنخواهی عشقی را چنان برانگیخت که «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را نوشت.عشقی که به دام ثروتاندوزی و قدرتطلبی نمیافتاد و به زنی دل نمیبست، دل به دختری باخت که آرام و قرارش را برید. عاطفه دختر عسلی چشم و مشکین مویی که زندگی و روحش را تسخیر کرده بود، با دیگر زنان و عشقهای گذشته شاعر جوان بسیار تفاوت داشت.
دلبری که دل سرکش او را مهار کرده و زندگی و خیال او را تصرف کرده بود، گوهری صیاد بود که دربارهاش سرود: من نه آن بودم که آسان رفتم اندر دام عشق/ آفرین بر فرط استادی آن صیاد باد.گو اینکه زمان بلندی نبود که دلدادگان پنهانی به آغوش هم رسیده بودند، اما عاطفه در این موسم کوتاه در سایهسار عشق، گاه از منظر عقلانی، توامان با زمزمههای عاشقی، دلدار را از خطر سیاستبازی میترساند و تشویش خود را از عاقبت تاریک آن در گوشش نجوا میکرد و او را از خطر دور میخواست، اما مبارز عاشق در برزخ عشق و جنگ مانده بود. نیمی از دل در گرو دلبر و نیمی از آن در گرو وطن بود. لحظهای که پیکر خونآلود عشقی نقش زمین شده بود و روح از تن شاعر جدا میشد، عاطفه این حاضر خاموش میخواست فریاد بزند این عشق من است که پرپر شده... اما هیچ دلی در جمع حاضران بیش از دل عاطفه از خموشی این غوغا و از هرم آتش عشق پنهانیشان نمیسوخت، زیرا هیچکس او را از آن عاطفه نمیشناخت و هیچ دهانی به تسلی او گشوده نشد و آن دختر، تنها و خموش آرام میگریست.مجله فردوسی از عشق نافرجام و لحظه قتل عشقی روایتی دارد: «... صدای کوبیدن در حیاط (جنب دروازه دولت، سهراه سپهسالار کوچه قطبالدوله)... دو مرد ناشناس در آستانه در... صدای چند تیر سکوت شب را بر هم زد. عشقی روی سنگفرش در خون غلتید... در کنار جسد بیجان او چند نفر حلقه زده بودند، ولی دختری دور از جمعیت ایستاده بود و میگریست، او تنها فردی بود که در عزای عشقی گریه میکرد... این زن، عاطفه بود.»
ارسال نظر