پیشاهنگ مشروطه

او در دورانی دست به ترور شاه قاجار زد که نه تنها کسی جرأت چنین کاری را نداشت، بلکه در مخیله‌اش هم چنین فکری نمی‌گنجید. نه اینکه آدم‌کشی، کار خطیری است، زیرا محصول خشم و کینه جز کینه افزوده نیست؛ «پدرکشتی و تخم‌کین کاشتی - پدر کشته را کی بود آشتی» بلکه وقتی به نکات ظریف او در بازجویی نظمیه دقت کنیم، آنگاه ذات وی را درمی‌یابیم. او نمادی از ایرانی رنج‌کشیده و زیر بار ستم استبداد ناصری چروکیده است که بر اریکه ظلم و بیداد طغیان می‌کند و پرده ابهت پادشاهی را می‌درد. او تروریست نیست، برای خود رسالتی قائل است، مزدور نیست، عملش را «محض حب وطن و ملت» و خود را «فدایی مردم ایران رضای شاه‌شکار!» می‌داند و اجرش را از پروردگار طلب می‌کند و مورد تحسین مردمی که برای اعدامش گرد آمده‌اند: «برای اعدام من این همه تشریفات برگزار کرده‌اند.‌»  به این شرح او را کاملا می‌توان از تروریست‌های یک دهه بعد یعنی عصر مشروطه به بعد مانند حسین‌خان‌لله و کریم دواتگر و رشیدالسلطان و ... تمییز داد که برای شندرغاز آدم می‌کشتند و از اراذل و اوباش بودند.

از پرسش بازجو و پاسخ میرزا رضا و نوع کلماتی که وی به کار برده و تحلیل عملش چنین استنباط می‌شود که وی در آن جامعه بی‌سواد، بسیار باهوش بوده و پیش از انجام ترور مدت‌ها به فعالیت سیاسی نظیر جنبش تنباکو پرداخته و در استانبول با انسان‌های عالم حشر و نشر داشته: «وقتی به اسلامبول رفتم و در مجمع انسان‌های عالم و در حضور مردمان بزرگ، شرح حال خودم را گفتم، به من ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بی‌‌عدالتی، چرا باید من دست از جان نشسته و دنیا را از دست این ظالمین خلاص نکرده باشم.» و پای صحبت نخبگان سیاسی مثل شیخ هادی و سیدجمال‌الدین اسدآبادی (او مرید سیدجمال‌الدین اسدآبادی بود) نشسته و آموزش دیده و از حکمت و آموزه‌های‌ آنان باخبر شده و از نوع حکومت عثمانی و کشورهای اروپایی و وضع سیاسی- اجتماعی آن کشورها آگاهی یافته است که در توجیه عملش می‌گوید: «در تواریخ فرنگ نگاه کنید. برای اجرای مقاصد بزرگ، تا خونریزی‌ها نشده است، مقصود به عمل نیامده است.» و در مقابل فرنگیان برای ایرانی آبرو طلب می‌کند: «این فقره خیلی اسباب غصه و اندوه من است که در انظار فرنگی‌ها و خارجه به وحشیگری معروف نشویم و نگویند ایرانی‌ها هنوز وحشی هستند.»

او عامل فساد و بدبختی را شخص شاه که تنها حاکم بلامنازع کشور است، می‌داند: «پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وکیل‌الدوله، عزیزالسلطان، امین‌الخاقان و این اراذل و اوباش و بی‌پدر و مادرهایی که ثمر این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجره‌ را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. اگر ظلمی می‌‌شد، از بالا می‌‌شد.»  او که از ظلم و جور حکومت قاجاری رنج‌ها کشیده عمل خود را فراتر از انتقام شخصی می‌اندیشیده، بلکه برای آزادی ملت رسالتی برای خود قائل بوده است که می‌گوید: «بار بزرگی از قلوب مردم برداشتم.» میرزا از قتل کامران میرزا که بر او ظلم کرده به‌خاطر عموم مردم در‌می‌گذرد: «اگر نایب‌السلطنه کامران میرزا را می‌کشتم ناصرالدین شاه با این قدرت، هزاران نفر را می‌کشت. پس قطع اصل شجر ظلم را باید کرد نه شاخ و برگ را.»

او می‌گوید: «شاه مقصر بود. سال‌هاست که به این منوال، سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است.» و حتی از ولیعهد پادشاه جدید نیز حکومتی عادلانه بر ملت را می‌خواهد: «دل‌ها همه منتظرند که پادشاه حالیه حضرت ولیعهد چه خواهند کرد به عدل و رافت و درستی. اگر ایشان چنانچه مردم منتظرند یک آسایش و گشایش به مردم عنایت فرمایند، اسباب رفاه رعیت می‌‌شود و اما اگر ایشان هم‌‌ همان مسلک و شیوه را پیش بگیرند این بار کج به منزل نمی‌‌رسد.» از اتفاق شاه جدید گواینکه جربزه و قصد و امکان آبادانی و عمران ایران را نداشت، ولی مانند پدرش ظالم نبود و خیال کشتن میرزا رضا را هم نداشت. او می‌گفت: «قصاص و کشتن میرزا تشفی قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم، باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ انتقام بگذرانم.» اما عاقبت بر اثر فشار اطرافیان به اتابک فرمود: «سر این پسره را ببرند.»

میرزا محمدرضا (زاده ۱۲۲۶ کرمان) فرزند ملاحسین عقدایی است. او از سواد اولیه خود سود جسته و در کوره سختی‌های روزگار اندیشه خود را سفته است. پدرش از ظلم حاکم، کرمان را ترک کرد و به یزد رفت و به کشاورزی پرداخت. در یزد فرزند را به تحصیل و طلبگی فرستاد و پس از چندی خود به دادخواهی به تهران آمد، اما نتیجه‌ای نگرفت و در این شهر درگذشت. میرزا رضا پس از مدتی از یزد به تهران آمد و به دست‌فروشی و سمساری پرداخت. چندی گذشت تا نزد تجار تهرانی اعتباری یافت. از تجار شال ترمه به امانت می‌‌گرفت و به خانه‌ اعیان و شاهزادگان می‌برد و به آنها می‌فروخت. در این داد و ستدها کامران میرزا وجهی قابل توجه بدهکار شد و قصد پرداخت نداشت. میرزا در این اتفاق مصیبت‌ها کشید. ‌روزی او به دیوان‌خانه کامران میرزا رفت و در حضور دیگران با گستاخی طلبش را خواست. کامران میرزا فرمان داد بخشی از وجه را به او دادند ولی با هر پولی سیلی محکمی به‌صورتش نواختند.

میرزا در این آمد و شد و مراوده با رجال از عالم سیاست و فساد درباریان خبرها یافت و در این وادی فعال شد. در جریان تحریم تنباکو پیام تحریم میرزای شیرازی را به گوش خانواده‌های اعیان رساند و همگان را به اطاعت از او فرا خواند. تا اینکه در قضیه تحریم تنباکو به فرمان کامران میرزا، میرزا رضا را همراه حاج سیاح و جمعی دیگر در قزوین به بند کشیدند و عذاب دادند. در چهار سال حبس زنش طلاق گرفت و بچه شیر‌خوارش سر راه افتاد و پسر هشت ساله‌اش به خانه شاگردی رفت و خانواده گرمش سنگ‌دلانه فروپاشید.  میرزا رضا در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ /  جمعه ۱۷ ذی‌القعده ۱۳۱۳ قمری، با تپانچه ناصرالدین شاه را کشت. در ۲۱ مرداد ۱۲۷۵ در میدان مشق تهران، قزاق‌ها میرزارضا کرمانی را به دار کشیدند و پیکرش را به خاک قبرستان حسن‌آباد سپردند.