ماشاءالله بر این سیاست و کیاست!
روز بعد حدود ساعت هفت و نیم، گویا مجددا با دفتر تماس گرفته میشود و آقای الهی و دوستان دیگری که آنجا بودند، گوشی را بر میدارند. به من اطلاع دادند که از دفتر نخستوزیری با شما کار دارند. وقتی گوشی را برداشتم، دیدم آقای شریف امامی با صدایی لرزان که در عین حال سعی میکند مطمئن نشان دهد، گفت: همانطور که دیشب عرض کردم که نباید خبر کشتار مورد ادعای شما، صحت داشته باشد، الان با کمال اطمینان به عرض شما میرسانم که یک قطره خون هم از دماغ کسی نریخته است. گفتم: به به! ماشاءالله بر این استعداد! و ماشاءالله بر این سیاست و کیاست! و ماشاءالله بر این شریف بودن و امامی بودن! همه اینها مبارکت باشد!
واقعا شما نمونه عجیبی هستی! من ۹ تا جنازه به چشم خودم در مسجد اباذر دیدم و شمردم. دو تا جنازه هم در بیمارستان شفا واقع در سه راه ژاله مشاهده کردم. تازه جنازههای دیگری هم بوده که به خانهها بردهاند. آنوقت شما چگونه میگویید که قطره خونی نریخته است؟ شریف امامی گفت: من الان متن گزارشها را برای شما میخوانم. گفتم: نه، لازم نیست. وقتی خود شما که گزارشدهنده هستید، چنین خلافی را بهعنوان نخستوزیر و طراح آشتی ملی اعلام میکنید، چه انتظاری از زیردستان شما میتوان داشت. آنها یک مشت ساواکی کشنده و مامور انتظامی خونریز یا عضو به اصطلاح کمیته زیرزمینی هستند که این جنایتها را مرتکب شدهاند. اینها طبیعتا از مقام مافوقشان دستور داشتهاند. ماحصل اعتراض و ایرادی که ما به طرح آشتی ملی داشتیم به همراه موضعگیریهای دیگر ما درخصوص دیگر مسائل جاری کشور، در همان روزها در روزنامه کیهان و اطلاعات به چاپ رسید.
ارسال نظر