بخشهایی از روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم به اروپا
از کارخانه تا تماشاخانه
روز پنجشنبه ششم شهر شوال:
صبح از خواب برخاستم، رخت پوشیدم حکیمباشی طولوزان، دندانساز معروف اینجا را که اسمش مسیو مارتن است و از اهل فرانسه، آورد دندان ما را سیمان زد، سیمان بسیار خوبی زد، خیلی قابل دندانسازی است، بعد هم با طولوزان مادمازل زاولفکا که زنی است خواننده و برادرش کمانچه میزند و خویش و قومهایش سازهای دیگر میزنند و آواز میخوانند آورد حضور، او را دیدم، قرار شد که فردا بیایند و سازی بزنند و تماشایی کنیم تا فردا که ببینم چه خواهند بود، عکس این مادمازل را که اول آوردند خیلی خوشگل و مقبول و خوب به نظر آمد، اما خودش را که دیدم بسیار بدتر از عکس بود، بهخصوص دندانهایش. کلیه دندانهای مرد و زن فرنگی خوب نیست. هوا از دیشب تا به حال خیلی سرد شده است، بادی از شمال میآید، چون سمت شمال اینجا نزدیک به قطب شمال است و این بادی که میآید از روی یخ است خیلی هوا را سرد میکند، به این جهت هوا خیلی خیلی سرد شده است، از مشرق هر وقت باد بیاید هوا گرم میشود، باران هم میآید، هوای اینجا به هوای لواسان شبیه است.
امروز باید برویم به کارخانه آب صافکنی که در آخر شهر یعنی در آخر آبادی و توی شهر است، مهندس این کارخانه انگلیسی است، تمام اسبابهای این کارخانه را از انگلیس آوردهاند، خرج این کارخانه را اهالی شهر داده و ساختهاند به ریاست استانکویچ که اداره آب صافکنی با این مرد است، یک زن پیری در آن کارخانه داشت، معرفی کردند، اما یک دختر طناز خوشگل مقبولی داشت، خود استانکویچ خیلی آدم کثیفی بود، قد دراز و لاغر و بدرویت بود، دیروز سه کالسکه و یک درشکه بسیار ارزان به هزار و دویست تومان خریدیم، بسیار کالسکههای خوب و درشکه خوبی بود و ارزان خریدیم که انشاءالله ببرند در انزلی تحویل اکبرخان بیگلربیگی بدهند، خلاصه در ساعت سه از ظهر گذشته کورکو آمد، با کورکو توی کالسکه نشسته و راندیم برای کارخانه، امینالسلطان هم کار داشت، میخواست برود عمل کالسکهها را تمام نماید و بدهد ببندند و روانه کند، به این جهت نیامد و ما راندیم.
عزیزالسلطان بود، اغلب عمله خلوت بودند، زیندار باشی اغلب جاها که ما میرویم نیست، میگوید ناخوشم و دلم پیچ میخورد، سر قدم میروم و هیچ نیست. خلاصه رسیدیم به کارخانه پیاده شدیم، وارد کارخانه شدیم، ابتدا یک خیابان صافی است که پهلوی این خیابان آبانبار ۹،۸ دانه است که همه[یک]جور و تفصیل یکی را که بنویسم وضع همه معلوم میشود. یک زمین زیادی را گود کرده و ستون ستون ساخته، طاقهای متعدد زدهاند، چه طاقی که به این محکمی دیگر طاق نمیشود و خیلی ته این آب انبارها گود است و زیر این آبانبار سنگهای خیلی بزرگ و روی سنگهای بزرگ سنگهای کوچک همینطور کوچک میشود تا میرسد به سنگهای خیلی ریزه و شن ریختهاند، یک ماشینی هم در کنار رودخانه ویسطول ساختهاند که از رودخانه تا این کارخانه نیم فرسنگ است و این دستگاه ماشین را ما ندیدیم، با آن ماشین و نهری که ساختهاند آب کثیف گلآلود سیاه را داخل این آب انبارهای بزرگ طاق طاقی میکنند، این آب را که داخل میکنند با اسبابهای ماشینی که در زیر این حوضها درست کرد [ه] و این سنگها را ریختهاند، آب را صاف کرد[ه] داخل حوضی که در وقت ورود به کارخانه در دست چپ و راست ما بود و آن حوضها چهار ذرع طول و یک ذرع و نیم عرض دارد و بسیار گود است و از آن حوضها متعدد است، میکنند و به اندازهای آب صاف داخل این حوضها میشود که هیچ معلوم نیست توی این آب است.
آدم که نگاه میکند میبیند دیواری است که تا ته رفته اما پر از آب است، آبهای صاف که داخل این حوضها میشود وسط این حوضها یکی آهنی است مثل خمره مانند که آبها از آن آهن فرو میرود و تمام این آبهای صاف در یک طرف کارخانه که سرداب و حوض بزرگی است، از وسط یک حوض مرمر بسیار خوبی بیرون میآید. پهلوی این حوض بزرگ آب صاف یک عمارت مفصل و دستگاه بزرگ ماشینی که خیلی عالی است درست کرده و این آبهای صاف را با تلمبه میزنند زمین و میرود، این آبها به برج بسیار بزرگ بلند بسیار محکمی که ساختهاند میرود و از آن برج لولهها و راهها و تلمبهها درست کردهاند که به تمام شهر راه دارد حتی آب خانه کورکو که آن روز در بال خان در مرتبه چهارم از فواره میپرید از این آب بود، آبی که از فوارههای جلوی عمارت بل و در که ما منزل داریم میآید از همین آب است، این آب به مرتبههای (طبقههای) چهارم پنجم این شهر میرود که تمام خریدهاند یا شیرآب دارند و محتاج به آمدن پایین و بردن بالا نیستند، ارتفاع این برج ۳۰ ذرع است، معلوم میشود معماری که حاجی ابوالحسن مرحوم آورده بود راه آبهای قصر قاجار را تعمیر میکرد همان معمار این برج را ساخته است، این برجی که تمام شهر ورشو را آب میدهد، هیچ معلوم نیست که در این برج آبی چیزی باشد، دور و قطر برج ۱۵ ذرع میشود، بعد از تماشای اینجا آمدیم به عمارتی که ماشین در وسط آن واقع است، طالار بزرگی است، ماشین وسط این طالار است، یک شاهنشینی هم دارد برای نشستن.
رفتیم توی آن شاهنشین نشستیم، بستنی و اینها حاضر کرده بودند، قدری آنجا نشسته بستنی خوردیم و با کورکو صحبت کردیم و آمدیم پهلوی ماشین، این ماشین در وسط واقع و دور آن معجر آهنی است و این ماشین در کمال خوبی کار میکند. از دم معجر که آدم نگاه میکرد خیلی گود بود، به قدری گود بود همانقدر که از بالای قصر قاجار آدم زمین را نگاه میکند و دور است، اینجا هم همینطورگود است و از پایین تا بالا چرخ است و کار میکند، به قدری این ماشین و چرخ اسبابها تمیز است و پاک است، روان است که آدم تصور میکند که تازه از دست استاد درآمده است و عالم بسیار خوبی تماشای این ماشین دارد، چون ماشین در وسط طالار عالی و عمارتی واقع است مثل کارخانجات که دود داشته باشد و جمعیت زیاد باشد و آدم در زحمت و از تماشای آن عجز داشته باشد نیست، زیاد که آدم نگاه به این ماشین و کار آن بکند و در حالت آن اندکی محو شده غور کند هیچ گمان نمیکند که این ماشین زمینی و برای صاف کردن آب و عملجات انسان ساخته است، اینطور به نظر میآید که این ماشینی است در آسمان ساخته شده و عملجات آن ملائکه هستند و باید این ماشین یک کرهای را حرکت بدهد، خیلی عالم خوبی دارد.
انصافا دیگر از این بهتر ماشین نمیشود، زور این ماشین به قدر یکصد و چهل اسب است، بعد از تماشای ماشین نشستیم، کورکو هم پهلوی ما نشست، چهارصد نفر تلمبهچیهای شهر را که هر جا آتش بگیرد باید حاضر باشند و خاموش کنند با لباسهای خوب که پوشیده بودند از جلو ما با عرادههای تلمبه آوردند و رد کردند، قدری هم تلمبهها را آب پر کرده بازی کردند، روی چمنها را آبپاشی کردند. اینها که رفتند از کارخانه بیرون آمده سوار کالسکه شده آمدیم منزل سابق نوشته بودیم که پلیس شهر ورشو پنج هزار نفر هستند سهو شده بود، دو هزار نفر پلیس این شهر دارد، رئیس آنها و صاحبمنصبهای آنها روسی هستند و باقی دیگر تمام پلنی (لهستانی) هستند. نمازی در منزل خوانده چای خوردیم، دوباره کالسکه حاضر کرده سوار شدیم، ابوالحسن خان، میراز محمدخان پهلوی ما توی کالسکه نشسته راندیم. آقادایی، آقامردک، عزیزالسلطان، حاجیلله، آقا عبدالله هم همراه بودند، راندیم برای ولانوف که متعلق به کنتس پاطوطسکی است. از راه آن دفعه نرفته از راه دیگر رفتیم.
نزدیکتر و بهتر بود، رسیدیم به باغ، چند نفر زن فرنگی آنجا بود، درهای اطاقها هم بسته بود، سرایدار باشی اینجا که مرد لاغر قد بلندی است و ریش دو گونه از دو طرف دارد و خیلی فضول است پیدا شد و درهای اطاق را باز کرد. این عمارت که باز کرد و رفتیم توی آنها آن دفعه که با کورکو آمده بودیم هیچ این عمارت و این دستگاه را ندیده بودم، افتادیم به یک دست عمارت دیگر که پردههای خوب وگالریهای ممتاز داشت، بنا کردیم توی اطاق به گردش کردن و پردهها را تماشا میکردیم که یک دفعه دیدیم دو فرنگی به تاخت نفس زنان از عقب آمده به ما رسیدند، من تصور کردم که صاحبخانهها هستند شنیدند من آمدهام برای پذیرایی ما آمدهاند، پرسیدم شما کی هستید گفتند ما روزنامهنویس هستیم، آمدهایم، گفتم اینجا چه کار دارید گفتند تکلیف ما این است که همه جا همراه باشیم، خیلی اوقاتم تلخ شد که اینجا هم از دست فضولها خلاصی نداریم، همه جا این دو نفر پدرسوخته همراه من بودند تا ما را توی کالسکه کردند اما خوب شد که آمدند. سرایدارباشی اینجا درست فرانسه نمیدانست، زبان لهستانی میدانست، اینها مترجم ما شدند بد نبود.
خلاصه زیر و بالا و تمام اتاقهای این عمارت و اتاق به اتاق گردش کردیم، پردههای نقاشی بسیار خوب داشت، همه جور کوچک و بزرگ و پردههای سلاطین لهستان، پردههای جنگ پادشاهان له، پردههای عیسی و مریم، همه نوع پرده بود، از کارهای نقاشیهای قدیم،به قدری پردههای خوب بود که حساب نداشت، اقلا پانصد پرده داشت، پرده هزار تومانی، دو هزار تومانی داشت تا سیصد تومانی، روی هم رفته هر پرده هزار تومان قیمت داشت که پانصد هزار تومان میشود، میزهای چینی موزایق داشت که هر میزی اقلا سه چهار هزار تومان قیمت آنها بود، گلهای سنگ سیبر و جورهای دیگر، اسبابهای چینی نفیس کهنه و غیره و غیره خیلی بود که همه قیمتی مثل جواهر و چیزهای نفیس بود، اینها در اتاقهای پایین بود، بعد رفتیم مرتبه بالا که آنجا هم اتاقهای خوب بود بهخصوص سه چهار اتاق چینی خوب داشت.
به این معنی که تمام مبل و پرده و پارچههای اتاق از پارچههای چین بود، مجسمههای اشکال چینی داشت، ظرفهای چین را داشت، تمام اسبابش کار چین بود، حتی کفشهایی هم که توی آن اتاق بود چینی بود، یعنی دور کفشها چینی بود، یک کتابخانه خوبی در بالا بود که کتابهای کهنه زیاد قدیم داشت و خیلی عالی بود، تمام اشیای این عمارت نفیس است و قیمتی و همه مال این کنتس است، یک کره مقوای زمینی ساخته بودند که نقشه تمام در آن کره بود و خیلی قدیم این کره را ساختهاند، آن کره را نگاه کرده نقشه ایران را در آنجا دیدم که نقشه ایران عهد شاه عباس صفوی بود که آن وقت نقشه کشیدهاند، معلوم میشود این در عهد لویی کاترز که لویی چهاردهم فرانسه باشد کشیدهاند، خیلی نقشه کهنه قدیمی بود، به قدر سی هزار جلد کتاب به نظر آمد، یک کتاب دعای خطی خوب داشت که جلدش نقره ملیله بود و روی او صورت دستی کشیده بودند، خط او هم دستی بود که نوشته بودند، سرایدار آورد تماشا کردم.
چیز خوبی بود، چون وقت تیاتر بود و راه هم خیلی داشتیم، خواهی نخواهی از تماشای اینجا دل کنده آمدیم توی باغ قدری هم توی باغ و باغچهها که خیلی خوب گل کاری کرده بودند گردش کردیم، روزنامهنویسها هم دست از سر ما بر نمیداشتند، آمدیم توی کالسکه چون خیلی سرد بود، عزیزالسلطان را هم آوردیم کالسکه خودمان و درهای کالسکه را بسته راندیم برای منزل، رسیدیم به منزل قدری ماندیم، ساعت ۹ شد، با امیرال و امینالسلطان توی کالسکه نشستیم، عزیزالسلطان و سایر همراهان هم از عقب آمدند، تماشاخانه بزرگ اولی باید برویم، خیلی دور هم هست، سرما هم به شدت وزیده بود، سرکالسکه هم خوابیده بود، آمدیم رسیدیم به تیاتر، کورکو جلو آمد، رفتیم بالا، در پرده اول به مرتبه زیری تیاتر نشستیم، جمعیت کم بود، اغلب هم که بودند صاحبمنصبها بودند، زن خیلی کم بود، خوشگل هم هیچ نداشت. ...
ارسال نظر