سخنرانی دکتر داریوش رحمانیان در نشست «مصدق، ما و اکنون»
زمینههای شکلگیری یک قهرمان
دنیای اقتصاد: گروه «فرهنگ، تاریخ و پژوهشهای میانرشتهای» در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات روز ۳۰ مرداد ماه میزبان نشست «مصدق، ما و اکنون» بود. این نشست کوششی برای پلزدن میان مصدق بهعنوان شخص تاریخی و مصدق بهعنوان روایتی برساخته بود و سخنرانان مختلف تلاش کردند روایتهای خود را از زیست و زمانه مصدق در ربط با امروز ایران ارائه دهند. گزارش بخش اول این نشست روز گذشته به چاپ رسید و آنچه در ادامه میآید سخنرانی دکتر داریوش رحمانیان استاد دانشگاه تهران است. رحمانیان کوشید با ارائه روایتی از مصدق قبل از نخستوزیری و پیش از آغاز نهضت ملی نشان دهد که وی بیش از آنکه محصول وقایع بعد از کودتا در تاریخ ایران بوده باشد، محصول تلاشهای ملیگرایانه پیش از آن در مجلس است.
دنیای اقتصاد: گروه «فرهنگ، تاریخ و پژوهشهای میانرشتهای» در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات روز ۳۰ مرداد ماه میزبان نشست «مصدق، ما و اکنون» بود. این نشست کوششی برای پلزدن میان مصدق بهعنوان شخص تاریخی و مصدق بهعنوان روایتی برساخته بود و سخنرانان مختلف تلاش کردند روایتهای خود را از زیست و زمانه مصدق در ربط با امروز ایران ارائه دهند. گزارش بخش اول این نشست روز گذشته به چاپ رسید و آنچه در ادامه میآید سخنرانی دکتر داریوش رحمانیان استاد دانشگاه تهران است. رحمانیان کوشید با ارائه روایتی از مصدق قبل از نخستوزیری و پیش از آغاز نهضت ملی نشان دهد که وی بیش از آنکه محصول وقایع بعد از کودتا در تاریخ ایران بوده باشد، محصول تلاشهای ملیگرایانه پیش از آن در مجلس است.
شخصیتهای ملی به مثابه روایت
موضوع سخنرانی من شخص مصدق است و نه مصدق به مثابه یک هستی واقعی تاریخی بلکه به مثابه یک موجود تاریخی که کارنامهاش به بیان درآمده و روایت شده است. مساله من در پیوند با این موضوع چگونگی ساخته شدن این روایت است. یعنی من قصد دارم تاملاتم در مورد مصدق را بهعنوان روایتهای ارائه شده از مصدق عرض کنم. پیش از ورود به بحث تذکر چند نکته ضروری است. پیش از ورود به بحث باید گفت در تاریخنگاری معاصر ما ویژگیهایی وجود دارد که در رفتارها و کردارهای سیاسی ما بهشدت اثر میگذارد. برداشت ما و روایت ما از تاریخ تاثیر بسزایی در آنچه ما انجام میدهیم دارد. از این دریچه تاریخ نهضت ملی و مصدق بسیار قابلتامل است. پرسش آنجا است که ملت ایران از گذشته تاریخی ایرانیان چه روایتی داشتند و آن را چگونه فهم میکردند و خود را در ربط با دیگری چگونه میدیدند و فهم میکردند. تا به حال هیچ مطالعه دقیق، عمیق و روشمندی در رابطه با اینکه ما ببینیم مصدق تاریخ را چگونه میدید یا همان تاریخ معاصر یعنی از مشروطیت تا دوران خود را چگونه ارزیابی میکرد، این بحث دارای ابعاد گوناگونی است که امکان بازگشایی آن نیست.
در مورد برخی از شخصیتهای تاریخ ما در ربط با تاریخنگاری معاصر یک موضوع مهم وجود دارد که باید موردتوجه قرار گیرد و آن امر این است که این شخصیتها در حقیقت بعد از تاریخ خود به دیو و فرشته یا قهرمان و ضدقهرمان تبدیل شدهاند. برای نمونه در مورد بابک خرمدین بسیاری از مورخان بر این باور هستند که او در عصر جدید به یک قهرمان ملی مبدل شد و مورخان دوره رضاشاه مانند سعید نفیسی از او یک شخصیت دلاورانه و قهرمان ملی ساختند. درحالی که در گذشته تاریخی او یک شیطان بود که به وی «شیطان خراسان» میگفتند و فردی بدکنش و هرج و مرج طلب بود. بعدها مرحوم مصطفی رحیمی کتابی نوشت با عنوان «بابک حماسهای در تاریخ» که رویکرد برساخته از بابک را رد کرد و من نیز به این امر معتقدم.
در مورد امیرکبیر نیز همین بحث مطرح شده است. در واقع امیرکبیر بعد از دوران خود تبدیل به قهرمان شد. بسیاری بر این باورند که فریدون آدمیت امیرکبیر را بزرگ کرد وگرنه امیرکبیر چندان فرد بزرگی نبود و کار و کردار وی محل اشکال بود. او یک فرد خشن، استبدادطلب و مرتجع بود که کسان مختلفی به آن اشاره کردهاند و من نیز در نوشتههایم آوردهام. امیرکبیر را در ترازوی دکتر کاتوزیان هم ببینید یک فرد خشن، سرکوبگر و مرتجع است که هدفش تنها نجات استبداد ناصری از بحران بود. جهانگیر قائممقامی بر آدمیت نقد میکند و معتقد بود که او امیرکبیر را بزرگ کرده است وگرنه نه او آنقدر بزرگ بود و نه میرزا آقاخاننوری آنقدر کوچک، ضدقهرمان و خائن بود. مرحوم حسین سعادتنوری مجموعه مقالاتی در مجله یغما در مورد حاج میرزا آغاسی نوشت که بعدا به شکل کتاب هم منتشر شد. به اعتقاد وی حاجمیرزا آغاسی به دلیل مشکلات مربوط به بحرانهای بابیه، سالار و گرفتاریهای سیاسی بعدی ایران و همچنین ظهور ستاره درخشانی چون امیر، در تاریخ ایران به محاق رفته است.
شخصی به نام رحیم زهتابفر که روزنامهنگار است، کتابی دارد به نام «افسانه مصدق» که طی آن معتقد است مصدق را افسانه کردند و بیهوده بزرگ شده است. برخی نقدهای کوبندهای را متوجه مصدق میکنند و معتقدند او یک چهره عوامفریب بود و حتی بزرگانی مثل سیدحسن مدرس در مجلس ششم به این امر اشاره کردهاند. اینگروه بر این باورند که بعدها بود که مصدق این چنین پاک و پیراسته شد چراکه افتاد و مظلوم شد و در اسطورهشناسی تاریخی ایرانیان هرکس فرو میافتاد، شهید میشد و مظلوم واقع میشد را اسطوره میکردند. چون در سنت باستانی خود سیاوش و در دوران اسلامی هم امام حسین(ع) را داشتند و در واقع هرکس مظلوم واقع میشد به اکتفای این سنت دوگانه باستانی و اسلامی در جمع قدیسان قرار میگرفت و آسمانی میشد و به گوهر پاک یگانه و غیرقابل نقدی از منظر عامه مبدل میشد و کسی که در مقابل او قرار گرفته بود به یزید، کیکاووس و شیطانرجیم مبدل میشد و دوگانهای به این صورت شکل میگرفت.
حتی معروف است زمانیکه علیاصغر رحیمزاده صفوی پیشنهادی به نمایندگی از طرف برخی از فعالان سیاسی ایران نزد احمدشاه برد که رضاشاه را ترور کنند و او را از این طریق مهار کنند، احمدشاه مخالفت کرد و گفت: «اجداد من در این رابطه اشتباهاتی داشتهاند از جمله اشتباه بزرگ ناصرالدینشاه که امیرکبیر را کشت و امامزادهای برای مردم ایران ساخت و من نمیخواهم از رضاشاه یک امامزاده ساخته شود. اتفاقا باید به قدرت برسد تا مردم چهره واقعی او را ببینند. اگر کشته شود باز به چهرهای آسمانی مبدل میشود.» در مورد مصدق هم بسیاری همین را گفتند و آوردهاند چون مصدق فروافتاد، مظلوم شد و به یک افسانه مبدل شد. بنابراین بسیاری مصدق را به مثابه روایت پس از کودتای ۲۸ مرداد مورد توجه قرار میدهند.
مصدق پیش از قدرت
مساله من این است که مصدق پیش از دهه بیست و پیش از کودتای ۲۸ مرداد و حتی پیش از فراز آمدن نهضت ملی را برای شما باز کنم. نخست این شخصی که به نام دکتر محمد مصدق در تاریخ ما برآمد و پیشوای نهضت ملی نفت شد هم یک پیشینه فردی پر مایه و بسیار قابل تامل دارد و هم دارای یک پیشینه خاندانی است. مصدق از دل یک خاندان دیوانسالار بسیار بزرگ برآمد. خاندان آشتیانی که از دوره صفویه به بعد در تاریخ ایران سررشتهدار امور کشور بهویژه در بعد استیفا(امور مالیه) بودند. تسلط مصدق بر این امر را میتوان در مذاکرات شگفتانگیزی که با مکگی و دیگران در آمریکا داشت، مشاهده کرد. دکتر محمدعلی موحد، بهرغم نقدهایی که بر خوانش او هست، با دقت بسیاری این اسناد و مدارک را خوانده است. در آنجا میتوان دقت و تسلط مصدق را دریافت. پدر وی بزرگترین مستوفی دوران قاجاریه دستکم دوره ناصری است.
شخصیتی شاخص، فهیم، پاکدل و بزرگ به نام «میرزا هدایتالله وزیر دفتر آشتیانی» که در مورد او سخنان پراکنده زیادی گفتهاند. من و همکارم خانم دکتر حاتمی نزدیک شش سال است پژوهش گسترده، دراز دامن، روشمند و مستندی را در مورد پدر دکتر مصدق آغاز و تاکنون هم دو مقاله در این باره منتشر کردهایم. مایه شگفتی است که پدر رهبر نهضت ملی ما تاکنون چنانکه باید و شاید شناخته شده نبود. مادر او به نسبت شناختهشدهتر است چون خانم دکتر اتحادیه کتابی در مورد مرحومه نجمالدوله به نام «زنانی که زیر مقنعه کلاهداری کردند» نوشته است. نجمالدوله خواهر فرمانفرما بود. این پیشینه خانوادگی در تربیت مصدق نقش چشمگیر داشت و هرچند پدرش را در سن ۹ سالگی به دلیل کهولت و بیماری وبایی که در تهران شایع شد از دست داد اما از همان سنین خردسالی رموز استیفا را میآموخت. مادرش نیز از خاندان فرمانفرما و یک قاجاری بود که همین امر هم سبب شد بعدها تودهایها، مذهبیون و... به نام «مصدقالسلطنه» ریشخندش میکردند و با این عنوان میکوشیدند ادعای مردمی و ملی وی را زیر سوال ببرند و حتی برخی میگفتند هدف اصلی او اگر بتواند بازگرداندن قاجاریه به سلطنت است.
مصدق از مجلس اول به بعد در صحنه تاریخ سیاسی ایران مطرح میشود و بهعنوان نماینده اصفهان انتخاب شد ولی اعتبارنامهاش را نپذیرفتند چون مقداری سن او از شرایط قانونی کمتر بود. بعدها نیز در شماری از تشکیلات ورود پیدا کرد که باید قطعا این بخشهای زندگی او را در پیوند با زمینه و زمانهای که در آن میزیست، فهم کرد. مشروطیت ایران به بحران افتاد. مصدق هم به غرب رفت و تحصیل حقوق کرد و رساله دکتری خود را در مورد «نظام ارث و ارثبری در حقوق اسلامی» نوشت. یکی از کسانیکه در این زمینه به او مشاوره داد سیداسدالله خرقانی عالم شیعه آن زمان است. در بازگشت او حتی تا مقام وزیر مالیه و وزارت امور خارجه بالا رفت والی فارس هم شد در اوان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ مصدق والی فارس است و قرار بود در این زمان در موج دستگیریهایی که اتفاق افتاد، بازداشت شود اما چون پیوندی با بختیاریها داشت به میانه آنها رفت و منتظر شد تا آبها از آسیاب بیفتد.
زمانیکه مصدق والی فارس بود، فارس یکی از مناطقی بود که تحت نفوذ مستقیم انگلیسیها قرار داشت و مصدق از نزدیک این نفوذ عینی را مشاهده میکند که در ربط با شرکت نفت است. در این زمان امکان اجرایی شدن قرارداد ۱۹۰۷ با تغییر حکومت تزاری در روسیه و استقرار شوروی وجود نداشت. در آستانه قرارداد ۱۹۱۹ گزارشهایی است که انگلیسیها در رقابت جدید با شوروی تز جدیدی را در دستور کار قرار دادند و آن اینکه ایران مقتدر و واحدی را زیر یک حکومت مقتدر مرکزی ایجاد کنند و در اینجا گفتمان مشت آهنین شکل گرفت. از دل این جابهجایی گفتمانی ناشی از عدم امنیت رضاخان برآمد و گفتمان آزادی در محاق گفتمان تمرکز و امنیت رفت. در واقع آزادیخواهان دوره انقلاب مشروطه به این نتیجه رسیدند که آزادیخواهی کشور را دچار بحران کرده است و باید بهدنبال مرکزیت و اقتدار باشند.
مصدق در مجلس
از مجلس چهارم، بعد از ناکامی سه مجلس پیشین، دوباره مشروطیت ایران درحال احیا شدن بود. این مجلس در تیر ۱۳۰۰ یعنی چندماه بعد از کودتا شروع به کار کرد و دو حزب به معنای اقلیت و اکثریت رودرروی هم قرار گرفتند. یکی احیای اعتدالیون به رهبری مدرس و دیگری حزب تجدد به رهبری سلیمان میرزا اسکندری بود. بعد از این مجلس پنجم بود که قاجاریه را خلع کرد و رضاخان را بهعنوان سرسلسله پهلوی بهعنوان شاه عهدهدار امور کرد. در این مجلس بود که برای مدتی غوغای جمهوریخواهی و ریاستجمهوری رضاخان بهجای پادشاهی او مطرح بود. مصدق در این مجلس نماینده بود و کنشی به یاد ماندنی داشت که در برکشیده شدن وی در تاریخ ایران سهم بسزایی داشت.
مصدق در مجلس پنجم با رضاخان مداراهایی دارد و زمانی که رضاخان در غوغای جمهوریخواهی قهر میکند و به رودهن میرود، مصدق در زمره کسانی است که برای بازگرداندن او میرود. جای دیگری که در این مجلس میتوان کنش مصدق را دنبال کرد، زمانی است که طرح لایحه خلع قاجاریه از سلطنت مطرح شد و مصدق یکی از چهارنفری بود که در نقد این لایحه سخنرانی کرد. سه نفر دیگر یحیی دولتآبادی، حسین علاء و سیدحسن تقیزاده بودند. مصدق در این سخنرانی به مثابه یک فرد دقیق و ملی برخورد کرد. در این زمان بیم جان بود و چند نفر از جمله میرزاده عشقی در این ارتباط کشته شده بودند. مصدق دلیرانه و صریح این پروژه را نقد کرد و به رضاخان اعتراض کرد که تو بهعنوان رئیسالوزرا در حال خدمات هستی و مدیر قابلی هستی که اگر شاه شدی مردم را از قابلیتهای تو محروم کردهایم. مشخص است که مصدق رندانه میکوشد تا رضاخان را از اندیشه سلطنت منصرف کند.
در مجلس ششم مصدق در زمره معدود افرادی است که با برخی پروژههای اصلی رژیم جدیدالتاسیس پهلوی و رضاشاه مخالفت صریح و تند میکند. دو مورد از اینها عبارتند از پروژه نوسازی وزارت عدلیه به دست داور که مصدق در آنجا صریحا با اختیارات ویژه داور مخالفت میکند (که این امر بعدها از سوی مخالفانش زمانی که در قامت نخستوزیر بهدنبال اختیارات ویژه بود، به وی یادآوری شد و آن را ضدمشروطه لقب دادند) و در جای دیگر در مورد پروژه راهآهن صریحا مخالفت کرد که وی را به ارتجاع و همدستی با انگلستان متهم کردند. شاید در تاریخ پارلمانهای ما کمتر کسی بوده است که پروژههای توسعه دولت را به دقت مصدق از منظر منافع ملی نگاه کند.
به فهم من مصدق در این مخالفت سود و زیان ملت را در نظر داشت نه حکومت. پیشنهاد او به جای ۱۴۰۰ کیلومتر راهآهن سراسری، جادهسازی بود چراکه جادهها، شهرها و روستاها را به هم وصل میکرد ولی راهآهن تنها مسیر محدودی را شامل میشد. من ابعاد این رویکرد را در کتاب «ایران بین دو کودتا» باز کردم. قصد من تایید نظر مصدق نیست ولی باید در نظر داشت که وی بیش از قدرت دولت به قدرتیابی مردم در تفکراتش نظر داشت. در مجلسهای فرمایشی بعدی هفتم، هشتم، نهم، دهم، یازدهم، دوازدهم و سیزدهم مصدق حذف شد و نه تنها جایگاهی نداشت بلکه در بیم جان زیست. مصدق با این کار و کردارها حساب خود را در حافظه تاریخی ملت ایران پر از سرمایه کرده بود... بنابراین در نقد این روایتهایی که میگویند مصدق چون مظلوم شد و برافتاد به قهرمان ملی مبدل شد باید گفت مصدق چون قهرمان ملی شناخته شده بود مصدق شد، به رهبری نهضت ملی رسید و تا نخستوزیری بالا رفت.
ارسال نظر