حقیقت یا اخلاق؟

دنیای اقتصاد: جدال مورخان بحثی شناخته شده در آلمان است که بیش از دو دهه ادامه یافت و بسیاری از اندیشمندان آلمانی به ناچار وارد آن شدند. جدالی که یک سر آن یورگن هابرماس فیلسوف شناخته شده آلمانی قرار داشت و آن سوی دیگرش ارنست نولته از شاگردان برجسته هایدگر بود. آغاز این جدال ناشی از همانندی‌ای بود که نولته میان دو رویداد در جریان جنگ جهانی دوم یعنی آشوویتس و اردوگاه‌های بلشویک‌ها در شوروی بر قرار کرده بود و از جهاتی یهودی‌کشی را همطراز آنچه در مجمع‌الجزایر گولاک در شوروی روی داده بود، می‌دانست. این موضوع با واکنش شدید هابرماس مواجه شد که مدعی بود نولته یکتایی آشوویتس را انکار کرده است.

با این حال این تنها یک نقطه آغاز بود که در جریان آن دوگونه متفاوت از رویکرد به تاریخ به لحاظ هستی‌شناسی و روش‌شناسی در برابر یکدیگر صف‌آرایی کردند. این نزاع در ایران کمتر شناخته شده بود؛ چراکه عمدتا آثار یورگن هابرماس به فارسی ترجمه شده اما به ‌سوی دیگر این جدال کمتر پرداخته شده است. مهدی تدینی مترجم و پژوهشگر فاشیسم، با ترجمه شماری از آثار نولته کوشیده است، سوی کمتر شناخته شده این نزاع را به جامعه ایران معرفی کند. به تازگی اثری جدید از این مترجم به چاپ رسیده است که طی آن کوشیده تا کتابی جامع در رابطه با زندگی و آثار نولته را به فارسی ترجمه کند که از طریق آن جامعه ایرانی را با سوی دیگر جدال مورخان آشنا کند. این کتاب را که «ارنست نولته: سیمای یک تاریخ‌اندیش» نام دارد، زیگفرد گرلیش نوشته و نشر ثالث کار چاپ آن را برعهده داشته است. گرلیش در این اثر کوشیده است تا دشواری‌های کار نولته را در بیان دیدگاه‌های خود بازنمایی کند. نشر ثالث روز سه‌شنبه سوم مرداد ماه طی نشستی از این اثر تازه به طبع رسیده رونمایی کرد. در این برنامه دکتر مرتضی مردی‌ها استاد دانشگاه و شروین وکیلی پژوهشگر به بیان دیدگاه‌های خود در رابطه با این اثر و شخص نولته پرداختند.

در آغاز برنامه مجتبی گلستانی نویسنده و پژوهشگر فلسفه به‌عنوان مجری نشست، ضمن تقدیر از کارهای مهدی تدینی برای معرفی آثار نولته به بیان نکاتی در باب اندیشه و آثار او پرداخت. وی آثار نولته را اختصاصا در حوزه پدیدارشناسی آلمانی قرار داد و گفت: «او یک تاریخ‌اندیش است که به‌صورت فلسفی به تاریخ نظر می‌کند که آن هم یک مشخصه تفکر آلمانی است. به تعبیری از اواخر قرن هجدهم یک نگرش یا ایده به اسم تاریخ در ذهن آلمانی‌ها بیدار شد که گرایش‌های فلسفی بسیار مهمی را هم پدید آورد. از یکسو کارهای ایده‌آلیست‌های بزرگ آلمانی از هردر تا فیشته و شلینگ و هگل و بعد به تبع آن به هگلی‌های جوان‌تر از جمله مارکس می‌رسیم و در طرف دیگر هم با واسطه کانت به دیلتای، هایدگر و شاگردان وی از جمله گادامر و بعدها نولته می‌رسیم. هگل در درسگفتارهای تاریخ خود اشاره کرده بود که قرار است نوعی تاریخ‌نویسی فلسفی صورت بگیرد و آنچه در تعبیر تاریخ‌اندیشی هم اینجا وجود دارد، ثمره همان تفکر آلمانی برای نوشتن فلسفی تاریخ است که این امر صرفا روایت ساده و جزءبه‌جزء تاریخ نیست؛ چراکه تاریخ دیگر در این معنای ارسطویی روایت کردن جزئیات نیست، بلکه تاریخ‌نویسی فهم فلسفی ایده‌هایی است که بر تاریخ تسلط داشته یا به یک معنا می‌توانیم بگوییم ایده‌هایی که تاریخمند بوده و در تاریخ نمایان شدند.

تعبیر تاریخ‌اندیش اینجا با دقت خاصی به کار برده شده و به ما این موضوع را منتقل می‌کند که ارنست نولته پیش از آنکه یک تاریخ‌نگار متعارف در حوزه علم تاریخ باشد یک فیلسوف است که تامل فلسفی در تاریخ کرده است و اختصاصا به آن‌ چیزی که خود در آن تخصص دارد یعنی فاشیسم پرداخته است. این کتاب برای آشنایی با نولته بسیار قابل توجه است، به‌ویژه فصلی که در رابطه با فلسفه و علم آورده است و در مورد متدولوژی آثار نولته در آنجا بحث می‌شود بسیار فصل مهمی برای آشنایی با آثار و اندیشه‌های نولته است.» دکتر مرتضی مردیها سخنران نخست این نشست بود. مردیها با اشاره به کمبود زمان برای مطالعه اثر ترجیح داد به بحثی در باب روش اشاره کند و از زاویه روش این اثر را مورد واکاوی قرار دهد.

وی اختلاف‌نظرها در حوزه روش در بین دانشمندان علوم انسانی جدی دانست و گفت: «این اختلافات دارای دو سطح است. یک: اختلافی که من نام آن را اختلاف علمی می‌گذارم و منظورم از این اختلاف آن است که دو نفر در دو حوزه روشی و رویکردی معتقدند با روش مورد ارجاع آنها شانس بیشتری برای رسیدن و پی بردن به دقایق یک پدیده وجود دارد. قاعدتا زمانی که بحث بر سر یک مواجهه علمی است، چندان نباید حرارت مواجهه تند و تیز باشد؛ بنابراین ضمن رعایت نوعی اعتدال افراد روش‌های متفاوتی را انتخاب می‌کنند. اما تقسیم‌بندی دیگری وجود دارد که ممکن است آن را تقسیم‌بندی فرا علمی بنامیم. به این معنا که متفکران و محققان حوزه‌های علوم اجتماعی دو دسته هستند (البته من این تقسیم‌بندی‌ها را مقداری پررنگ می‌کنم تا بتوانیم به نتیجه‌گیری برسیم وگرنه به واقع تقسیمات اینچنین واضحی وجود ندارد).

دسته نخست کسانی هستند که در اصل صحبتشان این است که کار علم شناخت است اما اینکه چه چیزی را در مقام شناخت به ما عرضه می‌کند، ما تکلیفی در برابر آن نداریم، یعنی اگر قرار است در مورد وقوع زلزله پیش‌بینی کنیم از ترس وحشت دیگران پیش‌بینی را عوض یا تعدیل نمی‌کنند؛ چراکه پیش‌بینی علمی دارای جنبه علمی است و محتوای آن، خوب یا بد به دانشمند ارتباطی ندارد و دسته دوم کسانی هستند که معتقدند، دست‌کم در حوزه علوم اجتماعی و انسانی این‌گونه نیست و ما علمی را می‌خواهیم که به بهبود، بهسازی و تغییراتی در دنیای ما کمک کند وگرنه اینکه علم به ما بگوید ما در چه دنیایی زندگی می‌کنیم، هنر چندانی نیست، چراکه ما به دنبال تغییر و بهبود هستیم.... گروهی معتقدند چون حقیقت ما را به‌جایی نمی‌رساند و برای ما سودمند نیست، بنابراین تبعیت از آن ضرورتی ندارد البته این امر به این صورت مطرح نمی‌شود بلکه آنها با انکار حقیقت، آن را اسبی سرکش می‌دانند که نیازمند افسار است....

در این کتاب، نسب اندیشه نولته به هایدگر می‌رسد، من از هایدگر هیچ چیز نمی‌فهمم به جز چیزهای بد و جسارتا باید بگویم از فنومنولوژی (پدیدارشناسی) هم چیزی متوجه نمی‌شوم و تمام چیزی که من از آن متوجه شدم این است که: «اجازه دهید هرچه از واقعیت دوست دارم برداشت کنم و به شما تحویل دهم، دست و پای من را با علیت و دترمنیسم و... که در فیزیک کاربرد دارد، نبندید.» من بسیار تلاش کردم که متوجه شوم این متد چه می‌گوید. آنها به ما می‌گویند: «حرف‌های دانشمندان را کنارگذاشته و با واقعیت به گونه‌ای خالص برخورد کنید.» کسی اگر دو خط علم یا فلسفه علم خوانده باشد، متوجه خواهد شد که این امر شوخی است چراکه ما نمی‌توانیم بدون حرف‌های گذشته چیزی را ببینیم و بخوانیم و بدون آنها مبدل به کودکی دوساله خواهیم شد.

این امر وجود دارد که شما باید با ذهن باز و بدون پیش‌داوری قسم خورده، به سراغ موضوعات تحقیقی بروید اما اینکه من قصد کنار گذاشتن تمام حرف‌های دیگران را دارم، غیرقابل باور است و شخصیت کسی که چنین سخنی را می‌گوید، برای من دچار مشکل می‌شود. این‌گونه مسائل در عرفان وجود دارد. «ارتباطی بی‌‌‌تکلف بی‌قیاس/ هست رب‌الناس را با جان ناس» با این وصف بی‌دلیل هم نیست که فرقه‌ای از فلاسفه ما که با عرفان مانوس هستند با فلسفه آلمانی نیز مانوس هستند. اما اگر قرار باشد ما در دنیای علم برویم بحث علل، انگیزه‌ها، زمینه و عوامل اتفاقی، قابل‌ملاحظه است و بررسی آن به‌رغم تفاوت رویکردها و روش‌های آن همین یک راه را بیشتر ندارد که فهم‌ها و گذشته آن را در نظر بگیریم و به تبیین آن بپردازیم ولی من از هایدگر اینگونه درک می‌کنم که او قصد دارد کل ۲۵۰۰ سال فلسفه را عقب بزند و بگوید من از شکاف آفرینش خارج شده و چیزی کاملا متفاوت آورده‌ام. یعنی می‌گوید من به سراغ حاق واقعیت رفته‌ام. اینها شوخی‌هایی است که نه‌تنها خنده‌دار نیست بلکه گاهی تراژیک هم می‌شود.

من در این دوگانه هم تا جایی که برداشت کرده‌ام، با توجه به اطلاعات اندکی که از این نویسنده دارم، این تعارض میان نولته و هابرماس تا حدودی از همین جنس است. هابرماس شخصیت بسیار برجسته‌ای بود اما این برجستگی ناشی از دو امر است یکی آن‌که منتسب به (مکتب) فرانکفورت است که این (مکتب) برای جمعی از روشنفکران ما چیزی در حد شورای ترانت کلیسای کاتولیک است. من زمانی به شوخی گفتم که حتی مادربزرگ من هم (مکتب) فرانکفورت را می‌شناسد چون هربار که سبزی پاک می‌کند، در روزنامه‌ها نامی از این مکتب آمده است ولی من هیچ‌چیزی حتی در حد یک‌صدم از این عظمتی که دوستان می‌گویند، حال سوای از مضرات آن درک نکرده‌ام. بنابراین فرانکفورتی بودن هابرماس موجب شده تا اردویی به‌دنبال او در ایران حرکت کنند. از طرفی هابرماس معروف است که نسبت به فرانکفورتی‌ها تعدیل‌شده و غلظت آنها را ندارد و رام و اهلی شده است.

این امر نیز باعث شد که کسانی هم که دلی در گرو آن‌سو دارند ولی عیب‌های آن را هم می‌بینند، فکر می‌کنند بهتر از این وجود ندارد. در حالی که من از هابرماس هم چیزی نفهمیدم و حرف جدید و تازه‌ای نزده است و در این زمینه به آقای «بودن» در کتابی که از وی ترجمه کرده‌ام (به نام چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟) اقتدا می‌کنم که او نیز به همین امر اشاره کرده است. نظریاتی هم که به اسم او مهر خورده، از پس تبلیغات و زرق و برقی که پدید آورده هیچ نکته دندانگیری به‌دست نمی‌دهد. من هابرماس را هم به‌رغم تعدیلاتی که صورت داده است ذیل همان گروهی قرار می‌دهم که می‌گویند: «علم اگر قرار باشد علم باشد، باید کمک کند دنیا را عوض کنیم.» آنها به علمی که براساس تحقیقات بر واقعیت‌های موجود صحه می‌گذارد، اعتقادی ندارند.

مثلا اگر شما تحقیقاتی صورت دادید و به این نتیجه رسیدید که آشوویتس با مجمع‌الجزایر گولاک فرقی ندارد، این گروه به درستی سخن شما کاری ندارند، بلکه وظیفه خود می‌دانند که به دنیا نشان‌دهند آشوویتس پدیده‌ای یکتا بوده است و به این امر هم رضایت نداده و آن را محصول نظام سرمایه‌داری می‌دانند. اگر شما بیان کردید که «گولاک هم محصول کمونیسم است و این هر دو مساوی هستند» پذیرشی از سوی این گروه وجود ندارد...یا اگر به مواردی در تاریخ اشاره کنی که با میخ افراد مصلوب شدند و به مراتب از وضعیت آشوویتس که افراد درد چندانی را احساس نمی‌کردند بدتر بود، بازهم نمی‌پذیرند. برای آنها این امر مهم نیست که واقعیت چیست، تنها به این می‌پردازند که آیا کشف جدید از واقعیت کمکی برای پیشبرد اندیشه‌هایشان می‌کند یا نه!

مثلا رئیس هاروارد اخیرا طی سخنرانی گفته بود که «امروزه دیگر محدودیتی بر سر راه آموزش و پیشرفت زنان وجود ندارد و اگر آنها به این امر رغبتی نشان نمی‌دهند ناشی از عدم تمایل یا عدم استعداد آنها است.» این سخنان موجب شد که او را وادار به استعفا کنند. این گروه کاری به حقیقی بودن امور ندارند و زمانی‌که بخواهیم با آنها حرف بزنیم، بحث‌های خود را در چارچوب اخلاقی مطرح می‌کنند. یعنی آنها قصد دارند حقیقت را (به گونه‌ای) رام کنند که در جهت اخلاق حرکت کند. به فرض از این امر عبور کنیم که آیا این کار درستی هست یا خیر، ما با یک پارادوکس اخلاقی مواجه خواهیم شد؛ یعنی در زمان حرکت به سمت بهبود شرایط انسان‌ها به‌ویژه کسانی‌که کمتر کامیاب بوده و بیشتر مظلوم بوده‌اند، با یک چالش مهم و تناقض اخلاقی روبه‌رو می‌شویم. آنها برای تحقق این امر ناچار می‌شوند دروغ بگویند، جعل کنند و اتهام بزنند و این امر به یک پارادوکس اخلاقی می‌انجامد.

سارتر که ما در ایران خیلی با او آشنایی داریم، در بازگشت از سفری که به شوروی داشت، گفت: «کشور بسیار خوبی است که در آن دموکراسی حکمفرما است.» بیست سال بعد زمانی‌که از او سوال کردند چرا این حرف را زدی؟ پاسخ داد: «دروغ گفتم.». من به خاطر دارم زمانی‌که پیش از انقلاب با چپ‌ها بحث می‌کردیم، نمی‌گفتند که این حرف غلطی است، می‌گفتند: «این حرف‌ها را سازمان سیا به تو یاد داده است.» کولاکوفسکی در اول کتاب خود در مورد مارکسیسم نقل قولی از لنین می‌آورد که می‌گوید: «با منتقدانتان بحث نکنید، آنها را لجن مال کنید.» در حوزه عمل سیاسی به این صورت است. در حوزه علم هم هابرماس در جایی نقل‌قولی از نولته آورده که درست نیست و در توضیح این امر هم می‌آورد که «مگر من بچه دبیرستانی هستم که مجبور باشم واو به واو مسائل نقل شده را بیاورم؟» یعنی من نقل‌قول را چون که دوست دارم، می‌آورم و آنچه به برنامه‌های ما کمک می‌کند را پردازش می‌کنم. بنابراین یک نحله از دانشمندان و پژوهشگران هستند که باور دارند آن‌چیزی علم است که در تغییر کمک کند. خود این امر محل تردید است که آیا ما حق داریم که حقیقت را حتی به نفع اخلاق تغییر دهیم؟ و بدتر از آن می‌بینم که این افراد برای کمک به کسانی‌که سعی در حمایت آنها دارند از اخلاق به آسانی عبور می‌کنند.»

بخش دوم گزارش این نشست روز آینده به چاپ خواهد رسید.