با وساطت یکی از دوستان وقت ملاقاتی از وزیر معارف وقت گرفتم، پس از توضیح طرح، وزیر معارف از من پرسید: «دانشگاه بسازید که چه بشود؟» و من عرض کردم: «دکتر و مهندس‌ها که برای تحصیل به فرنگ می‌روند را در مملکت خودمان تربیت کنیم.» و او پاسخ داد: «تربیت دکتر و مهندس برای ما صد سال زود است.» متاثر از کوته‌فکری وزیرمعارف و ناامید از انجام رسالتی که بر دوش داشتم از دفتر وزیر خارج شدم، رفیق شفیقی که آزردگی مرا دید برای تسلی خاطر گفت من می‌توانم از رضاشاه برایت وقت ملاقات بگیرم، مشروط بر اینکه وزیر معارف نفهمد که من این وساطت را انجام داده‌ام! وقت ملاقات با رضا شاه تعیین شد، برای او طرح تاسیس دانشگاه تهران را شرح دادم و شاه پرسید «که چه شود؟» عرض کردم، به جای آنکه جوانان ما به فرنگ بروند در مملکت خودمان دکتر و مهندس آموزش دهیم و رضا شاه باز پرسید «که چه شود؟» و عرض کردم : «این جاده‌ها و راه‌آهن را آلمان‌ها می‌سازند، مهندسین خودمان بسازند و...» شاه بسیار استقبال کرد و گفت بروید طرحتان را بنویسید به مجلس می‌گویم رای بدهد! و من از همان شب شروع به نگارش طرح دانشگاه کردم. فردای آن روز از دربار به در خانه‌ام آمدند، تعجب کردم که با من چه کار دارند، دیدم یکصد هزار تومان پول فرستاده‌اند که اعلیحضرت فرموده‌اند، کارتان را شروع کنید و طرح‌تان را نیز بنویسید و این همان مبلغ خرید زمین دانشگاه تهران است و کار ساخت‌وساز همزمان با نوشتن طرح آغاز شد.

- از خاطرات دکتر محمود حسابی