ایران دوره قاجار از نگاه خلبان سوئیسی
خاطرات یک پرواز عجیب
اشاره: والتر میتل هولتسر، عکاس و هوانورد سوئیسی است که در بهار ۱۳۰۲ از طرف شرکت «یونکرز» به ایران آمد. دستاوردهای سفرهای پرشمار او به گوشهگوشه جهان، عکسها، فیلمها و نوشتههای ارزشمندی است که اکنون جزو گنجینههای این سرزمینها بهشمار میآید. هولتسر از کرمانشاه به ایران وارد شد و با گذر از همدان و قزوین خود را به تهران رساند. او همچنین به انزلی رفت و با گذر از قم، کاشان، اصفهان و شیراز به بوشهر رسید و در این راه، عکسهای پرشماری گرفت؛ عکسهایی که سبک زندگی در شهرها و نیز بناهای تاریخی ایران را از نمایی متفاوت نشان میدهد.
اشاره: والتر میتل هولتسر، عکاس و هوانورد سوئیسی است که در بهار ۱۳۰۲ از طرف شرکت «یونکرز» به ایران آمد. دستاوردهای سفرهای پرشمار او به گوشهگوشه جهان، عکسها، فیلمها و نوشتههای ارزشمندی است که اکنون جزو گنجینههای این سرزمینها بهشمار میآید. هولتسر از کرمانشاه به ایران وارد شد و با گذر از همدان و قزوین خود را به تهران رساند. او همچنین به انزلی رفت و با گذر از قم، کاشان، اصفهان و شیراز به بوشهر رسید و در این راه، عکسهای پرشماری گرفت؛ عکسهایی که سبک زندگی در شهرها و نیز بناهای تاریخی ایران را از نمایی متفاوت نشان میدهد. در اینجا بخشی از خاطرات او را میخوانید:
آن بیرون هوا دیگر روشن شده بود که من پساز یک خواب فوقالعاده و رفع خستگی از صدای آواز و چهچهه پرندهها که اشتیاق عشق بهاری در قلبشان رخنه کرده بود، بیدار شدم. آخرین روز فعالیت خلبانی من در ایران، مانند تمام روزهای پیش از آن، با آسمانی بیابر و به رنگ آبی تیره و آفتابی درخشان آغاز شده بود. آخر بهسختی میشد طور دیگر باشد. در طول اقامت ۴۳ روزهام در ایران، هوا فقط دو روز ابری و بارانی بوده است! چه سرزمین ایدهآلی برای ترددهای هوایی! با وجود مرتفع بودن اصفهان که ۱۶۰۰ متر بالای سطح دریا قرار دارد، هوای شبانگاهی ملایم بود. در فرودگاه که ما در میان خیل عظیمی از تماشاگران، آخرین آمادهسازیها را انجام میدادیم، آفتاب با نیروی شگفتآوری بر رویمان میتابید.
البته امروز به دلیل وجود مه نمیشد رشته کوههای مرتفع شمال را دید که قرار بود از بالای آنها پرواز کنم، ولی در عوض از محل پرواز ما که بالاتر قرار داشت به شهری که زیر پایمان بود و کوههای اطراف ما، چشماندازی با زیبایی خارقالعادهای داشتیم. از آشناهای مهربان خود خداحافظی میکنیم، بعد پرنده ما با صدا و سرعت، دامنه کوه را پایین میرود و پس از مدت کوتاهی که برای دور گرفتن نیاز داریم، راس ساعت ۸ در هوا هستیم. آن پایین، روی سنگهای مرمر درخشان حیاط مسجد بزرگ میدان شاه، انبوهی از مردم پرنده عظیم فلزی ما را میبینند که با سر و صدا از بالای سرهای وحشتزده عبور میکند در عرض چند دقیقه از بالای قصرهای منهدم شده شاه، گنبدها، برجها و دیوارها میگذرم و به مزارع سبز گندم و دهکدههایی میرسم که پراکنده اینجا و آنجا قرار دارند. ولی بعد کویر بیکران آغاز میشود که پشت آن در قسمت شمالی، بهتدریج طرح کوه کرکس سر بلند میکند که ۴۲۰۰ متر ارتفاع دارد.
ساعت ۸ و ۴۰ دقیقه مرتفعترین قله آن زیر پای من قرار دارد. دیوارهای عمودی، صخرههای لایه لایه قهوهای متمایل به سرخ را قطع میکنند که به سمت شمال کشیده شدهاند و تا کمرکش صخرههای در هم و نامنظم کویر نمک میرسند. از چهارده روز پیش و بار اولی که از اینجا عبور کردم، آفتاب با قدرت برف را آب کرده است؛ اما در خاک کویر که بیثمر است، هیچ گیاه کوچکی هم جوانه نمیزند. هوای شمال، خاکستری و گرفته است. امروز بیهوده در جستوجوی هرم برفی قله دماوند هستم که در اولین پروازم از فاصله ۲۵۰ کیلومتری، چنان خارقالعاده میدرخشید. هر چه آفتاب بیشتر پشت پرده مه پنهان میشود، امیدم برای دیدن آن قله محجوب، بسان بار اول پروازم بیشتر و بیشتر نقش بر آب میشود. در حال پرواز بدون موتور، از ارتفاع ۴۵۰۰ متری پایینتر میآیم و حالا شهر کاشان زیر پایم نمایان میشود که در ساعت ۹ و ۵ دقیقه به منظور فیلمبرداری، کاملا در ارتفاع پایین از بالای آن عبور میکنم. سپس راه کاروان را دنبال میکنم که به قم میرود تا از شهر مقدس شیعیان، با گنبد طلایی مسجد آن بازدید کنم.
اکثر اوقات با ارتفاعی که بیش از ده متر بالای جاده نیست، از کاروانی پس از کاروان دیگر پیشی میجوییم و از آشفتگی که در اثر سر و صدای هواپیمای ما در آن پایین بهوجود میآید، شاد میشوم. ضمن اینکه شترها با آرامش و شکیبایی، فقط سرها را بالا میگیرند، قاطرها و الاغها وحشتزده میجهند، از جاده خارج میشوند، در گودالها و سوراخها معلق میزنند و در همین حال بارهای خود را بر زمین میاندازند. ولی این بازی سرگرمکننده، خیلی زود تمام میشود. ساختمانی که حالا سر راهم قرار میگیرد، باعث میشود محض احتیاط، ارتفاع بگیرم. هنگامیکه پس از نیم ساعت، مجددا به ارتفاع ۳۰۰۰ متری میرسم، در خلأ خاکستری آسمان، ناگهان یک مثلث روشن و تقریبا متساویالزاویه را معلق میبینم. ابتدا آن را اشتباه دید میپندارم، ولی پس از مدتی، دیگر هیچ تردیدی برایم باقی نمیماند؛ دماوند است که مرتفعترین قله آن از میان پرده مه، سر برآورده!
آیا قرار است آرزوی مشتاقانه من برآورده شود؟ براساس محاسباتم احتمالا شاید در ۹۰ کیلومتری جنوب دماوند باشم. حالا موتور را با تمام قوا به کار میاندازم و پیروزمندانه در پرده مه و از عمق تیره و خاکستری کویر مرگبار نمک به سوی نور خیرهکننده خورشید صعود میکنم. ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه به ارتفاع ۵۰۰۰ متری رسیدهام. زیر پایم دریای مواجی از مه، بالای سرم آسمان آبی متمایل به سیاه و پیش رویم دریایی از صدها قله نهچندان برجسته پوشیده از برف و از میان آنها دماوند، قلهای که زمانی آتشفشان بوده، بهسان یک تصویر ناآشنا با ارتفاع دستکم ۲۰۰۰ متر بلندتر از بقیه سر بلند کرده است. اینجا و آنجا سوراخهایی در ابرها پدیدار میشود، به پایین چشم میاندازم و به دهکدههای کوچک کوهستانی در تنگههای عمیق مینگرم که بهسان لانه پرندگان، به برکههای سبزفام و کفآلود و ردیف تپهها چسبیدهاند. هنگامیکه در ارتفاع ۵۷۰۰ متری از سطح دریا و کمی بیش از ۳۰ متر بالاتر از دماوند، از فراز قله مخروطی آن بهسرعت در جهت شمال حرکت میکنم و به حریم خالی هوایی میرسم، زمانسنج هواپیمایم، دقیقا ساعت ۱۰ و ۴۶ دقیقه را نشان میدهد.
بهمحض اینکه میخواهم فرمان هواپیما را برای چند لحظه رها کنم تا دستگاه فیلمبرداری را بگیرم که بیساِگر در صندلی دیدهبان آن را از نو شارژ کرده است، ناگهان از روی صندلیهای خود به هوا پرتاب میشویم و با سر بر زمین میخوریم. تازه بعد از چند ثانیه، هواپیما را مجددا تحت کنترل خود دارم. پشت سرم، دماوند، مقتدرانه سر برافراشته است. نگاهی به ارتفاعسنج به من نشان میدهد که فشار باد ما را تا ارتفاع ۵۵۰۰ متری پایین آورده است. موتور در اثر این کاهش شدید ارتفاع، موقتا خاموش شده و در نتیجه جریان بنزین در کاربراتور متوقف شده بود. طوری که هواپیما تکان میخورد و میلرزید. وضعیت، حسابی ناخوشایند بود! پرواز با یک هواپیمای قدیمی و پرقدرتتر، چقدر سادهتر و ایمنتر است. چنین هواپیمایی در اثر بهوجود آمدن اینگونه مازاد انرژی، بهراحتی ما را از ارتفاع ۶۰۰۰ متری و بیشتر، عبور میداد. جایی که از دسترس بادهایی که موجب کاهش ارتفاع میشدند، مطمئنا در امان بودیم.
رشته کوه در جهت شمال، بهسرعت جای خود را به تنگههای پر درخت و مزارع برنج مازندران و دریای خزر میدهد که خط ساحلی آن، به سختی قابل تشخیص است. با یک چرخش به سمت چپ، مجددا رو به شمال قرار میگیرم، با فاصلهای همراه با احترام، از دماوند عبور میکنم و پس از عبور از فراز چندین زنجیره طولانی از کوهها، به سمت جنوب غربی و تهران پرواز میکنم. در دوردستهای غرب، از فراز دریایی از قلهها و کوهها و ابرها، سه رشتهکوه برفی سربرمیدارند که بیش از ۴۵۰۰ متر ارتفاع دارند. چهار هفته پیش از آنجا گذشتم و به سوی دریای خزر پرواز کردم. یک بار دیگر چرخ میزنم و اجازه میدهم جلال کوههای مرتفع ایران، چشمهایم را سیراب کنند. اما دیگر چارهای جز دل کندن و رفتن نیست! در ارتفاع ۳۶۰۰ متری از یک سوراخ در ابرها عبور میکنم و تکه ابر، یک بار دیگر اساسی و مانند یک توپ بازی، اینسو و آنسو پرتاب میشود. کمی دورتر از تهران به ارتفاع پایینتر میرسم.
این پایین بوی بهار میآید، هوا بهطرز دلپذیری گرم است و در باغهای پایتخت، تکههای سرسبز زیادی دیده میشوند که در پرواز قبلیام همه عریان بودند. پس از یک پرواز چهار ساعته، ساعت ۱۱ و ۵۰ دقیقه به سلامت در فرودگاهی در خارج از دروازههای شهر قزوین بر زمین مینشینم. متاسفانه با این پرواز عجیب باید عملیات پروازی خود را فعلا در ایران بهپایان برسانم. اگرچه تمام برنامههای خود را بهطور کامل اجرا نکردهام. اقامت برنامهریزی نشده و از روی ناچاریام در ازمیر، وقت زیادی از من گرفت. اکنون مجبور بودم به موطن خود بازگردم و این در حالی بود که دولت ایران، هواپیمایم را خریده و تحویل گرفته بود. امیدوارم که این هواپیما با هدایت خلبانان آلمانی، مدتهای مدید بر فراز کشور بسیار بزرگ ایران به پرواز خود ادامه دهد. »
- از کتاب «پرواز به ایران» خاطرات میتل هولتسر (1937 ـ 1894) خلبان سوئیسی، ترجمه سعید فیروزآبادی
ارسال نظر