مدارا با رعیت
یک قسمت جزئی هم که ما جزو تقسیم نیاوردیم سوخت و لاوصول گردید و نوشجان نمودند، یا مرحوم شده بودند، حلال کردیم. کیسهها خالی و خیالات نبافته ماند. من به رعیت سخت نگرفتم. بههمان ترتیب خودم مدارا کردم و این مدارا و مهلت را هم محض خوشایند رعیت یا دیگری نکردم، فقط [برای] خشنودی خداوند و از او پاداش میخواهم زیرا ملک یا گوسفند یا آنکه نزد رعیت بماند برای من منفعت آنی و مالی ندارد. ملک را حضرت والا میگوید مال من است. پس آنچه بخرم ضرری است به خودم نمودهام. گوسفند بههمین قسم، روغن او را خواهد خواست مگر پنهان کنم.
یک قسمت جزئی هم که ما جزو تقسیم نیاوردیم سوخت و لاوصول گردید و نوشجان نمودند، یا مرحوم شده بودند، حلال کردیم. کیسهها خالی و خیالات نبافته ماند. من به رعیت سخت نگرفتم. بههمان ترتیب خودم مدارا کردم و این مدارا و مهلت را هم محض خوشایند رعیت یا دیگری نکردم، فقط [برای] خشنودی خداوند و از او پاداش میخواهم زیرا ملک یا گوسفند یا آنکه نزد رعیت بماند برای من منفعت آنی و مالی ندارد. ملک را حضرت والا میگوید مال من است. پس آنچه بخرم ضرری است به خودم نمودهام. گوسفند بههمین قسم، روغن او را خواهد خواست مگر پنهان کنم. ماندن نزد رعیت هم هیچکدام صرفهای عاید نمیشود. شاید باز ماموران «اتحاد اسلام» آمدند میگویند، بدهکار نمیباشیم. (سالور، ۱۳۷۴: ج۷، ۶۰/ ۵۳۵۹)
شلوغیها، هرکه هرکه
نجفآباد محل اقامت ساعدالدوله یک میدان تا شهر قزوین مسافت دارد، آدم میفرستند سه نفر را میکشد، شصت نفر را لخت میکند. یکی یک کلمه سوال نکرد تو چهکاره هستی. میرزا کوچکخان در منجیل با انگلیس و روس و فرانسه جنگ میکند، صلح میکند، نوشته میدهد، نوشته میگیرد و کسی جویا نمیشود. سپهسالار با مشهدی غلامعلی نعلبند و دکتر حشمت نسخهنویس طالقانی جنگ میکند، جنگ دارد. دولت ما لام تا کام حرف نمیزند. محمّد حسن خان شاهسون تمام بلوکات قزوین را ضبط و ربط میکند، حکومت میکند، سیاست میکند، ناسخ و منسوخ میدهد، کمک به سپهسالار میکند احدی در فکر نیست. الان تمام دهات اطراف او، حتی حضرت اقدس والای ما املاک خودش را به او سپرده تا از شر خود و شر مصطفی خان و پسرش (احمدخان افشار) ایمن باشد. تمام املاک خرده مالک سپرده یک نفر از محمّد حسن خان آدم گرفته مبلغی در سال میدهد که آسوده باشند. حتی مثل من آدمی در الموت مالیات میگیرم، حکم میکنم، حکومت میکنم تا برسد به سایر مردم و سایر جاهای دوردست. (سالور، ۱۳۷۴: ج۷، ۵۳۶۱)
برنج طالقانی لوطیخور شد!
تمام برنج طالقانی لوطیخور شد و چقدر به آنها از مالی و جانی خسارت رسید. خیلیها از گرسنگی مردند. در حالیکه خودشان را از آن سختیها در برده بودند. گفتند دو سه هزار خروار برنج طالقانی از بین رفت. مطلب اینجا است که چیزی هم به خودشان عاید نشد. سپهسالار هم در جواب حاج محمد یوسف مرقوم داشته بودند من ابدا همچو حکمی نکرده بودم و حال آنکه امیر اسعد به همه میگفت حکم سپهسالار است، حتی به خود من هم گفت. آه و نفرین و ناله طالقانی گوش فلک را کر میکند و به آن سنگدل اثر نکرد، تا همه برنج تلف [شد] و از بین رفت، مگر مقداری که نصیب قشونکشی شد. سپهسالار تمام آنچه را هم که جنگلیها و سالار فاتح گرفته بود از رعیت و مباشر مجددا مطالبه دارد و از همه گرفته و خواهد گرفت. (سالور، ۱۳۷۴: ج۷، ۲/ ۵۳۶۱)
حکایت نان
روز دوم قلعه آمد. بعد از طی تعارفات مکتوب به حاجی افخم فهماند که الحمدلله حال حضرت والا بهتر شده و یازدهم به شهر تشریف میبرند که مایه مسرت بیاندازه شد. خداوند را شاکر شدم. شیخ میگفت تمام قوای دولتی و منافع دولتی و پلتیک دولتی صرف تهیه نان طهران و فراهم کردن آن است. با وصف آن روزبهروز بدتر میشود. حکایت نان عجالتا سرآمد تمام کارها و دخالت عمده در کابینه وزرا دارد و منبع ثروت تمام مردم شده که هر دسته نان را وسیله تغییر کابینه و مداخل دسته خود قرار دادهاند. هر انتریگ و شیطنتی دارند میکنند که این کابینه عوض شده کابینه دیگری روی کار بیاید که امر نان به دست آنها بیفتد و منافع ببرند. (سالور، ۱۳۷۴: ج۷، ۵۳۷۲)
تعداد مردگان- احتکار فلوس
سال گذشته در طهران مطابق آنچه نظمیه صورت برداشته بود یکصد و هشتاد و شش هزار نفر آدم از گرسنگی و از ناخوشی که نتیجه همان گرسنگی بود تلف شده است. درست در طهران قلت جمعیت محسوس است. در کاشان ۳۰ هزار نفر آدم مرده. در قم که غالب خانهها همانطور درش قفل است که تمام ساکنان آن بدرود زندگانی گفتهاند. از عمل نان بعضی اشخاص صدها، دویستها هزار تومان منافع بردند. در طهران آدم سراغ داریم که از پول کفن مردهها مبلغی دخل کرده بود. برای حمل غله قزوین و عراق و جاهای دیگر من واسطه بودم نزد میرزا احمدخان. چهل هزار تومان به او تعارف میدادیم، ارباب کیخسرو آن متقلب که عزیز بیجهت شده روی دست ما برخاسته نمیدانم چه علاوه کرد که به او داد. در طهران هرکس حرکت کند مریضهای حصبهای را خوب میشناسد. هرکس کلاهش گشاد شده و سرش تراشیده مریض بوده. یک نفر عطارده من فلوس (داروی گیاهی حصبه) داشت و احتکار کرده بود نظمیه کشف کرد و تقسیم نمود. قضا را خود عطار حصبه گرفت و به همان مرض مرد. (سالور، ۱۳۷۴: ج۷، ۳/ ۵۳۷۲)
مرض جدید
این ایام یک نوع مرضی در این دهات طلوع کرده که بعضی دهات یک نفر آدم سلامت باقی نیست. تب میکنند بلافاصله، با فاصله کمی سینه و پشت و پاها درد میگیرد، سرفه زیاد میکنند. اگر این مریض هوشش بهجا بود و گاهی هم تب قطع شد شفا مییابد. اگر هوش بهجا نبود و تب هیچ قطع نشود تلف میشود. از قراری که شیخ به من نوشته بود اهل شهر هم مبتلا به سینهدرد و تب بهطوری شدهاند که نصف بازار بسته [بود] و دو سه روز نصف اجزای ادارات نیامده بودند، بلکه یک روز به کلی ادارات و بازار تعطیل شده بود. هر بلا و امراض در روی کره وجود دارد هجوم به ایران آورده. مگر خداوند خودش ترحمی بکند. (سالور، ۱۳۷۴: ج۷، ۵۳۸۱)
ماخذ: سالور، قهرمان میرزا. ۱۳۷۴.: روزنامه خاطرات عینالسلطنه. ۱۰ جلد. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر.
ارسال نظر