پلیس‌

گروه تاریخ و اقتصاد: سپهسالار غرق آهن و فولاد بود. به‌قدری نشان داشت که از سینه گذشته به پهلو و پشت رسیده بود. یک تمثال و یک نشان کوچک الماس که وسط آن عکس شاه حالیه را داشت با یک مدال طلای وفا به گردنش مرتبه‌به‌مرتبه آویخته بود. غلامحسین خان امیر تومان که سابقا در قزاقخانه بود و مدتی است استعفا داده و در اداره حکومت طهران مستخدم بود، رئیس نظمیه و پلیس شده آدم کامل با علم خوبی است. پلیس‌ها را لباس داده و پلیس جدید هم گرفته. خلاصه هیکل و لباسی پیدا کرده بودند. چند نفر سوار هم دنبال آنها بودند که امیر خان برای ناصرالسلطنه گرفته بود. کاغذجات از باغ شاه ببرند و حالا گویا به اداره سپرده‌اند. یکی از یکی قشنگ‌تر. آن‌وقت آرزو می‌کردند پاکتی بیاورند امروز همه میل داشتند شرارتی کرده دچار این پلیس بشوند. واقعا دو نفر میان آنها بود که نهایت وجاهت را داشتند. مشکل می‌دانم ناصرالسلطنه دست از همچو ابو ابجمعی بردارد و به اداره بسپارد. جمعی دم حوض ایستاده بودند. چون لباس‌های تازه به غیرفرم نظام پوشیده بودند هرکس می‌رسید از دیگری جویا می‌شد اینها کی هستند. تا گفته می‌شد تفنگدار شاهی به تعجب می‌گفت چرا تفنگ ندارند.

وقتی که توی چادر بودیم و صدر اعظم پایین ایستاده بود، چون خیلی زود خبرش کرده بودند مدتی بود ایستاده و سرما می‌خوردند به همان سردی و خشکی که طبیعت اوست پرسید اینها چه کاره‌اند. ناصرالسلطنه به لهجه ترکی از آن یخ‌کرده‌تر گفت تفنگ‌‌دار، گفت پس کو تفنگ آنها. چون ایراد صحیح بود و اینها هم در اداره ناصرالسلطنه می‌باشند ساکت شده وزیر دربار جواب داد خواسته‌اند هنوز وارد نشده. ناصرالسلطنه دمغ شده بعد از چند دقیقه جلو رفته چیزی می‌گفت. معلوم بود از اسلحه‌دارباشی شکوه می‌کند. یک دسته قزاق امروز دفیله کرد که به همه این افواج مزیت و برتری داشت. اینها هنوز یک پا گرفتن و راه رفتن را به این سرباز نتوانسته‌اند یاد بدهند تا برسد به چیزهای دیگر. آقای عماد‌السلطنه می‌فرمود در روزنامه فرانسه «ماتن» دیروز خواندم امپراطور آلمان در موقع سان یک نفر سرهنگ را صدا می‌کند و می‌پرسد پره‌های مهمیز در نظام چند دانه باید باشد. جواب عرض می‌کند پانزده پره. می‌گوید پس مهمیز تو چرا چهارده پرده دارد. بیچاره خودش خبر نداشته خجل می‌شود. می‌گوید شما باید سه روز حبس باشید تا من‌بعد بهتر ملاحظه قانون نظامی را بکنید. باری مدت‌ها بود حضرت عبدالعظیم مشرف نشده بودیم. شریکه یک زوج اسب برای درشکه خریده قرار شد ایشان ما را حمل کنند. از باغ شاه خانه شعاع‌الدین میرزا شریکه رفتیم. دیر شده بود. اشتها کامل بود. آقای عمادالسلطنه بعد آمدند فرمودند دیروز در مجلس مهندس‌باشی رقعه دعوت عهد میرزاحسین خان سپهسالار را آورده بود و گریه می‌کرد که چرا باید حالا مرا دعوت نکنند. اسباب خنده زیادی شده بود.

روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج‌3، ص: 2261