گروه تاریخ و اقتصاد: شاه نهایت امنیت خاطر را داشت. حضرت والا از تبریز جویا شدند. فرمودند دیروز صبح تلگرافی از مخبر رویتر دیدم که بمب انداختند و اردو از هم پاشیده شده. خیلی اوقاتم تلخ شد. فورا تلگراف کردم خبر آمد، یعنی عین‌الدوله تلگراف کرد که بمب و توپ و سرما اردو را از هم نخواهد پراکنده کرد مگر بی‌پولی. آن‌وقت به حضرت والا فرمودند اهل شهر گوشت خر می‌خورند. نمی‌دانم چقدر سخت هستند. اعتمادالدوله و حشمت‌الدوله هم داخل اطاق شده یک سمت ایستاده بودند. من نگاهی به اعتمادالدوله کردم، زیرا در روز شنبه در مجلس می‌گفت نان در شهر تبریز یک من هشت عباسی است و شاه از ما نمی‌پرسد تا درست اطلاعات خود را بدهیم. اعتمادالدوله به من چشمک زد که کار نداشته باش. حضرت والا از رشت و تنکابن پرسید. فرمودند معطل پول بودند امروز داده شد و حال آنکه پانزده روز قبل همین فرمایش را فرموده بودند که پس‌فردا می‌روند. به افخم‌الدوله فرموده بودند دیروز بیست سوار رفت. صحبت متفرقه هم قدری شد که صدراعظم و سپهسالار وارد شدند. معلوم شد خلوت خواهد شد. حضرت والا هم برخاست. در بین راه با حضرت والا از این غفلت و از این دروغ‌ها خیلی صحبت کردیم. حضرت والا حقیقتا متحیر بود و نمی‌دانست چه بکند. بعد از ناهار پاکت قزوین رسید و نزاع که از قول نظم‌الدوله که او از قول مهدیقلی میرزا گفت پاک دروغ بود زیرا همچو مطلب عمده را ممکن نبود رفعت‌السلطان ننویسد.

- روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج‌3، ص: 2366