طپانچه شاه‌

گروه تاریخ و اقتصاد: پیشخدمتی آمد حضرت والا احضار شد. رفتیم حضور شاه. تنها جلوی میز تحریر بود با همان پالتو و سردوشی فرم قزاق. حضرت والا نشسته بعد از احوالپرسی حضرت والا از قضیه طپانچه و این‌که بحمدالله به خیر گذشته شکرگزاری کردند. شاه فرمودند بله دعایی دارم وقت سواری باید بخوانم. شما که رفتید من اندرون رفتم دعا بخوانم یک‌مرتبه طپانچه از کمرم باز شده به زمین افتاد خالی شد. گلوله دست مرا لیسید فرو نرفت. آن‌وقت سرداری (پالتو) خود را پس کرده طپانچه را نمودند (نشان دادند که) این‌طور افتاد. بصیرالسلطنه عرض کرد این طپانچه‌ها همیشه فشنگ می‌دزدد و خوب نیست.