خاطرات هارون یشایایی در مراسم بزرگداشتش
بیژن جزنی کسبوکار را دوست داشت
هارون یشایایی در این مراسم از حاضران پرسید: «میدانید من از کی وارد کار سینما شدم و رنگی شدم؟» همه با سکوت خواستند خودش روایت کند که گفت: کار سینمایی من از جای عجیبی شروع شد. ما دو نفر بودیم، من و بیژن جزنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد در زندان با هم آشنا شدیم و فرصت پیش آمد دیپلم گرفتیم و به دانشگاه رفتیم. من برای بیژن احترام زیادی قائل هستم. ازآنجاییکه او بیشتر نقاش بود ما یک دفتر کوچک گرفتیم و کار تبلیغاتی برای کفش و لباس و ... انجام میدادیم تا آنکه یک شب جلوی سینمایی که در چهارراه استانبول بود داشتیم ویترین سینما را نگاه میکردیم که به آقایی برخوردیم، از ما پرسید بیکار هستید، ما جواب دادیم بله و او گفت بیایید این ۵۰ - ۴۰ پوستر فیلم را بگیرید به در و دیوار بچسبانید. ما هم نمیدانستیم چه باید بکنیم، پوسترها روی دستمان مانده بود. رفتیم روبهروی سینما متروپل و از آقایی که آنجا بود پرسیدیم ما با این پوسترها باید چهکار کنیم. آن بابا گفت بروید پایین لالهزار و از اسدالله سیاه بپرسید. ما هم رفتیم و اسدالله را پیدا کردیم. او هم به ما یاد داد چطور پوستر فیلم را با چسب و ... بهجاهای مشخصی بچسبانیم و از آنجا کار ما در سینما شروع شد. من از چسباندن پوستر به درودیوار سینما را شناختم و وارد این حرفه شدم.
او ادامه داد: خلاصه روزگار ادامه داشت و ما با بازیگران و فیلمبرداران و کارگردانان و خود سینما آشنا شدیم. بعد از مدتی شروع کردیم به ساخت فیلمهای کوتاه تبلیغاتی. آن موقع در سینماها اسلایدهای تبلیغاتی پخش میکردند که صامت بود. دوست من گفت بیا حالا که مردم فیلم ناطق دوست دارند، اسلایدها را ناطق کنیم. بعید میدانم کسی در این جمع آن اسلایدها یادش باشد. آن کار ما گرفت و از چاله درآمدیم و راستش را بخواهید پولدار شدیم. او گفت: آن زمان فیلمهای تبلیغاتی برای محصولات خارجی از فرنگ میآمد. جایی که امروز در خیابان سمیه خانه سینماست قبلا ایرانفیلم بود، که متعلق به مرحوم آقای رضایی بود. ما پیش او رفتیم و گفتیم میخواهیم فیلم تبلیغاتی بسازیم، او هم گفت شما بروید سفارش بگیرید و من اینجا میسازم. کار ما دیگر گرفت و نور علی نور شد.
یشایایی گفت: در این گیرودار اتفاقات عجیبی افتاد. بیژن جزنی اصولا یک فرد سیاسی بود، جز بهبود سرنوشت مردم چیزی او را راضی نمیکرد. او کسبوکار را دوست داشت ولی همهچیز را فدای امر سیاسی میکرد. همان زمان هر دوی ما را گرفتند. من را چون سیاسی به آن معنا نبودم، آزاد کردند؛ اما بیژن را نگه داشتند. بیژن را از قزلقلعه به زندان اوین منتقل کردند. او از آنجا توسط همسرش به من پیام داد که دیگر منتظر من نباشید کار من این دفعه گره میخورد. چون به قضایای سیاهکل مرتبط میشدند و همین هم شد. بیژن جزنی را در تپههای اوین در سال ۱۳۵۴ با شش نفر دیگر از دوستانش به گلوله بستند و تیرباران کردند. یشایایی ادامه داد: دیگر آن شرایط روحی را نداشتم، بعد از آن اتفاقات به هم ریختم. شرکت را یواشیواش جمع کردم چراکه بیژن یکی از نفرات تاثیرگذار شرکت فیلمهای تبلیغاتی ما بود. البته نمیتوانستم آن همه وسیلهای را که جمعآوری کرده بودیم دور بریزیم.
این تهیهکننده سینما افزود: انقلاب شد و من اولین فیلم سینماییام را بهعنوان «جایزه» در سال ۱۳۵۸ تهیه کردم و از آنجا کار تهیهکنندگی سینمایی من آغاز شد. «جایزه» به خاطر تصویب قانون حجاب اکران نشد. اگرچه ما آن را قبل از این قانون و با بازی بسیار خوب خانم «ایرن» ساخته بودیم، اما آن فیلم اکران نشد. کار بعدی من با مهرجویی و فیلم اجارهنشینها کلید خورد. چند تهیهکننده آمده بودند ولی هیچکس حاضر نبود امکاناتی را که مهرجویی میخواهد تقبل کند و زیر بار هزینه سنگین ساخت چنین پروژهای نمیرفتند؛ چراکه دو ساختمان باید ساخته شده و یکی باید خراب میشد و... همه شهادت میدهند که اجارهنشینها یک اثر فوقالعاده است مخصوصا در ژانر کمدی موقعیت و هنوز فیلمی با این تراز ساخته نشده است. البته مهرجویی بسیار دقیق و حرفهای و کاربلد بود که موجب شد فیلم هامون را هم با هم بسازیم. بعد ناخدا خورشید و ای ایران را با ناصر تقوایی ساختیم و کار در سینما ادامه پیدا کرد. این را تاکید کنم که کار کردن با تقوایی بینظیر است، کسی از شما با تقوایی کار کرده است؟