او مرگ را شکست داد

وی افزود: این کتاب اصلا شبیه غم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه نیست بلکه شبیه فتح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه است، به نظرم حمید و داوود امیری کارسینوما را با مرگ شکست دادند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و مسخره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش کردند. چه کسی می‌تواند وقتی سرطان تمام وجودش را گرفته است، غمگین نباشد؟ ولی چرا یک نفر تا آن لحظه آخر مقاومت می‌کند؟ داوود دوست من تا دو روز آخر داشت ورزش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. راستش با دیدن این دو نفر یاد بابک خرمدین هم افتادم که به‌دار شد، آنقدر آنجا ماند که تمام پرندگان بدن او را خوردند. سوال این است که آیا بابک خرمدین شکست خورد یا خلیفه عباسی که او را به‌دار کرد؟ به نظرم خلیفه عباسی شکست خورد. کارسینوما شبیه خلیفه شد و صدر شبیه خرمدین. من هیچ‌وقت فکر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم حمیدرضا صدر مرده است، برای داوود هم چنین تصوری دارم. هر کجا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روم نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های این عزیزان را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینم.

پانته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آ بهرام دیگر بازیگر حاضر در این نشست گفت: آشنایی من با حمید به سبب سینما بود. ما درباره فیلم، بازیگری و... با یکدیگر صحبت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردیم، بنابراین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانم بگویم آن پاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از حمید که دست من است، آنقدر عشق و مهر دارد که گفتنی نیست. او هیچ‌وقت از کلمات منفی و خشن استفاده نمی‌کرد، او برای من یک فیلسوف بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادعا بود، گرچه مرگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندیش اما مثبت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندیش هم بود. حمیدرضا صدر مرگ را در پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دید و همین باعث می‌شد همه توجه ما را به خود جلب کند. فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم انتخاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های او فوتبال و سینما بود؛ این انتخاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها جمعی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین هنرها هستند. از نظر من فوتبال هنر است. او ضمن اینکه تنهایی را دوست داشت عاشق جمع هم بود و این تضاد از حمیدرضا صدر موجود ویژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت. من به حمیدرضا خیلی حسادت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردم چون اینکه بتوانی از جمیع جهات این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همه محبوب باشی، حسادت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برانگیز است، اینکه زیستن را با چگالی بالا تجربه کنی، حسادت‌برانگیز است. من هیچ پرسونای دیگری در زندگی ندیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام که همزمان هم معروف و هم دوست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشتنی باشد. حداقل من کسی را تا این اندازه عمیق و جاری نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسم. او آنقدر به مرگ پیله کرد که در نهایت مرگ را شکست داد. فقط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانم بگویم حمید نمرد.

سپس غزاله صدر فرزند حمیدرضا صدر به قرائت متنی برای حاضران در مراسم پرداخت: «برای تو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسم پدر که حالا یک سال‌ است کنار ما نیستی، برای تو که ۳۶۵ روز پیش تن خسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ات را رها کردی و به آسمان پر کشیدی، برای تو که سه سال ‌با دل و جان با دشمنت جنگیدی و آن همه سوزن و شیمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درمانی را به جان خریدی.

حالا ۳۶۵ روز است ما دستان گرمت را نگرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم و صورت ماهت را نبوسیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم، حالا یک سال‌است میان نور و ستارگان و ابرها به دور از رنج و بیماری هستی ولی ما دلتنگت هستیم. من و مامان در جای‌جای خانه تو را می‌بینیم، هر کجا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رویم تو به فکر ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آیی، ما روزها و شب‌ها را با خاطرات تو سر می‌کنیم و ساعتی نیست از تو حرف نزنیم، ما هنوز با تو زندگی می‌کنیم. از تو برای همه‌چیز ممنونم، برای تمام زحماتی که برای ما کشیدی، برای همه چیزهایی که به من یاد دادی، برای تصمیماتی که گرفتی، برای آنکه سه سال ‌با هیولا جنگیدی. از تو ممنونم که بهترین پدر دنیا بودی گرچه خودت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتی پدر خوبی نبوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای اما برای من سراسر خوبی بودی. خانواده سه نفره ما با وجود تو خوشبخت بود، حالا اما خانواده ما بدون تو کوچک‌تر هم شده است، ما بدون تو دیگر شکلی نداریم. من هرگز رهایت نخواهم کرد. ما به تو افتخار می‌کنیم که سراسر خوبی بودی، هرگز منافع شخصی را ترجیح ندادی، به تو افتخار می‌کنیم، به تو که تنها وصیتت این بود که پس از مرگ بدنت را به تحقیقات پزشکی تقدیم کنی، گفتی می‌خواهی به درمان سرطان کمک کنی. درست است که این کار متاسفانه انجام نشد، اما ما به همین تصمیمت افتخار می‌کنیم. تو نمرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای، تو از هر زنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای زنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تری و همیشه در قلب ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مانی.‌»