تأملی در چرایی وخامت روابط ایران و آلمان
در این سالها جایگاه خاص ایران در سیاست خاورمیانهای آلمان به واسطه سه مولفه کلیدی اقتصاد، موقعیت ژئوپلیتیک و فرهنگ تعریف میشد. در کنار این سه مولفه، اهمیت و جایگاه ایران در جهان اسلام، جمعیت، اندازه جغرافیایی و سوابق تاریخی باعث شده بود این کشور نسبت به ایران طرحهای سیاسی داشته و روابط خاصی با آن - در مقایسه با دیگر کشورهای منطقه - برقرار کند و به خاطر این روابط همواره مورد انتقاد آمریکا، اسرائیل و دیگر مخالفان جمهوری اسلامی در غرب قرار گیرد. اما به نظر میرسد چند سالی است که این دوران به سر آمده و روابط دو کشور که از سابقهای طولانی و خاطراتی خوب بهره میبرد رو به وخامت گذاشته و هر روز بر تنشهای آن افزوده شده است، تا حدی که امروز به گفته آنالنا بربوک، وزیر خارجه آلمان، «روابط دیپلماتیک ما در حال حاضر به پایینترین حد خود رسیده است.»
واکنش خشمگینانه برلین به اعدام جمشید شارمهد و بستن تمام کنسولگریهای ایران در آلمان، تنها یکی از تازهترین اقدامات این کشور علیه جمهوری اسلامی ایران در دو سال اخیر است. بستن مراکز اسلامی وابسته به ایران ازجمله مسجد معروف آبی در هامبورگ، حمایت از تحریم هوایی ایران، ایفای نقش کلیدی در اعمال تحریمهای حقوق بشری علیه تهران از سوی اتحادیه اروپا، تلاش برای قرار دادن سپاه در فهرست سازمانهای تروریستی، حمایت از بیانیه شورای همکاری خلیج فارس – اتحادیه اروپا که در بند ۴۶ آن از کلمه اشغال برای جزایر ایرانی استفاده کرده، محدودسازی تجارت و بیانیههای دیپلماتیک شدیداللحن و خارج از نزاکت دیپلماتیک از سوی مقامات ارشد آلمانی تنها گوشهای از اقدامات آلمان در این دو سال و بهویژه بعد از به قدرت رسیدن دولت ائتلافی کنونی در برلین معروف به دولت چراغ راهنمایی (به خاطر رنگ احزابی که در دولت ائتلافی حضور دارند) است.
در نگاه اول شاید بیش از همه، مسائل حقوق بشری دلیل این وخامت از سوی طرف آلمانی عنوان میشود. طرف ایرانی هرچند با صبوری بیشتر به اقدامات آلمان واکنش نشان داده، اما در یک سال اخیر و بعد از جنگ غزه و بحران انسانی فاجعهبار آن لحنی انتقادیتر به خود گرفته و آلمان را بهخاطر حمایت بیبدیل از اسرائیل و سیاستهای دوگانه حقوق بشریاش مورد شماتت قرار داده است. اما نگاه دقیقتر به دلایل احتمالی این وخامت بیش از همه به بحران اوکراین و نقش ادعایی ایران در این بحران بازمیگردد.
حمله نظامی روسیه به اوکراین در فوریه سال۲۰۲۲ بیتردید زلزلهای استراتژیک برای آلمان و اروپا، بنیان فلسفی ۵۰سال اخیر آن و ساختار امنیتیای بود که با ایده صلح دموکراتیک هرگز فکر نمیکرد که دوباره درگیر جنگی به این شدت و وسعت شود. این جنگ، امنیت و سامانههای امنیتی اروپایی و آلمانی را دگرگون ساخت و ضمن تهدید امنیت انسانی و امنیت انرژی آن، با دمیدن به بادبان جریانهای راست رادیکال در این قاره و تهییج سیاستهای پوپولیستی چپ و راست، جایگاه احزاب سنتی حاکم را به خطر انداخت و به پویاییهای سیاست داخلی اتحادیه روند و شتابی متفاوت بخشید؛ بهنحویکه امروز هر ۳حزب حاضر در دولت ائتلافی آلمان بخشی از آرای مردمی را از دست داده و جایگاهشان را به حزبی مانند AfD (حزب بدیل برای آلمان) بهعنوان حزب دست راستی رادیکال واگذار کردهاند.
فشار اقتصادی و اجتماعی ناشی از پذیرش آوارگان اوکراینی، کمکهای تسلیحاتی متعدد به اوکراین، در کنار کمکهای مالی فراوان به دولت زلنسکی و انتظارات بالا برای تداوم این کمکها، دولت کنونی ائتلافی را تحت فشار بیسابقهای هم قرار داده است. علاوه بر این، آلمان بهواسطه تحول نظم بینالمللی و خیزش چین و دیگر قدرتهای نوظهور از جایگاه سابق ژئوپلیتیک و ژئواکونومیکش برخوردار نیست، در روابط با آمریکا بیش از هر زمان دیگری به این بازیگر وابستهتر شده و بدون ناتو امنیت وجودیاش را در معرض خطر جدی میبیند. جهان چندقطبی که آلمان انتظارش را میکشید و امیدوار بود در آن جایگاهی عالی داشته باشد، جای خود را به جهانی دوقطبی بین چین و آمریکا و ﺑﺮآﻣﺪن اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ آمریکا در ﭘﻬﻨﺎی اﻣﻨﯿﺖ اروﭘﺎیی و احیای ناتو آن هم به هزینه آلمان و اروپا داده است.
در چنین وضعیتی آلمان بر این باور است اگر روزی منافع امنیتیاش غیرمستقیم و بهواسطه، توسط ایران و از طریق موضوعاتی چون گسترش هستهای یا موشکی یا افزایش نفوذ محور مقاومت در منطقه غرب آسیا تهدید میشد، مدتهاست که این منافع با حمایت ادعایی موشکی و پهپادی ایران از روسیه در جنگ اوکراین یا عملیاتهای امنیتی ادعایی در خاک اروپا، تحت تاثیر مستقیم اقدامات جمهوری اسلامی قرار گرفته است و این کشور به تهدیدی بلاواسطه و جدی علیه امنیت آلمان تبدیل شده است. از دید رهبران آلمانی، هرچند مقیاس تهدید ایران با تهدید روسیه یا چین قابل مقایسه نیست، اما روابط نزدیک و فزاینده دو قدرت اخیر با تهران نشاندهنده همسویی ژئوپلیتیک است که از دید آنها هدفش کاهش امنیت کلی اروپاست.
به بیان دیگر بر اثر جنگ اوکراین و ادعاهای مطرحشده از سمت طرف اروپایی مبنی بر مداخله ایران در این جنگ، دو تغییر ماهوی در روابط ایران-آلمان دیده میشود: نخست اینکه نظام مسائل آلمان با ایران از گسترش هستهای، گسترش موشکی و گسترش (نفوذ) منطقهای همگی در سطح منطقه خاورمیانه و با تاثیرات غیرمستقیم بر امنیت و ساختار امنیتی اروپا به مجموعه مسائل جدید مشتمل بر گسترش پهپادی، گسترش سایبری (حملات سایبری)، گسترش موشکی و اقدامات ادعایی تروریستی و خرابکارانه علیه مقامات و اشخاص اروپایی یا غیراروپایی همگی در سطح منطقه اروپا با تاثیرات مستقیم و بلاواسطه بر ساختار و امنیت اروپا و تهدید خاک آن تغییر یافته و این مهم بر امنیت اقتصادی آلمان و رویکرد صادراتمحور آن تاثیری جدی داشته است؛ یعنی از دید آلمان هم سطح تاثیر ایران و هم فوریت و جدیت تهدید آن شدت یافته است.
دوم (و ناشی از تحول اول)، واکنش آلمان و اروپا به ایران از سطح تاکتیکی به سطح راهبردی تغییر کرده و بر شدت آن افزوده شده است، لذا با اقدامی بی سابقه و با صدور بیانیه مداخلهآمیز علیه کشورمان در اجلاس اخیرش با شورای همکاری خلیجفارس، مشارکت فعال در پدافند موشکی اسرائیل، ارتقای گشت دریایی در دریای سرخ و اقدام علیه نیروهای انصارالله در یمن، تحریم هوایی ایران، و تلاش برای تروریستی اعلام کردن سپاه، پذیرفته است تا در تقابلهای احتمالی منطقهای و فرامنطقهای، علیه ایران اقدام کند و سطح برخورد با آن را بالا ببرد. لذا در کنار سایر دلایل که در ادامه میآید، باید در بین متغیرهای تاثیرگذار بر وخامت روابط با آلمان، به نقش ادعایی ایران در جنگ اوکراین و حمایت ادعایی ایران از روسیه در این جنگ بیشترین وزن را داد.
دلیل دوم و مهم دیگر در وخامت روابط، به پویاییهای سیاست داخلی آلمان و بهویژه دولت ائتلافی و سیاست خارجی فمینیستی آن بازمیگردد. در دهه اخیر آلمان شاهد به قدرت رسیدن نسل جدیدی از سیاستمداران است که بهویژه به لحاظ هنجاری بلندپرواز بوده و محدودیتهای سیاست خارجی آلمان ازجمله محدودیتهای ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک آن را بهدرستی درک نکردهاند. آنالنا بربوک دقیقا مصداق چنین سیاستمدارانی است که از رویکرد سنتی آلمان در سیاست خارجی فراتر رفته و نقش و جایگاه پررنگی به هنجارهایی داده که عملا کشورش قادر به التزام عملی به آنها نیست و ناتوانیاش را در بحرانی چون فاجعه انسانی غزه و لبنان بهخوبی نشان میدهد. این ناتوانی بهواسطه ناپختگی سیاستمداران فعلی بهویژه در عرصه سیاست خارجی تشدید شده است و آلمان برخلاف فرانسه و انگلیس وقار دیپلماتیک لازم را از خود نشان نمیدهد.
پویایی مهم دیگر در سیاست داخلی آلمان بهویژه در قبال ایران به قدرت رسیدن ایرانیتبارانی در تمام احزاب آلمانی جریان اصلی نظیر SPD ،CDU ،FDP، سبزها و غیره است که رسما اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستند و با حضور در بوندس تاگ و در رأس احزاب مذکور بر آرای سیاستمداران آلمانی و نمایندگان پارلمان این کشور تاثیر بسیار میگذارند. موفقیت اپوزیسیون جمهوری اسلامی در اروپا و بهویژه آلمان در پیوند دادن خود با دیاسپورای ایرانی یعنی جلب حمایت ایرانیانی که سالهاست در این کشور اقامت دارند و مخالفتی نیز با جمهوری اسلامی نداشتند، به سیاستمداران فوق کمک کرده تا با ادعای حمایت مردمی بر شکلگیری سیاست آلمان درقبال ایران بیش از پیش تاثیرگذارند.
نقش و تاثیر لابی اسرائیل در آلمان علیه ایران نیز حائز اهمیت بالاست و همواره این لابی مانع اصلی عادیسازی روابط بین تهران و برلین بوده است. این لابی در سالهای اخیر ضمن پیشبرد اهدافش از مسیر خود، بر تاثیرگذاری جریان اپوزیسیون جمهوری اسلامی در آلمان افزوده است.
عدم درک دقیق دلایل وخامت روابط دو کشور و نپرداختن به آنها به شکل ویژه یا تعلل در این کار از سوی تهران، دیپلماسی غیرفعال ایران (فاقد ایده یا برنامهای مشخص با انتظارات حداکثری و حداقلی) درقبال آلمان و اروپا در سالهای اخیر، رفتار واکنشی درباره آن بهویژه نداشتن برنامه و ابزارهای مناسب برای تعامل با دیاسپورای ایرانی و استفاده موثر از دیپلماسی عمومی، نداشتن سفیر در این کشور برای ماهها که در شرایط بحران حضورش بسیار مهم است، کاهش جدی حجم مبادلات تجاری و اقتصادی و بحران غزه و جنگ لبنان و درگیری بین ایران و اسرائیل و حمایت تمامقد آلمان از اسرائیل از دیگر دلایلی است که هرچند کمتر اما بر وخامت روابط بین دو کشور تاثیر جدی گذاشتهاند.
در مجموع چنانچه برای حل دلایل فوق چاره ای اندیشیده نشود باید انتظار داشت وخامت فعلی رو به تزاید گذاشته و به قطع روابط (هرچند الان متصور نیست) از سوی هر یک از دو طرف، تلاش بیوقفه آلمان برای قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ذیل سازمانهای تروریستی و نقش پررنگ احتمالی آن در اسنپبک در موضوع هستهای در سال آینده بینجامد. شاید بتوان توصیه کرد همانند آمریکا، مدیریت تخاصم با آلمان نیز به دستور کار دستگاه سیاست خارجی ایران تبدیل شود. هرچند در بروز این وضعیت، دولت کنونی آلمان نقش بسزایی دارد؛ بااینحال در راستای تامین منافع ملی ایران و جلوگیری از آسیب بیشتری که دولت فعلی آلمان میتواند به روابط ایران با اروپا از یکسو و ایران و آلمان از سوی دیگر وارد کند، تمهید راهبرد درست و اقدامات متعددی که هنوز امکان انجام آنها وجود دارد، بسیار ضروری است.