خطر تکرار پروژه مهندسی اجتماعی در منطقه

 اینها اهدافی ستودنی هستند، اما بر این ایده مبتنی هستند که ایالات متحده قدرت دارد و رهبران آن دانش و بینش لازم را دارند تا در نیمی از جهان دورتر، در یک پروژه مهندسی اجتماعی شرکت کنند. این چیزی است که ایالات متحده قبلا تلاش کرده است، اما به نفع عده کمی و به ضرر بسیاری. زمان پایان دادن به این جاه‌طلبی فرا رسیده است. در واقع شکست‌‌‌های ایالات متحده در تلاش‌‌‌هایش برای دگرگون‌سازی خاورمیانه به قدری آشکار است که بحث‌‌‌های پرشوری را در مورد اینکه آیا واشنگتن باید از منطقه عقب‌‌‌نشینی کند؛ از آن دور شود یا به‌‌‌طور دیگری از منطقه خارج شود، به راه انداخته است. اما کارنامه ایالات متحده در منطقه بهتر از آن چیزی است که تحلیلگران، روزنامه نگاران، مقامات و مفسران عموما به آن معتقدند. با توجه به آنچه سیاستگذاران پس از جنگ جهانی دوم برای دستیابی به آن تصمیم گرفتند - به جای جاه طلبی برای تغییر سیاسی - ایالات متحده در پیشبرد منافع اصلی خود در خاورمیانه کاملا موفق بوده است: جریان آزاد انرژی، امنیت اسرائیل و برتری آمریکا که در خدمت آن دو منفعت دیگر است.

البته عقب‌نشینی‌هایی نیز وجود داشته است. در طول جنگ اکتبر ۱۹۷۳، منافع ایالات متحده در امنیت انرژی با تعهد این کشور به امنیت اسرائیل در تضاد قرار گرفت. تحریم نفتی عربستان سعودی به دلیل حمایت واشنگتن از اسرائیل منجر به رکودی دردناک برای آمریکایی‌ها شد. در اواخر همان دهه، یک انقلاب اجتماعی، ایران را فرا گرفت و شاه را که به شریک استراتژیک مهم ایالات متحده تبدیل شده بود، سرنگون کرد. یک دولت تجدیدنظرطلب که دشمن سرسخت ایالات متحده بود و ماند، جایگزین سلطنت شد. حمایت از اقتدارگرایان منطقه - از جمله شاه - واشنگتن را در نقض حقوق بشر شریک کرده است. حمایت دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی ایالات متحده به بی‌تابعیتی مداوم مردم فلسطین کمک کرده است. وقتی نوبت به خاورمیانه می‌‌‌رسد، واشنگتن اغلب خود را در مکانی می‌‌‌یابد که از نظر استراتژیک قابل تحمل است، اما از نظر اخلاقی به خطر افتاده است. یعنی منافع آمریکا تامین می‌‌‌شد حتی اگر رفتار این کشور در منطقه با اصول و ارزش‌‌‌های آن تناقض داشت.

اقدامات پیشگیرانه

اگر زمانی ایالات متحده در خاورمیانه موفق بوده، چرا در دهه‌های اخیر این همه شکست را تجربه کرده است؟ در دوران پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده سیاست خاورمیانه‌ای مبتنی بر «پیشگیری» را دنبال کرد - محافظت در برابر اختلالات در جریان آزاد نفت، کمک به جلوگیری از تهدیدها علیه اسرائیل و جلوگیری از چالش‌های اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای متحد آن در منطقه برای ایالات متحده. این تعهدات به کندی توسعه یافت و تنها در دهه ۱۹۷۰، پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس و پس از وقوع جنگ اکتبر که باعث ایجاد تغییراتی در نحوه جست وجوی ثبات و امنیت ایالات متحده در منطقه شد، شتاب گرفت.

برای جلوگیری از تهدیدهای علیه امنیت اسرائیل، ایالات متحده سیاستی را در پیش گرفت که «برتری نظامی کیفی» نیروهای نظامی اسرائیل را ایجاد می‌کرد. در خلیج فارس، واشنگتن به دنبال مداخله در برابر اختلالات جریان نفت با تبدیل ایران به عنوان پلیس منطقه بود. دهه ۱۹۷۰ با انعقاد معاهده صلح بین مصر و اسرائیل با میانجیگری ایالات متحده و همچنین مجموعه‌ای از بحران‌هایی که خلیج فارس را تحت‌تاثیر قرار داد، از جمله انقلاب ایران و بحران گروگانگیری، محاصره مکه و تهاجم شوروی به افغانستان پایان یافت.

دکترین کارتر

در پاسخ به این چالش‌ها، رئیس‌جمهور جیمی کارتر اعلام کرد که ایالات متحده از تهدیدهای قدرت‌های خارج از منطقه علیه امنیت انرژی جلوگیری خواهد کرد. جانشین او رونالد ریگان نتیجه‌ای را به آنچه به دکترین کارتر معروف شد اضافه کرد و ایالات متحده را متعهد کرد که از میدان‌های نفتی خاورمیانه در برابر قدرت‌های منطقه‌ای و خارجی محافظت کند. در راستای این رویکرد، او چند عملیات نظامی را در دهه ۱۹۸۰ برای جلوگیری از اختلال در جریان نفت از منطقه انجام داد. بزرگ‌ترین آنها به عنوان عملیات ارنست ویل (از ژوئیه ۱۹۸۷ تا سپتامبر ۱۹۸۸) شناخته شد که طی آن نیروی دریایی ایالات متحده نفتکش‌های کویتی را که تحت حمله قرار گرفته بودند، اسکورت کرد. ایالات متحده همچنین سه عملیات نظامی موازی انجام داد که عملا به تهدید ایران برای کشتیرانی در منطقه پایان داد. این جایی بود که همه چیز تا سال ۱۹۹۱، سال سرنوشت‌سازی که با پیروزی‌های آمریکا به پایان رسید، پابرجا بود. در ماه فوریه، یک نیروی چندملیتی به رهبری ایالات‌متحده عراق را پس از حمله صدام حسین به کویت و اشغال آن شکست داد. در پایان سال، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و ایالات‌متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهان باقی ماند.

آمریکای بیش از حد

در اواسط دهه ۱۹۹۰، واشنگتن بدون محدودیت تلاشی بلندپروازانه برای بازسازی جهان، گسترش سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، ترویج شوک درمانی اقتصادی در کشورهای سابقا کمونیستی، و گسترش دموکراسی در سطح جهانی آغاز کرد. در خاورمیانه؛ این به معنای بازگشت به روند صلح بود که نه تنها به نفع اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها خواهد بود، بلکه (از دیدگاه رئیس‌جمهور بیل‌کلینتون، در صورت موفقیت تلاش‌های وی) منطق اصلی پشت سر رهبران عرب را تضعیف می‌کند.

چرا که از این طریق جوامع عادلانه‌تر، بازتر، مرفه‌تر و دموکراتیک‌تر را پرورش می‌دهند. برای لحظه‌‌‌ای به نظر می‌‌‌رسید که کلینتون در حال پیشرفت به سمت صلح است، اما سپس اسرائیلی‌‌‌ها و فلسطینی‌‌‌ها توافق اسلو را خنثی کردند. پس‌از آن، دستور کار آزادی دولت جورج دبلیو بوش پس از ۱۱ سپتامبر آمد. بر اساس این ایده که دموکراسی پادزهر تروریسم است، تلاش‌های موازی برای بازسازی جامعه عراق و ساختن یک کشور فلسطینی انجام داد. وقتی نوبت به دومی رسید، پرزیدنت بوش منطق کلینتون را معکوس و محاسبه کرد که بهترین راه برای رسیدن به صلح از طریق اصلاحات سیاسی دموکراتیک است.

سرانجام، توافق هسته‌ای اوباما با ایران شکل گرفت. در حالی که قصد تغییر سیاست هیچ کشوری را نداشت، هدف آن تغییر خاورمیانه بود تا حداقل در خلیج‌فارس، ایرانیان و همسایگانشان بتوانند در منطقه «سهیم» شوند. تلاش‌‌‌های دگرگون‌‌‌کننده بین دولت‌‌‌های ایالات متحده از نظر اندازه متفاوت بوده، اما مقیاس آنها کمتر از نتیجه‌‌‌ای است که می‌توان از این تاریخ گرفت: وقتی ایالات متحده از قدرت خود برای تغییر منطقه استفاده کرد، شکست خورد.

به دلیل این الگوی شکست است که دولت بایدن باید از تلاش بلندپروازانه برای اصلاح سیاست فلسطین و ساختن کشور فلسطینی اجتناب کند. دلایل کمی وجود دارد که باور کنیم چنین تلاشی در مهندسی اجتماعی بین‌المللی موفق خواهد بود چرا که در گذشته شکست خورده است. بهتر است زمان، انرژی و منابع ایالات متحده برای جلوگیری از تهدیدهای علیه منافع آمریکا صرف شود تا مذاکراتی که احتمالا پایان‌ناپذیر و بی‌نتیجه خواهد بود و احتمالا ضرر بیشتری نسبت به سود آن دارد. به‌‌‌خوبی ممکن است راه‌‌‌حلی از سوی ایالات متحده برای مناقشه اسرائیل و فلسطین وجود نداشته باشد، در این صورت، هیچ مقدار تلاش آمریکا آن را تغییر نخواهد داد.