تاریخ شفاهی (۳۴۴)
در آفریقا همه گفتند ما اورانیوم نداریم
او مردی بود فرانسوی نژاد به نام رو که در رشته خودش شهرت جهانی داشت. او گفت در آفریقا ما اورانیوم برای فروش نداریم، ولی تو کوششات را بکن و منشی خودش را به من داد و گفت این خانم منشی تو باشد. او همه را میشناسد و یک اتومبیل هم با راننده به من داد. این خانم به زودی از تمام شرکتهای بزرگ تولید اورانیوم برای من وقت ملاقات گرفت. یکی یکی را رفتم و مذاکره کردم ولی همه گفتند ما اورانیوم نداریم. ملاقاتی با مدیرعامل آخرین شرکت تولید اورانیوم داشتم که مرد بسیار خوبی بود. خیلی به من احترام کرد ولی گفت اورانیوم ندارم. من در این جلسه آن قدر مایوس و افسرده شدم که صورتم چنان سفید شد که آن مرد ترسید و خیلی اظهار تاسف کرد و پرسید: شما کی به ایران بر میگردید؟ گفتم فردا. گفت شما با این حال بهتر است که دو روز اینجا بمانید و بعد بروید. بعد پرسید که آیا تا به حال معدن اورانیوم دیدهاید؟ گفتم نه. گفت اگر میل دارید من فردا با هواپیما به معدن میروم. بیا باهم برویم. من تنها هستم. او میخواست من را از کسالت درآورد چون کسالت از سر و روی من میبارید. قبول کردم.