تاریخ شفاهی (۲۴۱)
وضعیت وحشتناک مهرآباد
رضا نيازمند :
آن شب برای من شبی فراموش نشدنی شد. چون ساعت ۱۱ شب مادر عزیزم از مکه برمیگشت. من ساعت ۱۰ شب جلسه مناقصه کارخانه آلومینیم را ترک کردم و به فرودگاه مهرآباد رفتم. فرودگاه به قدری شلوغ و بینظم بود که حد نداشت. مستقبلین از سر هم بالا میرفتند و پیرها زیر دست و پا میماندند. چمدانهای مسافرین با یک کامیون کمپرسی آورده میشد و مانند ماسه در وسط ساختمان خالی میشد. مردم هجوم میآوردند. یک نفر از مسافرین که بیمار و روی چرخ بود و سیلندر اکسیژن کوچکی به او وصل بود، کنار من بود. من دیدم که این مسافر از نفس افتاده و اکسیژن در اثر انتظار زیاد تمام شد. رفتم دنبال پزشک فرودگاه سرکارش نبود. رفتم دفتر رئیس فرودگاه او هم نبود. برگشتم مردک مرده بود، آمبولانس آوردند او را بردند.