معمای «نان - عدالت - آزادی»
عالمان چه میگویند: رابطه آزادی سیاسی و رشد و توسعه اقتصادی
در اقتصاد سیاسی، دهههاست که صدها اندیشمند در مورد رابطه بین آزادی (مشخصا آزادی سیاسی) و رشد و توسعه اقتصادی بحث کردهاند. پژوهشهای برخی افراد (مثل لیمونگی، ۱۹۹۳؛ بارو، ۱۹۹۷؛ مینییر، ۱۹۹۸ و پرژورسکی، ۲۰۰۴) نشان میدهد که آزادی سیاسی با رشد و توسعه اقتصادی همبستگی مثبت دارد؛ یعنی هرچقدر کشوری آزادی سیاسی بیشتری داشته، عملکرد اقتصاد آن بهتر بوده است. افرادی نزدیک به این گروه (مثل دوکولیاگوس و اولوباش اوغلو، ۲۰۰۸) هم هستند که نشان دادهاند، ممکن است آزادی سیاسی بهطور مستقیم به رشد و توسعه اقتصادی کمک نکند؛ اما حداقل به صورت غیرمستقیم (از طریق افزایش آزادی اقتصادی، بهبود وضعیت سرمایه انسانی، کاهش تورم و افزایش ثبات سیاسی) به یاری توسعه اقتصادی میآید. در مقابل، پژوهشهای برخی افراد دیگر (مثل رات، ۱۹۸۸؛ وانانن، ۱۹۹۰ و هیو و تان، ۲۰۰۱) نشان میدهد که بین آزادی سیاسی با رشد و توسعه اقتصادی رابطه معناداری وجود ندارد و مثال زدهاند که چین و امارات که به حقوق سیاسی شهروندانشان چندان توجهی ندارند، عملکرد اقتصادی بهتری نسبت به کشورهای دموکراتیکی مانند یونان داشتهاند.
نتیجه اینکه ما با طیفی از نظرات سروکار داریم. در یک سر این طیف، افرادی مانند آمارتیاسن (۱۳۹۶) (در کتاب «توسعه به مثابه آزادی») هستند که توسعه را چیزی نمیدانند، جز افزایش قابلیتهای انسانی، یعنی آزادتر شدن یا افرادی مانند دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون (۱۳۹۲) (در کتاب «چرا کشورها شکست میخورند») هستند که با مرور تاریخ پرفراز و نشیب جوامع مختلف، نشان میدهند، در نبود نهادهای تضمینکننده آزادی و حقوق مردم (نهادهای باز)، نه رشد اقتصادی مستمر ممکن است و نه امکان تداوم توسعه وجود دارد. در سر دیگر طیف، افراد دیگری مانند فرانسیس فوکویاما (۱۳۹۶) (در کتاب «نظم و زوال سیاسی») حضور دارند که با مرور تجربیات تاریخی نشان میدهند، در نبود نظام بوروکراسی قدرتمند، نه حاکمیت قانون محقق میشود و نه توسعه و دموکراسی و منظور آنها این است که بدون نظم دولتساز، رسیدن به آزادی خیالی است محال.
برخی تلاشها برای نزدیکتر کردن این دو دیدگاه و حتی نرمش در دیدگاههای سابق (مانند کتاب «راه باریک آزادی» عجماوغلو و رابینسون (۱۳۹۹)) نیز نتوانسته است به اتفاقنظر فراگیری منجر شود. با باقیماندن تردیدها، حداقل میتوان این نتیجه را گرفت: علم هنوز نتوانسته است به ما در این مورد با قطعیت بالایی حکم دهد که آزادی سیاسی قطعا به توسعه اقتصادی کمک میکند. نتیجه مشترک دیگر نیز این است: فارغ از میزان آزادیهای سیاسی، دولتهایی که حقوق طبیعی و عام انسانها را حداقل در حوزه اجتماعی نادیده بگیرند و نگاه همدلانهای به جهان بیرون نداشته باشند، ماشین توسعه کشورشان در باتلاق گیر خواهد کرد. حداقل در این مورد، تردیدی وجود ندارد.
مردم چه میگویند: مثلث خواستهها
اگر پژوهشهای علمی با پیدا کردن رابطه علّی یا مبتنی بر همبستگی میان متغیرها، انجام کارهایی را تجویز میکنند، عموم مردم هر جامعه هم بین اهدافشان رابطه برقرار میکنند و حکم به انجام کارهایی میدهند. علم مهم است و تاریخ به ما میگوید، تصورات و خواستههای مردم هم مهم است؛ چرا که بخشی از سرنوشت جوامع و مسیر تحولات را تعیین میکند. بنابراین، در مورد رابطه بین آزادی سیاسی و توسعه اقتصادی، باید به صدای مردم هم گوش کرد و فهمید که آنها چه میگویند.
در یک چشمانداز تاریخی، در ایران نان و عدالت همزاد هم بودهاند. کلمه نان، هم کالایی است به نام نان و هم اسم مستعاری است برای کالاهای ضروری مردم (که در هر دوره، مواردی به آن اضافه میشود). عموم مردم، توسعه اقتصادی را فرآیندی میدانستند (و احتمالا امروز هم میدانند) که در نتیجه آن، کالاهای ضروری، تامین و رفاه آنها تضمین شود. از گذشته در ذهن عموم جامعه، نان و کالاهای ضروری با عدالت گره خوردهاند. در تاریخ هم میخوانیم که چنانچه مردم یک منطقه، بیعدالتی میدیدند (مثل افزایش غیرطبیعی قیمت اقلام ضروری)، اعتراض میکردند و در عین تظلمخواهی آشکار به شاه، به اولیای امور (از جمله خود شاه) بد و بیراه میگفتند. در مقابل، دولت نیز اگر نمیتوانست اعتراض را سرکوب کند (که در بسیاری از مواقع نمیتوانست)، وارد چانهزنی با مخالفان میشد، چند والی یا نانوا را قربانی میکرد و زیر ضرب شمشیر، قیمتها را عادلانه و دسترسی به کالاهای ضروری را ممکن میکرد. مردم به نانشان (یعنی حداقلهای توسعه) و مقامهای دولتی به خواستهشان (یعنی سکوت همراه با پذیرش نظم موجود) میرسیدند.
استفانی کرونین (۱۴۰۰) در کتاب «نان و عدالت در ایران عصر قاجار» به ما نشان میدهد که آنچه موجب شورش و اعتراض میشد (اعتراضهایی که زنان در آن پیشگام بودند)، نه صرفا کمبود نان و قحطی، بلکه تصور مردم در مورد غیرطبیعی بودن قیمتها و سودجویی فرادستان بود. اعتراض و شورش زمانی اتفاق میافتاد که مردم متوجه میشدند، بحران، نه طبیعی، بلکه ساختگی و برای کسب سود فرادستان است. این کشاکش و اعتراض وقتی ادامهدار میشد و طیفهای روبه گسترشی از مردم به این نتیجه میرسیدند که دولت ناتوان از اجرای درست قاعده نان - عدالت است، زمزمههای اعتراض سر به فلک میکشید و بحران مشروعیت نظام سیاسی تشدید میشد.
در تاریخ جدید ایران (از قرن ۱۹ به بعد) که تعداد رو به افزایشی از ایرانیان با مفاهیم مدرن آشنا شدند، قاعده نان-عدالت، ضلع سومی هم پیدا کرد: آزادی. در ذهن جمعیت قابلتوجهی از ایرانیان در اغلب برهههای ۱۲۰سال اخیر، مثلث «نان- عدالت- آزادی» بهعنوان اهداف ملی مطرح بوده است. دولتی که توان تامین کالاهای اساسی با قیمت مناسب را نداشته باشد، رابطه خود را با عدالت از دست داده است و اگر نتوان بیعدالتیها را به گوش اولیای امور رساند و وضعیت را تغییر داد، ضلع سوم هم در منظر عمومی مسالهدار میشود. نتیجه این مکانیزم فکری، ظهور جامعه جنبشی است. اگر تلاشها برای اجابت قاعده «نان- عدالت- آزادی» بهطور مداوم ناکام میماند و تحمل وضعیت از طاقت عموم خارج میشد و البته فرصت و بهانه هم پیدا میشد، جامعه تا میتوانست، به نظام سیاسی ضربه میزد و همین، رابطه دولت و جامعه را تخریب میکرد.
در درون این کشاکشها، همواره آرزوی اصلی چیزی نبود جز ایجاد نظمی بر محور «نان- عدالت- آزادی». تصادفی نیست که جامعه ایران در طول ۱۲۰سال اخیر، دو انقلاب عظیم و چند جنبش بزرگ را به راه انداخته است. اگر خیزشهای منطقهای و شورشهای شهری را هم اضافه کنیم، به یکفهرست طولانی از نزاعها میرسیم. آزادی مفهومی متاخر در قاعده قدیمی نان- عدالت است که در ابتدا به معنای بیان بیعدالتی فهمیده میشد و تنها در نیمقرن اخیر و با ظهور موجهای جدید گذار به دموکراسی و انتشار آگاهی ناشی از انقلاب ارتباطات است که در قالب خواست آزادی سیاسی و دموکراسی بیان میشود. تاریخ ۱۲۰ساله، تاریخ شکستها بوده، دقیقا به این دلیل که جامعه نه توانسته است از مثلت ذهنیاش یعنی از آرزوهایش دست بردارد و نه توانسته است الگویی پیدا کند که به شیوهای پایدار، مثلش را محقق کند. این شکستها و برقرار ماندن وضعیت بیقراری، روند توسعه ایران را پرفراز و نشیب کرده است.
تاریخ شکستها و مسیر انتخابها
علم نتوانسته است رابطه قطعی میان توسعه، عدالت و آزادی سیاسی پیدا کند. جامعه ما هم نتوانسته است به مثلث خواستههایش، یعنی «نان- عدالت- آزادی» برسد. تجربه تاریخی نشان داده است که جوامع در حال توسعهای که در پی تحقق «نان- عدالت - آزادی» بودهاند، اغلب مجبور به انتخاب شدهاند. در این انتخاب، ملتها:
۱. اگر آزادی و دموکراسی را در اولویت قرار دهند، دموکراسیهای شکنندهای را برپا میکنند که در آن، میتوانند بیعدالتیها را تا حدی آزادانه بیان کنند؛ اما نبود سازوکارهای ریشهدار در مدیریت تنشهای سیاسی و نظام بوروکراسی ضعیف آنها مانع تحقق توسعه (نان) خواهد شد.
۲. اگر نان و عدالت را در اولویت قرار دهند، نظامهای اقتدارگرای جدیدی ایجاد میکنند که در آن، بخشی از خواستههای اقتصادیشان برآورده میشود؛ اما در نبود آزادیهای سیاسی، فقدان سازوکارهای کارآمد برای بیان خواستهای عمومی و جامعه مدنی سرکوبشده، جامعه با تنشها و بیثباتیهای سیاسی ادواری مواجه خواهد شد. همینها، چرخههای ادواری ناآرامی-خشونت را ایجاد میکنند و در بلندمدت، توسعه را متوقف خواهند کرد.دوباره به این دو حالت رایج در تجربه حداقل یکقرن اخیر کشورهای مختلف نگاه کنید. این دو حالت میگویند که در مثلت «نان- عدالت- آزادی»، اگر اولویت را به یکی از آنها بدهید، سرانجام آن ناکامی است. میدانم که معمای پیچیدهای مقابل ما قرار دارد و همین، تا حدی نشان میدهد که چرا تجربه ما در ۱۲۰سال اخیر، پر از شکست بوده است.
پاسخ دقیقی ندارم که چه سازوکاری باید در کار باشد تا ایران را از این دور باطل شکست خارج کند. حدس میزنم حلقه مفقود این شکستها، دولت پرظرفیت باشد. آن سازوکاری که میتواند نان عادلانه را با حدی از آزادی ترکیب کند، دولتی است که دارای ظرفیتهای متعدد برای برقراری نظم توسعهگراست. چنین دولتی میتواند در روندی حداقل ۱۰ساله، بخش بزرگی از خواستهای مثلثی جامعه را محقق کند. سنگاپور نیمه اقتدارگرا و بریتانیای دموکراتیک، تفاوتهای زیادی در سازوکارهای سیاسی دارند؛ اما مخرج مشترک آنها که باعث شده است در مسیرهای متفاوت، به کشورهایی موفق در دنیا تبدیل شوند، احتمالا وجود دولتی پرظرفیت بوده است. اما این دو کشور، به یک میزان از «نان-عدالت-آزادی» بهرهمند نیستند و همین، نشان میدهد که هر جامعه باید ضمن حفظ هر سه، میزان هر کدام را انتخاب کند.
«سرشت تلخ بشر، هرگز میوهای شیرین به بار نمیآورد.» این، جملهای از ایمانوئل کانت است که آیزایا برلین (۱۳۹۸) در ابتدای کتاب «سرشت تلخ بشر» نقل میکند و دلیل آن را میل انسانها به داشتن همه خیرها در یک زمان میداند. برلین توصیه میکند که جامعه برای پرهیز از رنجهای بزرگ، باید به توافق عمومی برسد که در موقعیت فعلیاش، به چه میزان آزادی، به چه میزان برابری، به چه میزان نکوهشهای اخلاقی و به چه میزان نادیدهگرفتن و عفو نیاز دارد؛ این شاید همان کاری باشد که جامعه ما برای پرهیز از رنجهای بزرگ و ویرانیهای گسترده به آن نیاز دارد و وظیفه تاریخی نظام سیاسی کنونی است که با مشارکتدادن نمایندگان دیدگاهها، عقاید و باورهای متنوع جامعه ایرانی، میزان ممکن تحقق آرزوهای سهگانه «نان- عدالت- آزادی» را مشخص کند و در این تشخیص، با جامعه به توافق برسد. جامعهای سعادتمند است که به چنین توافق عمومی مجهز باشد و چه کسی است که نداند کارهای امروز ما، بذرهایی هستند برای برداشت آیندگان. نسلهای جدید به صحنه تاریخ آمدهاند و با توجه به آگاهیشان از خواستها و ظرفیتشان برای اجماع و همگرایی، میتوان با برخی بیمها، برای آینده ایران امیدوار بود.