جمهوریشدن کشورهای مشترکالمنافع
پنجشنبه گذشته، ملکه الیزابت دوم در ۹۶سالگی درگذشت و دوران حاکمیت او پایان یافت. اکنون انگلستان با ابهامها و پرسشهای فراوانی درباره آینده مواجه است. ملکه الیزابت در حالی درگذشت که انگلستان با ۶۷میلیون نفر جمعیت، با مشکلات عمیقی مواجه بوده و پرسشهایی درباره هویت و نقش این کشور مطرح است. واقعیت این است که از جنبههای گوناگون، بریتانیا با چالشهای مختلفی مواجه است. قبلا طرفداران جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا از شروع دوران جدید طلایی برای کشور، پس از جدایی صحبت میکردند؛ اما آنچه حالا شاهد هستیم، این است که دولت باید با اتحادیه اروپا بر سر مسائل تجاری و حقوقی بحث کند؛ چرا که تنشهایی بین انگلستان و همسایگان این کشور پدید آمده است.
قیمت انرژی در انگلستان با بیشترین سرعت در اروپا رشد کرده و هزینه زندگی مردم به حدی بالا رفته است که خیلیها قادر نیستند، کالاهای ضروری خود را تهیه کنند. همچنین شاهد تغییر مکرر نخستوزیر هستیم. در واقع، انگلستان به ایتالیا شباهت پیدا کرده؛ یعنی طی ۶ سال، چهار بار نخستوزیر آن تغییر کرده است. نرخ تورم بسیار بالاست و بعید نیست بالاتر برود و تدابیری که دولت لیز تراس وعده داده است برای کمک به بودجه خانوادهها اتخاذ کند، هزینه زیادی برای دولت خواهد داشت. تنشهای منطقهای نیز شدت پیدا کرده است. مردم اسکاتلند که از پیش، خواهان برگزاری همهپرسی استقلال بودند، احتمالا موقعیت پیشآمده، یعنی درگذشت ملکه الیزابت را فرصتی مناسب برای پیشبرد اهداف استقلالطلبانه خود تلقی خواهند کرد. ایرلند شمالی پس از جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا تاکنون وضعیت مشخصی نداشته است و پیشبینی میشود، بر تنشهای بین دوطرف افزوده شود.
یکی از خبرنگاران باسابقه اسکاتلندی میگوید: «ملکه الیزابت دوم طی دوران طولانی، نیرویی بود که ملت را کنار هم نگه میداشت. در دورانهای مختلف و دورههای پرچالش، در دوران نخستوزیرهای گوناگون و تحولات بزرگ بینالمللی، او کشور را متحد نگه داشت. حالا از میان ما رفته و ریسک تفرقه و چنددستگی افزایش یافته است.» حالا کشور تحت حاکمیت پادشاهی جدید، یعنی چارلز سوم است که بسیار کمتر از مادرش و حتی پسرش، پرنس ویلیام شهرت دارد. لیز تراس، نخستوزیر جدید انگلستان، چند روز قبل از درگذشت ملکه الیزابت دوم از سوی اعضای حزب محافظهکار به نخستوزیری برگزیده شد و هنوز مشخص نیست که او تا چه حد میتواند به وعدههای خود عمل کرده و رضایت مردم را جلب کند. در یک نظرسنجی تازه مشخص شد، تنها ۱۲درصد مردم بریتانیا معتقدند که عملکرد او مناسب خواهد بود و ۵۲درصد پیشبینی کردهاند که دوره نخستوزیری تراس، برای کشور دورانی بد خواهد بود.
یکی از اساتید دانشگاه لندن میگوید: «مرگ ملکه الیزابت بر بریتانیا و نقشی که این کشور در جهان دارد، اثرات بزرگ و طولانی خواهد داشت. بریتانیا دارای پادشاه و رئیس دولت است و هر دوی آنها به فاصله تنها دوروز تغییر کردند. مرگ پادشاه و تغییر نخستوزیر قبلا هم اتفاق افتاده بود؛ اما این بار، دو رویداد بزرگ در فاصله زمانی بسیار کم و در شرایط بسیار نگرانکننده اقتصادی، در کشور و جهان رخ داده است؛ در نتیجه، تاثیر این دو رویداد، بزرگ و عمیق خواهد بود.» مردم بریتانیا میدانند که رفتار چارلز با رفتار مادرش متفاوت خواهد بود؛ اما واقعیت این است که مردم به حضور او تا اندازهای عادت کردهاند. دوران انتظار چارلز برای رسیدن به پادشاهی، طولانیترین دوران بوده و او در سالها و بهویژه ماههای اخیر، برخی وظایف مادرش را بر عهده گرفته بود.
او در برخی رویدادهای مهم نظیر نشست آب و هوایی گلاسکوی اسکاتلند به جای مادرش حضور پیدا کرد. با این حال، مرگ ملکه اتفاق بزرگی بود که جامعه را دچار شوک کرد. برخی مردم در مصاحبهها گفتند که هرگز آماده شنیدن این خبر نبودند و نمیدانند آینده چه خواهد شد. این پرسشی است که برای بسیاری از مردم مطرح است. آنها طرفدار خاندان سلطنتی هستند و چارلز را دوست دارند؛ اما نگران هستند. طی دوسال اخیر، تحولات بزرگی در جهان و انگلستان رخ داده است؛ در آینده نیز تحولات جدیدی رخ خواهد داد. سوالات متعددی درباره آینده مطرح است و مردم دچار نگرانی هستند. تغییر همیشه بد نیست؛ اما هر تغییر تبعات خاص خود را خواهد داشت. واکنش مردم به خبر درگذشت ملکه الیزابت، به اندازه واکنشی که آنها به خبر درگذشت پرنسس دایانا نشان دادند، نبود. پرنسس دایانا ۲۵سال پیش، در حالی که تنها ۳۶سال داشت، در تصادف رانندگی جان خود را از دست داد.
نکته دیگر، شکاف نسلی است. بسیاری از نسلهای جوان بریتانیا سلطنت را یادگاری از گذشته میدانند و چندان اهمیتی به آن نمیدهند. از دید برخی مردم، موضوع جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا بسیار مهمتر از مرگ ملکه است؛ اما برای میلیونها بریتانیایی، ملکه الیزابت دوم، نماد غرور و عظمت انگلستان و پلی زنده به دوران پرشکوه گذشته بود. در سال ۱۹۵۲ هنگامی که او تاجگذاری کرد، انگلستان صنعتیترین کشور اروپا بود و ۱۰درصد تجارت جهانی را تشکیل میداد. امروز اقتصاد این کشور تنها کمی بزرگتر از اقتصاد فرانسه است و آلمان، یعنی کشور بازنده در جنگ جهانی دوم، به بزرگترین اقتصاد اروپا تبدیل شده است. در دهههای اخیر، کیفیت رهبران انگلستان کاهش یافته است. در گذشته، زمانی وجود داشت که کسی مانند وینستون چرچیل در جایگاه نخستوزیری انگلستان قرار داشت و اخیرا افرادی مانند بوریس جانسون نخستوزیر بودهاند.
استاد تاریخ کالج کینگز میگوید: «در سال ۱۹۵۳، بریتانیا، دولت این کشور و نیروی کار آن بهشدت در سراسر جهان مورد احترام بودند؛ اما امروز مردم با تعجب به نخستوزیرهای انگلستان نگاه میکنند و از عدمدرک واقعیت از سوی آنها متعجب هستند.» دوران پس از جنگ جهانی دوم برای بریتانیا دوران طلایی نبوده است. دولتها تلاش کردهاند، جامعه و اقتصاد را مدرن کنند؛ اما اقداماتی که در این مسیر انجام دادهاند، به نیروی کار لطمه زده و وضعیت مطلوبی برای اقتصاد پدید نیاورده است. آن مشکلات در کنار جنگ سرد و خشونتها در ایرلند شمالی تا دهه ۱۹۸۰، یعنی دوران نخستوزیری مارگارت تاچر، ادامه پیدا کرد.
در پایان جنگ جهانی دوم، ملکه الیزابت که در آن زمان پرنسسی جوان بود، در کنار چرچیل ایستاده بود و برای جمعیتی که پیروزی در جنگ را جشن گرفته بودند، دست تکان میداد. اکنون جنگ به اروپا بازگشته؛ زیرا رهبری دیگر یعنی ولادیمیر پوتین به اوکراین حمله کرده است. جنگ اوکراین عرضه جهانی انرژی را مختل کرده است و مردم بریتانیا در سالجاری، زمستانی متفاوت را سپری خواهند کرد. در عمل، تغییر نخستوزیر بیش از تغییر پادشاه بر زندگی روزمره مردم تاثیر میگذارد. پادشاه میتواند با مردمی که بهسختی میتوانند خانه خود را گرم کنند، همدردی کند؛ اما نخستوزیر کسی است که باید پول و برنامه ارائه کند. بنابراین نقش او در زندگی مردم بزرگتر است. در نهایت باید به یک تحول در دوره پادشاهی چارلز سوم اشاره کرد و آن، جمهوریشدن تعداد زیادی از کشورهای مشترکالمنافع است. انتظار میرود در سالهای آینده، تلاش برای خارجشدن از حوزه حاکمیت پادشاهی بریتانیا افزایش یابد.