معمار توسعه اقتصادی چین

 ظهور چین

ظهور چین به‌عنوان یک ابرقدرت اقتصادی جهان را شگفت‌زده کرده است. حتی تا ۱۵سال پیش (مثلا در حوالی بحران مالی آسیا در سال۱۹۹۷)، تعداد کمی سلطه چین را به‌عنوان یک قدرت صنعتی منطقه‌ای پیش‌بینی می‌کردند، چه برسد به یک ابرقدرت جهانی. در واقع، بسیاری با توجه به حادثه میدان تیان‌آن‌من، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم اروپای شرقی، بحران مالی آسیا و رکود جهانی۲۰۰۸ (که کل صادرات چین را تقریبا بیش از ۴۰درصد کاهش داد)، روی فروپاشی چین شرط‌بندی کردند. اما تاریخ بارها و بارها همه این پیش‌بینی‌های بدبینانه را زیر پا گذاشته است. چین تنها در مدت یک نسل، نیروهای مولد عظیم‌تری نسبت به همه سلسله‌های ۵۰۰۰ساله‌اش ایجاد کرده است و از یک کشور کشاورزی فقیر (با درآمد سرانه فقط یک‌سوم متوسط سطح آفریقای جنوب صحرا) به بزرگ‌ترین و قوی‌ترین نیروگاه تولیدی جهان تبدیل شده است.

چین امروز با کمتر از ۶درصد از منابع آبی جهان و تنها ۹درصد از زمین‌های قابل کشت جهان، می‌تواند در یک سال ۵۰میلیارد تی‌شرت (بیش از ۷برابر جمعیت جهان) و ۱۰میلیارد جفت کفش تولید کند. این تنها بخش کوچکی از قابلیت‌های تولیدی بالای چین است. چین همچنین بزرگ‌ترین تولیدکننده کشتی، قطارهای پر سرعت، روبات، تونل، پل، بزرگراه، برق، فیبر شیمیایی، ماشین ابزار، تلفن همراه، کامپیوتر، دوچرخه، موتورسیکلت، تهویه مطبوع، یخچال، ماشین لباسشویی، مبلمان، منسوجات و پوشاک است. از طرفی، چین یک‌سوم محصولات کشاورزی جهان را تولید می‌کند و نزدیک به ۵۰درصد از کالاهای صنعتی جهان را تامین می‌کند.

توسعه حیرت‌انگیز ۳۰برابری تولید ناخالص داخلی واقعی چین از سال۱۹۷۸ غیرمنتظره بود، نه تنها به‌دلیل عقب‌ماندگی فراگیر آن پس از قرن‌ها آشفتگی و رکود اقتصادی، بلکه به‌دلیل نهادهای سیاسی استخراجی و مستبد پایدار آن که طبق نظریه‌های نهادی توسعه اقتصادی، چیزی جز شکست ناگوار برای صنعتی شدن چین پیش‌بینی نمی‌کند.

این تئوری‌ها بیش از حد از نهادهای سیاسی مدرن غربی که چین فاقد آنهاست تجلیل می‌کند؛ اما مسیرهای تاریخی نه چندان باشکوهی را که زمانی قدرت‌های غربی خودشان طی می‌کردند، نادیده می‌گیرند. چنین نظریه‌هایی با بیان اینکه نهادهای سیاسی و حاکمیت قانون پیش‌نیازهای توسعه اقتصادی هستند، ماهیت درون‌زا و تکاملی نهادها و گسست مکرر بین لفاظی و عمل، بین حاکمیت قانون و اجرای واقعی آن و بین نهادهای سیاسی و سیاست‌های اقتصادی را نادیده می‌انگارند. بنابراین این نظریه‌ها در نهایت به پیامد گیج‌کننده علیت معکوس ختم می‌شوند. به‌طور خاص، حق رای همگانی پیامد انقلاب صنعتی به جای علت آن بود و نظام‌های حقوقی پیشرفته مدرن غربی و توانایی اجرای آنها نتیجه قرن‌ها توسعه اقتصادی تحت استعمار، امپریالیسم، مرکانتیلیسم و تجارت برده و بدوی دردناک و توسعه ظرفیت‌های تولیدی بود.

چنین سردرگمی ریشه در شور و شوق غربی در پیشبرد دموکراسی به سبک غرب در کشورهای عقب‌مانده و در حال توسعه بدون توجه به شرایط اولیه اقتصادی-اجتماعی-سیاسی آنها دارد. پیامد چنین رویکرد سیاسی از بالا به پایین برای توسعه اقتصادی روشن است؛ به رکود اقتصادی و آشفتگی سیاسی مداوم در افغانستان، مصر، عراق و لیبی نگاه کنید و اوضاع در اوکراین و سایر بخش‌های اروپای شرقی را بررسی کنید؛ جایی که دموکراسی فقط به سمت سقوط پیش می‌رود، استانداردهای زندگی فقط به سمت پسرفت پیش می‌روند و امیدها به رونق فقط برای ترکیدن افزایش می‌یابد. بنابراین با وجود گذشت نزدیک به ۲۵۰سال از انتشار «ثروت ملل» و تمام جوهرهای ریخته‌شده روی مدل‌های تعادل عمومی رشد اقتصادی، اقتصاددانان هنوز در جست‌وجوی کلید «مارپیچ دوگانه»  توسعه اقتصادی هستند.

آدام اسمیت شاید بیشتر از پیروان مدرن خود به یافتن معمای توسعه نزدیک بود. او ثروت ملت‌ها را با تقسیم کار بر اساس اندازه بازار، با استفاده از نمونه‌هایی از کارخانه‌های سنجاق‌سازی اوایل قرن۱۸ توضیح داد؛ اما دانشجویان مدرن او دموکراسی را با بازار آزاد، بازار آزاد را با حقوق مالکیت و حقوق مالکیت را با انگیزه‌ها مخلوط می‌کنند. آنها ادعا می‌کنند که انقلاب صنعتی بریتانیا تا زمانی که دموکراسی حاکم بود، بدون سفر و کشف بزرگ آمریکا و بدون هژمونی انگلستان بر بازارهای جهانی نساجی، ثروت عظیم حاصل از تجارت برده در اقیانوس اطلس و کمک قدرتمند دولت در ایجاد و هماهنگی فعالیت‌های بازار و حفاظت شدید نظامی از منافع تجاری جهانی شرکت هند شرقی همچنان می‌توانست ادامه داشته باشد.

از سوی دیگر، مدل‌های رشد نئوکلاسیک که صرفا مبتنی بر تخصیص منابع (بدون دولت) است، هنوز با چالش‌های دلهره‌آوری مواجه هستند که انتخاب‌های فردی منطقی را با رشد اقتصادی بلندمدت مرتبط می‌سازد. آیا این مدل‌ها فرار بزرگ اروپا از تله مالتوس و امواج بی‌سابقه تغییرات تکنولوژیک و انقلاب‌های صنعتی را ممکن ساخته است؟ در چنین مدل‌های رشدی نه تنها دولت زائد است، بلکه بازار و سازندگان آن به‌طور خودکار وجود دارند؛ به‌طوری‌که خط مونتاژ خودروی فورد و کارگاه گاری نساجی تا زمانی که سهم سرمایه یکسانی در تابع تولید انتزاعی داشته باشند، یکسان هستند. جای تعجب نیست که تغییرات تکنولوژیک در مدل‌های رشد نئوکلاسیک جعبه سیاه باقی می‌ماند. جای تعجب نیست که «باقی‌مانده Solow» در تابع تولید نئوکلاسیک چیزی جز نادانی ما را اندازه‌گیری نمی‌کند و جای تعجب نیست که انقلاب صنعتی که تقریبا ۲۵۰سال پیش برای اولین‌بار در انگلستان رخ داد همچنان یک راز بزرگ باقی مانده است.

حتی برای تاریخ‌دانان اقتصادی دانشمند، انقلاب صنعتی در بهترین حالت، دانشی «تلویحی» است که توسط تعداد انگشت‌شماری از کشورهای «از پیش مقدرشده» که دارای موهبت‌های جغرافیایی یا ژن‌های فرهنگی مرموز هستند، ایجاد شده است. «توضیح انقلاب صنعتی، جایزه نهایی و دست‌نیافتنی در تاریخ اقتصادی است. این جایزه‌ای است که الهام‌بخش نسل‌های محقق برای زندگی‌های تا کنون بی‌ثمر بوده است.» (گرگوری کلارک مورخ اقتصادی، ۲۰۱۲).

اما چین به تازگی این دانش «ضمنی» را دوباره کشف کرده است؛ یعنی دستورالعمل مخفی انقلاب صنعتی. این واقعیت تقریبا توسط دانشگاه‌ها و رسانه‌های غربی مورد توجه قرار نگرفته است. از این رو، ما در غرب شاهد عدم درک واضح از رشد سریع و بارز چین هستیم. از نظر زمانی، چین اولین انقلاب صنعتی خود را طی ۱۵ تا ۲۰ سال رشد اولیه روستایی-صنعتی خود پس از اصلاحات۱۹۷۸ با موفقیت به پایان رساند. این کشور اکنون در نیمه راه انقلاب صنعتی دوم خود قرار دارد و در آستانه آغاز انقلاب صنعتی سوم است آن هم به‌رغم همه دیدگاه‌های کلیشه‌ای و بدبینانه‌ای که فروپاشی چین را پیش‌بینی می‌کنند.

انقلاب صنعتی چیست؟ چرا بیش از ۲۰۰سال پیش در چین رخ نداد یا به تعویق افتاد؟ چگونه چین سرانجام توانست چنین انقلاب صنعتی (یا توالی انقلاب‌های صنعتی) را بلافاصله پس از یک انقلاب فرهنگی ۱۰ساله که بسیاری از سرمایه‌های انسانی و ژن‌های تجاری/ فرهنگی کمیاب آن را نابود کرد، ایجاد کند؟ نقش جغرافیا، حقوق مالکیت، نهادها، حاکمیت قانون، فرهنگ، مذهب، منابع طبیعی، علم، فناوری، دموکراسی، آموزش، سرمایه انسانی، تجارت بین‌الملل، سیاست صنعتی، حمایت‌گرایی، سوداگری و قدرت دولتی چیست؟ آیا دستورالعمل‌های مخفی برای دستیابی به صنعتی‌سازی سریع و «مهندسی» وجود دارد؟ آیا سایر کشورهای در حال توسعه مانند هند و اتیوپی می‌توانند موفقیت چین را تقلید کنند و انقلاب صنعتی خود را در قرن بیست‌ویکم شعله‌ور سازند؟

پشتکار چین و تلاش‌های بی‌وقفه برای صنعتی‌سازی

p30 copy

به نظر می‌رسد که انقلاب صنعتی فرآیندی اسرارآمیز از تغییرات چشمگیر اقتصادی اجتماعی است که تنها تعداد انگشت‌شماری از کشورهای غربی (با درصد کمی از جمعیت جهان) در قرن‌های 18 و 19 تجربه کردند. این فرآیندی است که بسیاری از کشورهای عقب‌مانده (با بیش از 90درصد جمعیت جهان) آرزوی تقلید از آن را داشتند؛ اما در قرن بیستم به‌طور مکرر و سخت شکست خورده‌اند. این فرآیندی است که اقتصاددانان و مورخان اقتصادی هنوز در تلاش برای درک علت نهایی و توضیح آن هستند.

اگر یک ناظر فهیم غربی می‌توانست در طول 35سال گذشته هر سال یک‌بار به چین سفر کند، بدون استفاده از عینک سازمانی ایدئولوژیک، شاهد آشکار شدن انقلاب صنعتی در مقابل چشمانش بود. چین تقریبا 150 تا 200سال تغییرات اقتصادی انقلابی را که انگلستان در 1700تا1900 و ایالات متحده در 1760تا1920 و ژاپن در 1850تا1960 تجربه کردند، تنها در یک نسل فشرده کرد. آنچه مسافر غربی ممکن است در چین ببیند ایده‌های آدام اسمیت (1723-1790)، الکساندر همیلتون (1755-1804)، دیوید ریکاردو (1772-1823) و فردریش لیست (1789-1846) است. چین امروز شاید «سرمایه دارتر» از هر قدرت غربی در حال ظهور قرن 19 یا 20 باشد. دنگ شیائوپینگ و جانشینانش با مرکانتیلیسم از یکسو و رقابت بازار از سوی دیگر، بدون انقلاب شکوهمند، انقلاب فرانسه، انقلاب نارنجی یا انقلاب یاسمن، سرمایه‌داری (یا ماتریالیسم سرمایه‌داری) را به روح مطلق چین تزریق کردند و آنها این کار را تحت نهادهای به اصطلاح استخراجی چین انجام دادند.

اما «سرمایه‌داری» دقیقا چیست؟ آیا این شیوه‌ای جدید برای زندگی است «شأن بورژوایی مک کلاسکی»، یک سیستم اعتقادی و ایدئولوژی جدید («اقتصاد روشنگرانه» جوئل موکر)، یک اخلاق کاری جدید (پروتستانتیسم زاهدانه ماکس وبر)، یک پیکربندی جدید از تمدن، قدرت دولتی و نظم اجتماعی (هانتینگتون) یا یک شیوه جدید تولید است (مارکس)؟

بسیاری از اقتصاددانان و مورخان اقتصادی توضیح می‌دهند که چرا انقلاب صنعتی 250سال پیش در اواخر قرن18 در انگلستان به جای چین یا هند رخ داد. اما، آیا به همان اندازه یا حتی جذاب‌تر نیست که بپرسیم چرا چین و هند 250سال بعد با وجود فرصت‌های فراوان برای تقلید از صنعتی‌سازی بریتانیا، غیرصنعتی ماندند؟ به عبارت دیگر، دلیل اصلی وقوع انقلاب صنعتی ابتدا در انگلستان به جای هند را می‌توان با این پرسش یافت که چرا هند حتی امروز نیز غیرصنعتی باقی مانده است. فقدان دموکراسی و حقوق مالکیت به وضوح توضیح دقیقی نیست؛ زیرا هند برای چندین دهه بزرگ‌ترین دموکراسی با یکی از طولانی‌ترین تاریخچه‌های حقوق مالکیت خصوصی بر زمین بوده است. همچنین تغییر مزیت نسبی در منسوجات پنبه‌ای از هند به انگلستان در قرن هجدهم شکست هند را در آغاز انقلاب صنعتی توضیح نمی‌دهد.

هند بیش از 200سال برای مشاهده، یادگیری، تقلید و بازپس‌گیری انقلاب صنعتی و مزیت نسبی از انگلستان وقت داشت. درست مانند چین که در نهایت در دهه1990 بزرگ‌ترین تولیدکننده و صادرکننده نساجی جهان شد. به همان اندازه جالب توجه محققان این است که بپرسند چرا انقلاب صنعتی در قرن هفدهم و هجدهم چین با توجه به فناوری‌های برتر آن و شکوفایی بیش از حد اقتصادی منطقه دلتای رودخانه یانگ تسه آغاز نشد، به جای اینکه بپرسند چرا چین فقیر باقی مانده است. صرفا نسبت دادن این شکست به منافع طبقه نخبگان (همان‌طور که تئوری‌های نهادی انجام می‌دهند) در بهترین حالت قانع‌کننده و در بدترین حالت گمراه‌کننده است.

توجه داشته باشید که اصلاحات اقتصادی در سال1978 اولین تلاش جاه‌طلبانه چین برای شعله‌ور کردن صنعتی شدن در یک سرزمین وسیع فقیر و پرجمعیت نبود. این چهارمین تلاش در 120سال پس از جنگ دوم تریاک در حدود سال1860 بود. اولین تلاش در طول سال‌های 1861تا1911، پس از شکست چین در جنگ دوم تریاک توسط بریتانیا در سال1860 انجام شد. از جمله ایجاد یک سیستم نیروی دریایی و صنعتی مدرن. این تلاش 10سال زودتر از بازسازی میجی که منجر به صنعتی شدن موفق ژاپن شد، شروع شد. اما 50 سال بعد، تلاش سلطنت چینگ به یک شکست بزرگ تبدیل شد: دولت در بدهی عمیقی فرو رفته بود و پایگاه صنعتی «امیدوار» در هیچ‌جایی دیده نمی‌شد. جای تعجب نیست که چین در سال1894 توسط نیروی دریایی ژاپن در اولین جنگ چین و ژاپن درهم شکسته شد. بسیار شبیه درگیری‌های قبلی علیه بریتانیا، این جنگ نیز شکستی ناخواسته برای چین بود. حتی یک ژاپن نیمه‌صنعتی به‌شدت بر چین توسعه‌نیافته برتری داشت.

دومین تلاش ناموفق برای صنعتی‌سازی در چین توضیح‌دهنده تهاجم و فتح تقریبا بی‌دردسر و در عین حال بی‌رحمانه ژاپن را در اواخر دهه1930 و اوایل دهه40 بود؛ همان‌طور که در کشتار نانکینگ آشکار شد. ناکارآمدی دولت جمهوری در حل مشکل فقر چین منجر به شکست آن از ارتش دهقانی کمونیستی (ارتش لیبرالیزاسیون خلق) در سال1949 شد. مائو با حمایت 600میلیون دهقان فقیر اعلام کرد که «مردم چین [بالاخره] ایستادند! و سومین تلاش بلندپروازانه برای صنعتی کردن چین را آغاز کرد؛ این‌بار با تقلید از مدل برنامه‌ریزی مرکزی اتحاد جماهیر شوروی به جای سرمایه‌داری و دموکراسی. 30سال گذشت و تلاش دوباره با شکست مواجه شد. در سال1978، چین اساسا در همان تله فقر مالتوس با درآمد سرانه باقی ماند که تفاوت قابل توجهی با آنچه در دوران جنگ دوم تریاک بود، نداشت. سومین شکست در صنعتی شدن منجر به اصلاحات اقتصادی جدید دنگ شیائوپینگ در سال1978 شد که به چهارمین تلاش چین برای صنعتی شدن در طی120 سال انجامید. این چهارمین تلاش، موفق بود و به معجزه اقتصادی چین مشهور است.

اقدامات کلیدی چین برای به راه انداختن یک انقلاب صنعتی

به‌رغم تمام تصاویر منفی از نهادهای استخراجی چین در طول تاریخ طولانی آن، چین هرگز فاقد نوآوری و تغییرات تکنولوژیک نبوده است، حتی در اواخر سلسله چینگ و انقلاب فرهنگی (1966-1976). اما، از نظر تاریخی، چنین پیشرفت‌هایی در فناوری بیشتر در بخش کشاورزی اتفاق افتاد و به‌جای بهبود متوسط استاندارد زندگی، بلافاصله به جمعیت بیشتر تبدیل شد. به‌عنوان مثال، بین سال‌های1500 تا 1900، جمعیت چین با افزایش از 100میلیون به 400میلیون نفر، چهار برابر شد که عمدتا به‌دلیل نوآوری‌های سریع فناوری کشاورزی و تا حدودی توسط زمین‌های قابل کشت تازه به‌دست‌آمده امکان‌پذیر شد.

همچنین در طول رژیم کمونیستی مائو (1949-1976) امید به زندگی در چین از 35 به 68سال افزایش یافت و جمعیت کل از 600میلیون به یک‌میلیارد نفر به‌رغم عدم افزایش زمین‌های قابل کشت افزایش یافت که دوباره با بهبود سریع بهره‌وری کشاورزی امکان‌پذیر شد. مهم‌تر از آن، به‌رغم بهبود قابل توجه سیستم‌های آبیاری و جاده‌های محلی، برداشت محصول هنوز به‌دلیل کشش، سیل، آفت و سایر نیروهای طبیعی و عوامل جغرافیایی محدود بود؛ به‌طوری‌که مصرف در فصول و سال‌ها به‌شدت در نوسان بود.

چرا چینی‌ها، برخلاف انگلیسی‌های قرن نوزدهم یا آمریکایی‌های قرن بیستم، از افزایش چشمگیر عرضه مواد غذایی برای حمایت از نوزادان بیشتر استفاده کردند تا اینکه با انباشت مقادیر بسیار زیاد ثروت، به‌طور چشم‌گیری ثروتمندتر شوند؟ در چنین جامعه کشاورزی خودکامه و سازمان‌یافته - بدون کارخانه‌ها و ماشین‌ها، بزرگراه‌ها و مراکز خرید یا امید به زندگی بسیار طولانی (فقط 30 تا 40سال) - چه چیزی بیشترین لذت و پاداش سودمند را از غذای اضافی فراهم می‌کند؟ در این محیط، استفاده از غذای اضافی برای پرورش نوزادان اضافی منطقی و بهینه است. این تله مالتوسی است که مختص یک جامعه کشاورزی است؛ اما جامعه صنعتی متفاوت است. ازاین‌رو، کشف چگونگی تولید انبوه مقدار روزافزون و تنوع تقریبا نامحدود کالاهای مصرفی در انگلستان قرن هجدهم تا نوزدهم (با شروع از منسوجات) است که در نهایت ترجیحات و علایق مردم را از فرزندآوری به تولید کالا تغییر داد. این کشف امکان گریز بزرگ از دام مالتوس را فراهم کرد.

انقلاب صنعتی ابتدا به این معناست که بخش فزاینده‌ای از جمعیت باید تولید مواد غذایی در مزارع را متوقف و تولید کالاهای صنعتی را در کارخانه‌ها آغاز کنند. با خطر امنیت غذایی، این تخصیص مجدد نیروی کار امکان‌پذیر نیست؛ مگر اینکه بهره‌وری کشاورزی را بتوان به‌طور همزمان افزایش داد؛ به‌طوری‌که همان مقدار زمین بتواند مقدار بیشتری از غذا با نیروی کار کمتر تولید کند. یک اشتباه اختصاص 30 تا 50میلیون کشاورز (10 تا 20درصد از نیروی کار آن زمان در چین) برای تولید فولاد بود که به کاهش سریع محصول نهایی کار در زمین و در نهایت به کمبود شدید مواد غذایی در سال‌های 1960 و 1961 منجر شد.

اما بین سال‌های 1978 و 1988، به تدریج از 30 تا 90میلیون کشاورز در هر سال به کار در کارخانه‌های روستایی جابه‌جا می‌شدند، بدون اینکه چین دچار کمبود مواد غذایی شود و غذا را از خارج وارد کند. طی آن دوره 10ساله، تولید صنعتی روستایی چین تقریبا 15برابر افزایش یافت، معادل آن چیزی که لوکاس(2003) و مک کلاسکی (2010) بزرگ‌ترین و مرموزترین افزایش درآمد در جهان از زمان انقلاب صنعتی انگلیس نامیده‌اند. نکته مهم این است که تنها با 10سال اولیه رشد بیش از حد، چین تا سال1988 با موفقیت از تله مالتوسی بدون به خطر انداختن امنیت غذایی خود فرار کرده بود. چین چگونه این کار را انجام داد؟ راز شکستن نفرین امنیت غذایی و فرار از تله مالتوس چه بود؟

اگرچه یک سیستم بازار آزاد به‌طور طبیعی از اشتباهات احمقانه مائو در کشاورزی جمعی برنامه‌ریزی‌شده اجتناب می‌کرد، به هیچ‌وجه به این معنا نیست که یک بازار آزاد به‌طور خودکار مشکلات امنیت غذایی چین را حل می‌کرد و منجر به انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی در چین می‌شد.

اصلاحات دنگ در سال1978 برای تخریب واحدهای کشاورزی بزرگ و بازگشت به واحدهای طبیعی مبتنی بر خانواده، گام صحیحی برای افزایش بهره‌وری کشاورزی بدون توجه به مالکیت زمین بود. اما این تغییر به معنای بازگشت به شیوه تولید قبل از کمونیسم بود. در طول سلسله چینگ (قبل از 1911) و دوره جمهوری (1912تا1949)، کشاورزی در چین بر اساس واحدهای خانوادگی سازمان‌دهی شد؛ اما منجر به خودکفایی کشاورزی و شکستن نفرین امنیت غذایی و تله مالتوس نشد. آنچه در دوران سلسله چینگ و جمهوری وجود نداشت، حقوق مالکیت خصوصی نبود. در عوض، این فقدان حقوق باقی‌مانده برای کشاورزان در قراردادهای به اصطلاح «تعیین‌شده توسط بازار» بین مالکان زمین و دهقانان بود، فقدان شبکه‌ای از سیستم‌های آبیاری در سطح روستا و راه‌های عمومی ارتباط‌دهنده روستاها و شهرستان‌ها و فقدان هرگونه صنعتی شدن روستایی برای ترویج تقاضا برای کالاهای کشاورزی متنوع و جذب نیروی کار مازاد در روستاها بود که مشکل ایجاد می‌کرد.

در نتیجه این انقلاب کشاورزی ابتدایی، تولید کل کشاورزی در چین به‌طور قابل توجه و پیوسته افزایش یافت. برای مثال، تولید محصول تنها در سال1980 به‌طور دائم بیش از 20درصد افزایش یافت. با این حال، همان‌طور که قبلا بحث شد، این افزایش 20درصدی دائمی در تولید کشاورزی در سال1980 می‌توانست برای حمایت از زاد و ولد 200میلیون نوزاد دیگر استفاده شود. اما این اتفاق نیفتاد؛ یکی از دلایل آن سیاست‌ تک‌فرزندی است که در سال1979 توسط دولت مرکزی اجرا شد. دلیل دیگر این است که انقلاب دیگری یعنی صنعتی شدن روستایی نیز در جریان بود.

یک پدیده کاملا مستند در مراحل اولیه توسعه چین پس از اصلاحات سال1978، ظهور به اصطلاح شرکت‌های شهرک-دهکده (TVEs) در سراسر چین بود. صنایع روستایی شکوفا شد؛ زیرا کشاورزان می‌خواستند راه‌های جدیدی برای کسب درآمد یا جایگزینی برای درآمد کشاورزی در سطح معیشتی خود بیابند و دولت‌های محلی روستاها و شهرستان‌ها نیز می‌خواستند (و از سوی دنگ مورد حمایت بودند) راه‌هایی برای توسعه سریع اقتصاد محلی خود و کمک به کشاورزان برای ثروتمندتر شدن و فرار از فقر و تله مالتوس بیابند. این تلاش برای توسعه از روستا و صنایع کوچک راز گذار از تله مالتوس و رشد معجزه‌آسای چین از نظر مکتب ساختارگرایی جدید است.

اگرچه پدیده رشد قارچ‌گونه شرکت‌های روستایی با مالکیت جمعی در چین به خوبی شناخته شده است، اما رابطه آن با تاریخ اقتصادی غرب و اهمیت اقتصادی آن در آغاز انقلاب صنعتی چین به خوبی شناخته نشده است. اما از منظر تاریخی، چنین صنعتی‌سازی روستایی «به‌سبک چینی» در واقع یادآور صنعتی‌سازی اولیه است که در قرن‌های 17 و 18 انگلستان به مدت 200سال درست قبل از انقلاب صنعتی رخ داد. در نتیجه می‌توان گفت که این تلاش برای صنعتی‌سازی اولیه از روستا با محوریت صنایع کوچک و اصلاحات کشاورزی دنگ شیائوپینگ راه را برای فرار چین از تله مالتوس و رشد معجزه‌آسای بعدی هموار کرد.

 

منبع: The Making of an Economic Superpower -Unlocking China’s Secret of Rapid Industrialization, Yi wen, 2015