تئوری مزبور پیشنهاد می‌کند که انتظارات فعلی مردم از اقتصاد، آنان را قادر می‌سازد که بر آنچه در آینده رخ می‌دهد و وضعی که اقتصاد در آینده خواهد داشت، تاثیر بگذارد. به عبارت دیگر از یک «بود» به یک «شدن» ما را می‌کشاند و این درست، مغایر آن ایده‌ای است که سیاست دولت تصمیمات اقتصادی و مالی ما را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد.

فهرست مهم‌ترین محورهای بحث به قولی که ما در کوتاه و گویا بودن بحث‌ها می‌دهیم، کمک می‌کند.

* تئوری انتظارات عقلایی (RET) می‌گوید بر مبنای سه عاملی که در بالا گفته شد، مردم تصمیم می‌گیرند.

* اقتصاددانان برای توضیح عوامل اقتصادی پیش‌بینی‌شده (anticipated) مثل نرخ‌های تورم و نرخ‌های بهره از تئوری انتظارات عقلایی بهره می‌گیرند (یادتان باشد تئوری‌ها دو قدرت به ما می‌دهند یکی توضیح‌دهندگی و دومی، پیش‌بینی).

* ایده‌ای که پشت نظریه انتظارات عقلایی است، آن است که پیامدها و نتایج گذشته چراغ راه آینده‌اند و بر پیامدهای آینده ما اثرگذارند.

* این تئوری همچنین بر این باور است که از آنجا که مردم تصمیمات خود را بر پایه اطلاعات در دسترس و ترکیب آنها با تجارب گذشته می‌گیرند، بیشتر مواقع تصمیمات آنها درست از آب درمی‌آید.

در شناخت تئوری انتظارات عقلایی

نظریه انتظارات عقلایی فرض غالب و مسلط مدل به‌کار رفته در ادوار تجاری (رونق و رکود) و در اقتصاد مالی به‌عنوان ستون فقرات «فرضیه بازار کارآ» (EMH) به حساب می‌آید. اقتصاددانان اغلب از دکترین «انتظارات عقلایی» برای توضیح نرخ تورم پیش‌بینی‌شده یا هر نماگر اقتصادی دیگری بهره می‌گیرند. برای مثال، اگر در یک جامعه تورم‌زده نرخ‌های تورم در گذشته از نرخ مورد انتظار مردم بالاتر زده باشند، آن‌گاه مردم این موضوع را همراه با سایر نماگرها در تصمیمات خود لحاظ می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که تورم آتی و آینده در آن جامعه نیز امکان دارد از آنچه انتظار می‌رود بیشتر باشد!

گرچه ریشه و سرچشمه ایده «انتظارات» در دهه۱۹۳۰، به نظرات اقتصاددان شهیر انگلیسی جان مینارد کینر درباره آینده برمی‌گردد، ولی نظریه کینز بر پایه نقش بدبینی‌ها و خوش‌بینی‌های مردم در ادوار تجاری دور می‌زد. تا اینکه «انتظارات عقلایی» توسط جان. اف. ماث در مقاله‌ای بسیار اثرگذار درباره اینکه نتایج و پیامدها پیش ‌روی مردم تا حدی بستگی به آن دارد که انتظار مردم از آنچه در آینده رخ خواهد داد، چیست. ولی این ایده هم تا دهه۱۹۷۰ به‌صورت یک تئوری مدون ظهور و بروز پیدا نکرد تا آنکه مرحوم رابرت لوکاس که به جنت و بهشت و رفاه مردم در این دنیا باور عمیق داشت به آن دوام و قوام بخشید و به‌عنوان یک انقلاب از طرف پیروان مکتب نئوکلاسیک در اقتصاد مطرح شد. (به نظرات ارزشمند او درباره رشد و توسعه مراجعه شود.)

تاثیر انتظارات و پیامدها بر یکدیگر

انتظارات و پیامدها (Outcomes) بر یکدیگر اثرگذاری متقابل دارند. یک جریان بازخورد (feedback) پیوسته به‌صورت پلی بین پیامدهای گذشته به انتظارات حال و فعلی ما برقرار است. این وضعیت‌های تکراری، راه و روشی را پیش ‌پای ما می‌گذارد تا چشم‌اندازی از باثبات بودن از گرایش‌های گذشته پیدا کنیم و نتیجه بگیریم که مردم پیش‌بینی‌های خود را بر پایه تطابق و هماهنگی آنها با این الگوی باثبات جرح و تعدیل می‌کنند.

این دکترین انگیزه‌ای برای آن می‌شود که نظر و جمله پرمعنی ابراهام (ابراهیم) لینکلن را به یاد آوریم که گفته بود «شما می‌توانید برخی از مردم را برای همیشه و تمام اوقات بفریبید یا تمام مردم را برای فقط مدتی گول بزنید؛ ولی نمی‌توانید «تمام» مردم را برای «همیشه» خام کنید و بفریبید.» از دریچه و زاویه نگرش تئوری انتظارات عقلایی رابرت لوکاس گزاره لینکلن می‌خواهد بگوید: تئوری مزبور اینکه مردم و دولت‌ها جایز‌الخطا هستند، انکار نمی‌کند؛ چراکه آنها اغلب در پیش‌بینی‌های خود مرتکب خطا می‌شوند؛ ولی نکته آن است که پیشنهاد نظریه آن است که آن خطاها (errors) به‌طور مستمر و دائم و یکریز تکرارشدنی نمی‌تواند باشند. دولت و ملت اگر از یک سوراخ چند بار گزیده شوند، باید برای عقلانیت فکر خود فکری بکنند!

ازآنجاکه مردم تصمیمات خود را بر پایه اطلاعات در دسترس همراه با عبرت‌آموزی‌های خود از تجارب گذشته می‌گیرند، در بیشتر مواقع تصمیمات آنها درست از آب درمی‌آید و اگر تصمیمات آنها غلط باشند، آنگاه آنها رفتار و کردار و پندار خود را بر مبنای اشتباهات گذشته خود جرح و تعدیل می‌کنند.

اقتصاد به‌شدت متکی به مدل‌ها و تئوری‌هاست که بسیاری از آنها به یکدیگر وابسته و مرتبطند. برای مثال، انتظارات عقلایی ارتباطی انتقادی و مهم با یکی از بنیادی‌ترین ایده‌های اقتصاد یعنی با «تعادل» دارد. اعتبار تئوری‌های اقتصادی در پیش‌بینی‌ها که آیا جواب می‌دهند یا نه همیشه مورد بحث و مجادله بوده‌اند.

از مصادیق بارز آن موارد می‌توان به بحث‌های جاری درباره عجز و شکست و درماندگی (failure) مدل‌های موجود در پیش‌بینی یا حل معماها و گره‌های فهم و درک علل بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۷ که در سطح جهانی بروز و ظهور کرد، یاد کرد.

به‌دلیل آنکه عوامل زیادی در مدل‌های اقتصادی دخیل هستند، هرگز پاسخ این پرسش که آیا آنها در رسالت ‌دوگانه خود که در بالا به آن اشاره شد یعنی، توضیح‌دهندگی و پیش‌بینی، جواب می‌دهند و کارساز هستند یا نه «به همین سادگی» نخواهد بود.

مدل‌ها ارائه یک تجسم عینی از بیان ذهنی تقریبی از واقعیتی هستند که برای توضیح پدیده‌های مشاهده‌شدنی، مثل بیکاری، تورم و... طراحی می‌شوند. وقتی بانک مرکزی ایالات متحده (Fed) تصمیم گرفت در بحران مالی ۲۰۰۸، برای کمک به اقتصاد خود از برنامه سیاست پولی «تسهیل مقداری» (QE) استفاده کند، مردم کشور خود را ناآگاهانه و نادانسته و از روی سهو با یکسری از انتظارات ناممکن و نشدنی و غیرقابل‌دسترس مواجه ساخت. (درس‌آموزی برای بانک‌های مرکزی کشورهای در حال توسعه توهم‌گرا). برنامه مزبور برای بیش از هفت‌سال نرخ‌های بهره را کاهش داد. در نتیجه، طبق تئوری، مردم به این باور رسیدند که نرخ‌های بهره پایین خواهند ماند! همین امر پتانسیلی شد برای بازگشت رونق و محدود شدن بحران ۲۰۰۸.

- عمده مطلب پیش رو، ترجمه گزارش پرفسور گرگوری چاو از اساتید برجسته پرینستون است.