جامعه محلی نگاهبانان طبیعت
مهدیس مدنی* با چوبدستی افتاده بود دنبال دو جوان. رگ گردنش بیرون زده بود و تلاش میکرد در آن همهمه، صدایش را به گوش همه برساند. مردم جمع شده بودند و تلاش میکردند تا هم او را آرام کنند و هم دو جوان را متقاعد کنند که از پیرمرد عذرخواهی کرده و آنجا را ترک گویند، اما این تلاشها هیچ فایدهای نداشت. هر دو جوان مسلح به تفنگهای ساچمهزنی کالیبر دوازده بودند و قطار فشنگشان هم بر کمرشان بود. مدام با صدای بلند فریاد میزدند که مجوز داریم! پیرمرد هم آن دو را به باد دشنام و ناسزا گرفت که ما برای این زمینها زحمت کشیدهایم، نسل در نسلمان بیل زدهاند تا این منطقه آباد شود، آنوقت تو مجوزت را به رخ من میکشی .
مهدیس مدنی* با چوبدستی افتاده بود دنبال دو جوان. رگ گردنش بیرون زده بود و تلاش میکرد در آن همهمه، صدایش را به گوش همه برساند. مردم جمع شده بودند و تلاش میکردند تا هم او را آرام کنند و هم دو جوان را متقاعد کنند که از پیرمرد عذرخواهی کرده و آنجا را ترک گویند، اما این تلاشها هیچ فایدهای نداشت.
هر دو جوان مسلح به تفنگهای ساچمهزنی کالیبر دوازده بودند و قطار فشنگشان هم بر کمرشان بود. مدام با صدای بلند فریاد میزدند که مجوز داریم! پیرمرد هم آن دو را به باد دشنام و ناسزا گرفت که ما برای این زمینها زحمت کشیدهایم، نسل در نسلمان بیل زدهاند تا این منطقه آباد شود، آنوقت تو مجوزت را به رخ من میکشی ...
خلاصه با ریشسفیدی یکی از اهالی روستا ماجرا ختم به خیر شد و دو جوان از همان راه که آمده بودند بازگشتند. پیرمرد هم نمیدانم چرا، اما شاید برای توجیه رفتارش یا اثبات حقانیتش داستان را با صدای بلند بازگو میکرد. حکایتی که شاید برای بسیاری از اهالی تکراری بود و برای من بسیار جذاب. تقریبا اغلب اهالی روستا شکارچی هستند. شکار، بخشی از سنت آباء و اجدادی این مردمان است. هنوز در برخی منازل تفنگهای سر پر قدیمی، که یادگار نیای صاحبخانه است و بر دیوار آذین شده، به چشم میخورد. مردمانی که همواره به قدر رزقشان از طبیعت برداشت کردهاند و شاید اگر بیمبالاتی ما و توسعه ناپایدار در این مناطق، زیستگاهها را از بین نمیبرد، قوت خداداده این افراد نیز قطع نمیشد.
به هر روی، داستان در این بلوا بر سر چیز دیگری بود، ظاهرا در پی کم شدن تعداد کبوترهای وحشی در آسمان روستا، اهالی بین خودشان قرارداد نانوشتهای بستند که کسی کبوترها را شکار نکند، اما آن دو جوان ناآگاه به عرف و قوانین محلی، قانون را زیر پا گذاشته بودند که توسط همین پیرمرد دستگیر شدند، البته بعید میدانم آنها برای شکار کبوتر در این منطقه مجوز داشته باشند! اما به هر روی آنچه در این ماجرا جالب توجه است، برخورد جامعه محلی با متخلفان است. احساس مالکیت او است که سبب بروز چنین رفتاری میشود. مالکیتی که به سبب یک عمر نگاهداشت این سرزمینها به بهای خون و عرق جبین در جان او ریشه دوانده و اگر میدانستیم این احساس مالکیت میتواند بیش از هر حقوق و مزایای دیگری او را به محیطبانی شبانهروزی برای سرزمینهای پدری تبدیل کند، جایگاه او را در امر حفاظت از محیط زیست بیش از این ارج مینهادیم و این چنین در برنامهریزیها و تصمیمگیریها، نسبت به منافع و اولویتهای او کمتوجه نبودیم.
*کارشناس ارشد برنامهریزی توریسم
Mahdis.Madani@ gmail.com
ارسال نظر