آقای دکتر خاکشیر یادتون نره! - ۲ شهریور ۹۱
فریدون مجلسی
بحثهای پیرامون آسیبشناسی رفتارهای اجتماعی خواه نا خواه به انتقاد از خود منجر میشود و انتقاد از خود در وضعیتهای استیصال به نوعی خودآزاری دلخوشکننده تبدیل میشود! ایراد منطقی مهم این نوع انتقادهای خود آزارنده این است که به راحتی میتواند طوری سفسطه آمیز شود که حتی نویسنده و گوینده را نیز فریب دهد! به عبارت دیگر مبانی و مصادیق ابرازی آن همگی درست است اما ارتباطی میان آن مبانی و نتیجه گیری وجود ندارد، یا ارتباط بسیار ضعیف است. واژه خودمانی در این بحث برایم یاد آور نام مقاله مفصل یا کتاب کوچکی است که در ایران در صدها هزار نسخه به فروش رفت، زیرا دردها و ایرادها را بر میشمرد که بسیاری از ایرانیان گرفتار آن هستند.
بحثهای پیرامون آسیبشناسی رفتارهای اجتماعی خواه نا خواه به انتقاد از خود منجر میشود و انتقاد از خود در وضعیتهای استیصال به نوعی خودآزاری دلخوشکننده تبدیل میشود! ایراد منطقی مهم این نوع انتقادهای خود آزارنده این است که به راحتی میتواند طوری سفسطه آمیز شود که حتی نویسنده و گوینده را نیز فریب دهد! به عبارت دیگر مبانی و مصادیق ابرازی آن همگی درست است اما ارتباطی میان آن مبانی و نتیجه گیری وجود ندارد، یا ارتباط بسیار ضعیف است. واژه خودمانی در این بحث برایم یاد آور نام مقاله مفصل یا کتاب کوچکی است که در ایران در صدها هزار نسخه به فروش رفت، زیرا دردها و ایرادها را بر میشمرد که بسیاری از ایرانیان گرفتار آن هستند.
فریدون مجلسی
بحثهای پیرامون آسیبشناسی رفتارهای اجتماعی خواه نا خواه به انتقاد از خود منجر میشود و انتقاد از خود در وضعیتهای استیصال به نوعی خودآزاری دلخوشکننده تبدیل میشود! ایراد منطقی مهم این نوع انتقادهای خود آزارنده این است که به راحتی میتواند طوری سفسطه آمیز شود که حتی نویسنده و گوینده را نیز فریب دهد! به عبارت دیگر مبانی و مصادیق ابرازی آن همگی درست است اما ارتباطی میان آن مبانی و نتیجه گیری وجود ندارد، یا ارتباط بسیار ضعیف است. واژه خودمانی در این بحث برایم یاد آور نام مقاله مفصل یا کتاب کوچکی است که در ایران در صدها هزار نسخه به فروش رفت، زیرا دردها و ایرادها را بر میشمرد که بسیاری از ایرانیان گرفتار آن هستند. زمانی در نقدی در باره آن نوشتم، ایراد کتاب هایی مانند آن یا مانند کتاب خلقیات ما ایرانیان نوشته محمدعلی جمال زاده این است که مصادیق و نمونههای ذکر شده در آنها کلا حقیقت دارد! اما ارتباط منطقی میان آن نمونهها با تعمیم آن صفات به «ما ایرانیان» وجود ندارد! در اغلب موارد نویسندگان این گونه آثار ضمن ابراز فروتنی و تعارف خودشان را نیز بخشی از جامعه ایرانی اعلام میکنند و در نتیجه به اثرشان رنگ انتقاد از خود میدهند، اما در واقع این گونه آثار با نگاهی از بالا نوشته میشوند و گویی نویسندگان خودشان را از همه آن اتهاماتی که به هموطنانش وارد میکنند مبرا و مستثنا میدانند! اما خوانندگان که آن مصادیق را صحیح مییابند و احساس همدردی میکنند، از این خودزنی که «ما ایرانیان این چنین هستیم پس چشممان کور که هرچه میکشیم از دست خودمان است» نوعی لذت مازوخیستی میبرند و دلشاد میشوند و خرید کتاب دلخواهشان را ترویج میکنند. تا جایی که در کشوری که تیراژ کتاب در حدود ۱۰۰۰ جلد است تیراژ اینگونه کتابها «که مسائل و دردهای جامعه را واکاوی میکنند» به صدها هزار نسخه میرسد.
اما چرا منطق به کار رفته در این گونه کتابها را سفسطه آمیز میدانم؟ دلیلش این است که این مصادیق علت نیستند که بر مبنای آن استدلال علیتی شود، بلکه خودشان معلول هستند. یعنی نویسندگان ارجمند با کمال صداقت معلول را به جای علت گرفته و بر مبنای آن استدلال کرده و حکم دادهاند. مثلا در ایران چاپلوسی رواج دارد. پس ایرانیان چاپلوس هستند! دروغگویی رواج دارد، پس ایرانیان دروغگو هستند! تجاوز به حقوق دیگران رواج دارد، پس ایرانیان تجاوزگر هستند و قس علیهذا. اما اگر با دید منطقی تری بنگریم، در مییابیم که این رذائل در همه ملل وجود دارد! شدت و ضعف آن به موقعیتهای مختلف ملل دیگر یا بخشهای دیگری از همین ملت ایرانی، از لحاظ اقتصادی، فرهنگی، فقر، غنا، جهل، فرهیختگی و موقعیتهای اجتماعی گوناگون بستگی دارد. من دو مثال بارز و محسوس را در بسیاری از استدلالهای سیاسی و اجتماعی خودم به کار میبرم، یکی تفاوتهای مردم کره شمالی و کره جنوبی است. اکنون دیگر نمیتوان مردم کره جنوبی را حتی به زور وادار کرد که در صورت مرگ رییس جمهورشان دسته دسته به مقابل تمثال او بیایند و هر نفر بیست و شش ثانیه زار بزند و شیون کند. از این مثال نمیتوان نتیجه گرفت که کرهایها نسبت به مرگ رییس جمهورشان بیاعتنا هستند! بر عکس، هنگام مرگ رییس جمهور کره شمالی مردم دسته دسته آمدند و در مقابل تمثال او ضجه کشیدند و زاری کردند. از این هم نمیتوان نتیجه گرفت که کرهایها از مرگ رییسشان چنان آزرده میشوند که در برابر تمثالش دسته جمعی زار میزنند! در واقع اینان یک ملت هستند که شرایط مختلفی به آنان تحمیل شده است و آنان را به واکنشهای متفاوتی وا داشته است!
بنابراین انتقاد از ملت کره چه در مورد بی تفاوتی نسبت به مرگ رییس جمهور و چه در مورد افراط کاری در این باب نتیجهگیری نادرست از معلولی است که علت آن شرایطی است که آن رفتارها را تحمیل کرده است! در ایران استبداد تاریخی بسیاری چیزها را تحمیل کرده است که نتیجهاش واکنشهای بد است! در فرانسه نیز در تمام طول تاریخ نظامهای استبدادی تحمیلهای مشابهی کرده و رذالتهای مشابهی به بار آورده بود، در آلمان و انگلیس و اسپانیا و ژاپن و روسیه (چه پیش از انقلاب کمونیستی و چه پس از آن) نیز چنین بوده است! اما برخی ملل، به دلائل گوناگون داخلی و خارجی، زودتر از آن گونه تحمیلها رهیدند و برخی دیرتر. مثال دیگر من آلمان است. در آلمان بخشی از کشور در اثر شکست در جنگ سرنوشتی یافت و بخش دیگر سرنوشتی متفاوت یافت. یعنی بی آنکه ملت نقشی خود خواسته داشته باشد دچار واکنشهای متفاوتی شد. در همان حال که آلمان غربی کشوری منضبط و آزاد مسلک بود، در میان مردم آلمان شرقی مفاسدی مانند رشوه خواری و معاملات غیرقانونی ارز و تسلیم در برابر سانسورها و فشارهای دولتی ابراز وفادریهای چاپلوسانه رایج بود، در حالی که در آلمان غربی که با سرعت رو به ترقی و توسعه میرفت، از مردم چنان توقعاتی نداشتند و چنان مفاسدی نیز به ندرت دیده میشد، در حالی که هر دو یک ملت هستند وحدت خود را دوباره باز یافتهاند! اما البته انتقاد از ملتها همیشه آسان و آزاد و بی خطر است و میتوان همیشه هر عیب و ایرادی را به خود مردم نسبت داد! که درست نیست.
اما وقتی رفتار یا رفتارهایی که معلول تلقی میشوند تداوم یابند ایجاد معلولیت میکنند! یعنی نوعی عادت ثانوی میشوند که جامعهای را گرفتار میکنند! اجازه دهید من نیز به همان گونه به مصادیق بپردازم: شاید هیچ کس به زیبایی و ملاحت پزشکزاد در کتاب دایی جان ناپلئون عملکرد نظریه توطئه را نزد ایرانیان مطرح نکرده باشد، به طوری که امروز در ایران نظریه توطئه، یا توطئه اندیشی، به نام دیدگاه دایی جان ناپلئونی شناخته شده و جا افتاده است. یعنی دیدگاهی که دارندگانش همه وقایع و رخدادهای تاریخی و اجتماعی را نتیجه سیاست انگلیسیها میدانند و به هیچ وجه تخفیف هم نمیدهند! چند سال پیش شبی در یک میهمانی، میهمان محترم جا افتادهای مقیم سوئد که تازه به ایران آمده بود حضور داشت. میدانید، برخی از این گونه محترمین اروپا نشین وقتی به ایران باز میگردند، مانند روستاییهای قدیم که وقتی از شهر به روستا باز میگشتند احترامی خاص داشتند و تعریفهایشان از عجایب شهر شنوندگان شگفتزده بسیاری را جلب میکرد، با چنان لحنی حاکی از اینکه «آقا بنده از سوئد آمدهام، عرض میکنم، شما مستمع باشید» فرمایشاتی در باره اینکه همه چیز کار انگلیسی هاست میفرمود، از جمله انقلاب ایران و جنگ عراق و همه تغییرات و تحولات دیگر را کار انگلیسیها میدانست! من که موقعیت را برای دخالت مناسب نمیدیدم سعی کردم با ابراز علاقه به بحث سوالی برای کسب اطلاعات بیشتر مطرح کنم. پرسیدم، اینکه همه چیز زیر سر انگلیسیها است درست. اما آنها دیوانه که نیستند که در همه امور بیخودی دخالت کنند و بخواهند فقط اوضاع دیگران را به هم بریزند و بروند، لابد منافعی دارند؟ ایشان فرمود، بله آقا حتما منافع دارند، اصلا هر کاری که میکنند برای منافع خودشان است!
در این مورد یعنی اصولا کشورها هر کاری که میکنند برای منافع خودشان است، البته با ایشان هم عقیده بودم، اما پرسیدم: اکنون نزدیک سی سال از انقلاب ایران میگذارد، اگر زیر سر آنها بوده است ممکن بفرمایید چه منافعی بردهاند؟ ایشان نخست بدون پروا و بی درنگ گفت: همه چیز آقا، همه چیز، خوردهاند، بردهاند، همه چیز و من هم با تشکر، گفتم من با همه چیز کاری ندارم، فقط یک نمونه را ذکر بفرمایید تا اگر دیگران هم از ما پرسیدند جوابشان را کف دستشان بگذاریم. باز گفت، همه چیز آقا، خواهش کردم فقط یک مورد را ذکر کند! گویی برای نخستین بار در مقابل چنین پرسشی از خودش قرار گرفته بود. هرچه فکر کرد موردی به ذهنش نمیرسید. اگر هم مورد یا موارد ملموس و اقتصادی به ذهنش میرسید با توجه به مقایسه گذشته و حال و با مقایسه با کشورهای دیگر پاسخ مناسبی داشتم. البته زیر بار نرفت، اما مطمئن هستم در این باره بیشتر خواهد اندیشید، تا دست کم دفعه بعد پاسخی در آستین داشته باشد!
ایرج پزشکزاد نویسنده دایی جان ناپلئون خودش تعریف کرده بود که در سفری پس از پایان سخنرانی که سوژه اش بیشتر مربوط به دایی جان ناپلئون بود و پرسش و پاسخ مفصل در این باب انجام شد، خانمی جا افتاده به او نزدیک شده و ضمن تعارفات و سپاسگزاری به او گفته بود: اما آقای پزشکزاد، شما در کتاب دایی جان ناپلئون، خوب حق این انگلیسیها را کف دستشان گذاشتید! واقعا که همه ما هرچه میکشیم از دست این انگلیسیهای نامرد است!بیش از سی سال پیش کتابی به نام مجاری دیپلماتیک از هانری ترِوِلیان ترجمه کرده بودم. نویسنده دیپلماتی نامدار بود که سالها سفیر بریتانیا در کشورهای خاور میانه بود، در کتابش به همین نکته اشاره میکند ومی گوید مردم خاورمیانه کلا همه وقایع جهان را از چشم انگلیسیها میبینند! که البته میتواند ناشی از سوابق استعماری و سلطه طلبانه انگلستان باشد. درواقع اکنون سالها است که انگلیس در سطح کشورهای درجه دوم در ردیف آلمان و فرانسه و ژاپن و ایتالیا قرار دارد و عملاَ از اتحادیه اروپایی یا آمریکا پیروی میکند! با توسعه روزافزون چین، برزیل، هند و روسیه، در برابر آنها به قدرتی درجه سه تبدیل خواهد شد، اما معلوم نیست اسطوره نهفته در زیر سر انگلیسیها در ایران تا کی ادامه خواهد داشت.
می گویند ایرانیها کتاب نمیخوانند و راست میگویند، اما آیا ایرانیها کتاب نخوان هستند؟ آیا به یاد نمیآوریم دوران هایی را در قبل یا بعد از انقلاب که کتاب در تیراژهای پنج و ده هزار نسخه یا بیشتر برای جمعیتی نصف اکنون و درصد باسوادان بسیار پایین منتشر میشد؟ آیا به یاد نداریم دورانهایی را که خوانندگان تشنه خواندن بودند و روزنامهها تیراژهای میلیونی داشتند؟ نگویید اینترنت چنین و چنان شده است، ترکیه و ژاپن بسیار اینترنتیتر از ما هستند، اما روزنامههایشان هنوز تیراژهای میلیونی دارد! شاید برای این است که هر ایرانی به تنهایی سیاستمدار، اقتصاددان، حقوقدان و طبیب است و نیاز به کسب اطلاعات بیشتر ندارد؟. به یاد دارم در جایی آقای دکتری به همسرش گفت، نمیدانم چه خوردم که دلم قدری درد میکند! خانمی ظاهرا آشنا در کنار آنها بود بی درنگ گفت: آقای دکتر خاکشیر! نمیدانید چه معجزهای میکند! مثل آب روی آتش! و روی «نمیدانید» آن هم برای آقای دکتر تاکید بسیار داشت! اما نه! این گونه طبابتها نوعی عادت فرهنگی است و شاید به قصد کمک به همنوع باشد وگرنه همان خانم وقتی دلش درد بگیرد خاکشیر را فراموش میکند و نزد دکتر میشتابد! من با انتساب صفات خوب و بد ویژه به صورت افراطی به ایرانیان و به هیچ ملت دیگری موافق نیستم. عادات مکتسبه و تفاوتهای رایج فرهنگی که خود معلول تربیت و محیط هستند، به کنار، سایر عادات بد اغلب معلول فقر در گذشته یا حال و جهان ناشی از فقر و فقر ناشی از جهان هستند و جنبه نژادی و بومی ندارند!
بحثهای پیرامون آسیبشناسی رفتارهای اجتماعی خواه نا خواه به انتقاد از خود منجر میشود و انتقاد از خود در وضعیتهای استیصال به نوعی خودآزاری دلخوشکننده تبدیل میشود! ایراد منطقی مهم این نوع انتقادهای خود آزارنده این است که به راحتی میتواند طوری سفسطه آمیز شود که حتی نویسنده و گوینده را نیز فریب دهد! به عبارت دیگر مبانی و مصادیق ابرازی آن همگی درست است اما ارتباطی میان آن مبانی و نتیجه گیری وجود ندارد، یا ارتباط بسیار ضعیف است. واژه خودمانی در این بحث برایم یاد آور نام مقاله مفصل یا کتاب کوچکی است که در ایران در صدها هزار نسخه به فروش رفت، زیرا دردها و ایرادها را بر میشمرد که بسیاری از ایرانیان گرفتار آن هستند. زمانی در نقدی در باره آن نوشتم، ایراد کتاب هایی مانند آن یا مانند کتاب خلقیات ما ایرانیان نوشته محمدعلی جمال زاده این است که مصادیق و نمونههای ذکر شده در آنها کلا حقیقت دارد! اما ارتباط منطقی میان آن نمونهها با تعمیم آن صفات به «ما ایرانیان» وجود ندارد! در اغلب موارد نویسندگان این گونه آثار ضمن ابراز فروتنی و تعارف خودشان را نیز بخشی از جامعه ایرانی اعلام میکنند و در نتیجه به اثرشان رنگ انتقاد از خود میدهند، اما در واقع این گونه آثار با نگاهی از بالا نوشته میشوند و گویی نویسندگان خودشان را از همه آن اتهاماتی که به هموطنانش وارد میکنند مبرا و مستثنا میدانند! اما خوانندگان که آن مصادیق را صحیح مییابند و احساس همدردی میکنند، از این خودزنی که «ما ایرانیان این چنین هستیم پس چشممان کور که هرچه میکشیم از دست خودمان است» نوعی لذت مازوخیستی میبرند و دلشاد میشوند و خرید کتاب دلخواهشان را ترویج میکنند. تا جایی که در کشوری که تیراژ کتاب در حدود ۱۰۰۰ جلد است تیراژ اینگونه کتابها «که مسائل و دردهای جامعه را واکاوی میکنند» به صدها هزار نسخه میرسد.
اما چرا منطق به کار رفته در این گونه کتابها را سفسطه آمیز میدانم؟ دلیلش این است که این مصادیق علت نیستند که بر مبنای آن استدلال علیتی شود، بلکه خودشان معلول هستند. یعنی نویسندگان ارجمند با کمال صداقت معلول را به جای علت گرفته و بر مبنای آن استدلال کرده و حکم دادهاند. مثلا در ایران چاپلوسی رواج دارد. پس ایرانیان چاپلوس هستند! دروغگویی رواج دارد، پس ایرانیان دروغگو هستند! تجاوز به حقوق دیگران رواج دارد، پس ایرانیان تجاوزگر هستند و قس علیهذا. اما اگر با دید منطقی تری بنگریم، در مییابیم که این رذائل در همه ملل وجود دارد! شدت و ضعف آن به موقعیتهای مختلف ملل دیگر یا بخشهای دیگری از همین ملت ایرانی، از لحاظ اقتصادی، فرهنگی، فقر، غنا، جهل، فرهیختگی و موقعیتهای اجتماعی گوناگون بستگی دارد. من دو مثال بارز و محسوس را در بسیاری از استدلالهای سیاسی و اجتماعی خودم به کار میبرم، یکی تفاوتهای مردم کره شمالی و کره جنوبی است. اکنون دیگر نمیتوان مردم کره جنوبی را حتی به زور وادار کرد که در صورت مرگ رییس جمهورشان دسته دسته به مقابل تمثال او بیایند و هر نفر بیست و شش ثانیه زار بزند و شیون کند. از این مثال نمیتوان نتیجه گرفت که کرهایها نسبت به مرگ رییس جمهورشان بیاعتنا هستند! بر عکس، هنگام مرگ رییس جمهور کره شمالی مردم دسته دسته آمدند و در مقابل تمثال او ضجه کشیدند و زاری کردند. از این هم نمیتوان نتیجه گرفت که کرهایها از مرگ رییسشان چنان آزرده میشوند که در برابر تمثالش دسته جمعی زار میزنند! در واقع اینان یک ملت هستند که شرایط مختلفی به آنان تحمیل شده است و آنان را به واکنشهای متفاوتی وا داشته است!
بنابراین انتقاد از ملت کره چه در مورد بی تفاوتی نسبت به مرگ رییس جمهور و چه در مورد افراط کاری در این باب نتیجهگیری نادرست از معلولی است که علت آن شرایطی است که آن رفتارها را تحمیل کرده است! در ایران استبداد تاریخی بسیاری چیزها را تحمیل کرده است که نتیجهاش واکنشهای بد است! در فرانسه نیز در تمام طول تاریخ نظامهای استبدادی تحمیلهای مشابهی کرده و رذالتهای مشابهی به بار آورده بود، در آلمان و انگلیس و اسپانیا و ژاپن و روسیه (چه پیش از انقلاب کمونیستی و چه پس از آن) نیز چنین بوده است! اما برخی ملل، به دلائل گوناگون داخلی و خارجی، زودتر از آن گونه تحمیلها رهیدند و برخی دیرتر. مثال دیگر من آلمان است. در آلمان بخشی از کشور در اثر شکست در جنگ سرنوشتی یافت و بخش دیگر سرنوشتی متفاوت یافت. یعنی بی آنکه ملت نقشی خود خواسته داشته باشد دچار واکنشهای متفاوتی شد. در همان حال که آلمان غربی کشوری منضبط و آزاد مسلک بود، در میان مردم آلمان شرقی مفاسدی مانند رشوه خواری و معاملات غیرقانونی ارز و تسلیم در برابر سانسورها و فشارهای دولتی ابراز وفادریهای چاپلوسانه رایج بود، در حالی که در آلمان غربی که با سرعت رو به ترقی و توسعه میرفت، از مردم چنان توقعاتی نداشتند و چنان مفاسدی نیز به ندرت دیده میشد، در حالی که هر دو یک ملت هستند وحدت خود را دوباره باز یافتهاند! اما البته انتقاد از ملتها همیشه آسان و آزاد و بی خطر است و میتوان همیشه هر عیب و ایرادی را به خود مردم نسبت داد! که درست نیست.
اما وقتی رفتار یا رفتارهایی که معلول تلقی میشوند تداوم یابند ایجاد معلولیت میکنند! یعنی نوعی عادت ثانوی میشوند که جامعهای را گرفتار میکنند! اجازه دهید من نیز به همان گونه به مصادیق بپردازم: شاید هیچ کس به زیبایی و ملاحت پزشکزاد در کتاب دایی جان ناپلئون عملکرد نظریه توطئه را نزد ایرانیان مطرح نکرده باشد، به طوری که امروز در ایران نظریه توطئه، یا توطئه اندیشی، به نام دیدگاه دایی جان ناپلئونی شناخته شده و جا افتاده است. یعنی دیدگاهی که دارندگانش همه وقایع و رخدادهای تاریخی و اجتماعی را نتیجه سیاست انگلیسیها میدانند و به هیچ وجه تخفیف هم نمیدهند! چند سال پیش شبی در یک میهمانی، میهمان محترم جا افتادهای مقیم سوئد که تازه به ایران آمده بود حضور داشت. میدانید، برخی از این گونه محترمین اروپا نشین وقتی به ایران باز میگردند، مانند روستاییهای قدیم که وقتی از شهر به روستا باز میگشتند احترامی خاص داشتند و تعریفهایشان از عجایب شهر شنوندگان شگفتزده بسیاری را جلب میکرد، با چنان لحنی حاکی از اینکه «آقا بنده از سوئد آمدهام، عرض میکنم، شما مستمع باشید» فرمایشاتی در باره اینکه همه چیز کار انگلیسی هاست میفرمود، از جمله انقلاب ایران و جنگ عراق و همه تغییرات و تحولات دیگر را کار انگلیسیها میدانست! من که موقعیت را برای دخالت مناسب نمیدیدم سعی کردم با ابراز علاقه به بحث سوالی برای کسب اطلاعات بیشتر مطرح کنم. پرسیدم، اینکه همه چیز زیر سر انگلیسیها است درست. اما آنها دیوانه که نیستند که در همه امور بیخودی دخالت کنند و بخواهند فقط اوضاع دیگران را به هم بریزند و بروند، لابد منافعی دارند؟ ایشان فرمود، بله آقا حتما منافع دارند، اصلا هر کاری که میکنند برای منافع خودشان است!
در این مورد یعنی اصولا کشورها هر کاری که میکنند برای منافع خودشان است، البته با ایشان هم عقیده بودم، اما پرسیدم: اکنون نزدیک سی سال از انقلاب ایران میگذارد، اگر زیر سر آنها بوده است ممکن بفرمایید چه منافعی بردهاند؟ ایشان نخست بدون پروا و بی درنگ گفت: همه چیز آقا، همه چیز، خوردهاند، بردهاند، همه چیز و من هم با تشکر، گفتم من با همه چیز کاری ندارم، فقط یک نمونه را ذکر بفرمایید تا اگر دیگران هم از ما پرسیدند جوابشان را کف دستشان بگذاریم. باز گفت، همه چیز آقا، خواهش کردم فقط یک مورد را ذکر کند! گویی برای نخستین بار در مقابل چنین پرسشی از خودش قرار گرفته بود. هرچه فکر کرد موردی به ذهنش نمیرسید. اگر هم مورد یا موارد ملموس و اقتصادی به ذهنش میرسید با توجه به مقایسه گذشته و حال و با مقایسه با کشورهای دیگر پاسخ مناسبی داشتم. البته زیر بار نرفت، اما مطمئن هستم در این باره بیشتر خواهد اندیشید، تا دست کم دفعه بعد پاسخی در آستین داشته باشد!
ایرج پزشکزاد نویسنده دایی جان ناپلئون خودش تعریف کرده بود که در سفری پس از پایان سخنرانی که سوژه اش بیشتر مربوط به دایی جان ناپلئون بود و پرسش و پاسخ مفصل در این باب انجام شد، خانمی جا افتاده به او نزدیک شده و ضمن تعارفات و سپاسگزاری به او گفته بود: اما آقای پزشکزاد، شما در کتاب دایی جان ناپلئون، خوب حق این انگلیسیها را کف دستشان گذاشتید! واقعا که همه ما هرچه میکشیم از دست این انگلیسیهای نامرد است!بیش از سی سال پیش کتابی به نام مجاری دیپلماتیک از هانری ترِوِلیان ترجمه کرده بودم. نویسنده دیپلماتی نامدار بود که سالها سفیر بریتانیا در کشورهای خاور میانه بود، در کتابش به همین نکته اشاره میکند ومی گوید مردم خاورمیانه کلا همه وقایع جهان را از چشم انگلیسیها میبینند! که البته میتواند ناشی از سوابق استعماری و سلطه طلبانه انگلستان باشد. درواقع اکنون سالها است که انگلیس در سطح کشورهای درجه دوم در ردیف آلمان و فرانسه و ژاپن و ایتالیا قرار دارد و عملاَ از اتحادیه اروپایی یا آمریکا پیروی میکند! با توسعه روزافزون چین، برزیل، هند و روسیه، در برابر آنها به قدرتی درجه سه تبدیل خواهد شد، اما معلوم نیست اسطوره نهفته در زیر سر انگلیسیها در ایران تا کی ادامه خواهد داشت.
می گویند ایرانیها کتاب نمیخوانند و راست میگویند، اما آیا ایرانیها کتاب نخوان هستند؟ آیا به یاد نمیآوریم دوران هایی را در قبل یا بعد از انقلاب که کتاب در تیراژهای پنج و ده هزار نسخه یا بیشتر برای جمعیتی نصف اکنون و درصد باسوادان بسیار پایین منتشر میشد؟ آیا به یاد نداریم دورانهایی را که خوانندگان تشنه خواندن بودند و روزنامهها تیراژهای میلیونی داشتند؟ نگویید اینترنت چنین و چنان شده است، ترکیه و ژاپن بسیار اینترنتیتر از ما هستند، اما روزنامههایشان هنوز تیراژهای میلیونی دارد! شاید برای این است که هر ایرانی به تنهایی سیاستمدار، اقتصاددان، حقوقدان و طبیب است و نیاز به کسب اطلاعات بیشتر ندارد؟. به یاد دارم در جایی آقای دکتری به همسرش گفت، نمیدانم چه خوردم که دلم قدری درد میکند! خانمی ظاهرا آشنا در کنار آنها بود بی درنگ گفت: آقای دکتر خاکشیر! نمیدانید چه معجزهای میکند! مثل آب روی آتش! و روی «نمیدانید» آن هم برای آقای دکتر تاکید بسیار داشت! اما نه! این گونه طبابتها نوعی عادت فرهنگی است و شاید به قصد کمک به همنوع باشد وگرنه همان خانم وقتی دلش درد بگیرد خاکشیر را فراموش میکند و نزد دکتر میشتابد! من با انتساب صفات خوب و بد ویژه به صورت افراطی به ایرانیان و به هیچ ملت دیگری موافق نیستم. عادات مکتسبه و تفاوتهای رایج فرهنگی که خود معلول تربیت و محیط هستند، به کنار، سایر عادات بد اغلب معلول فقر در گذشته یا حال و جهان ناشی از فقر و فقر ناشی از جهان هستند و جنبه نژادی و بومی ندارند!
ارسال نظر