تبهکاران غیرحرفهای احساس ناامنی میآفرینند - ۱۲ بهمن ۹۱
سوال این روزهای مردم از همدیگر این است که مجازات شدیدی که برای دو زورگیر اجرا شد با اعمال و رفتار آنها تناسبی داشت؟ اینکه آیا واقعا آنهایی که ما به این شدت مجازات کردیم مجرمانی حرفهای بودند؟ دکتر «سعید معیدفر» دانشیار بازنشسته گروه جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در تحلیل وضعیت برای یافتن پاسخی مناسب این پرسشها به سوالهای ما پاسخ داده است. این جامعهشناس ۵۶ ساله که اهل اصفهان است میگوید: «جامعه دچار «بیهنجاری» شده است. جامعهشناسان در تحلیل چنین وضعیتی میگویند که اعتماد تعمیمیافته نسبت به قانون و هنجارها در جامعه از بین رفته است.
سوال این روزهای مردم از همدیگر این است که مجازات شدیدی که برای دو زورگیر اجرا شد با اعمال و رفتار آنها تناسبی داشت؟ اینکه آیا واقعا آنهایی که ما به این شدت مجازات کردیم مجرمانی حرفهای بودند؟ دکتر «سعید معیدفر» دانشیار بازنشسته گروه جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در تحلیل وضعیت برای یافتن پاسخی مناسب این پرسشها به سوالهای ما پاسخ داده است. این جامعهشناس 56 ساله که اهل اصفهان است میگوید: «جامعه دچار «بیهنجاری» شده است. جامعهشناسان در تحلیل چنین وضعیتی میگویند که اعتماد تعمیمیافته نسبت به قانون و هنجارها در جامعه از بین رفته است. در این شرایط گاه حتی شاهدیم که عدهای برای شوخی کردن هم قانون را نقض میکنند یا میشنویم که چند نفر دور هم جمع شدهاند برای نشان دادن زرنگی خود قانونی را نقض کرده و هنجاری را شکستهاند. گاهی حتی این نقض قانون یا شکستن هنجارها هیچ توجیه اقتصادی هم ندارد و عقلانی هم نیست، ولی اتفاق افتاده است. نکته اینجاست که یک کار عقلانی مربوط به جامعهای است که هنجار داشته باشد.» در گفتوگویی که پیش رو دارید به این موضوع پرداختهایم که چگونه وقوع جرایئم خرد اکثریت مردم را
درگیر میکند و همین که اکثریت مردم قربانی جرائم خرد شوند، احساس ناامنی گستردهتر میشود. معیدفر میگوید: «مردم به خوبی میدانند که این وضع و گرفتاریهای حاصل از آن چیست، ولی آن بخش از جامعه که میتوانند این آگاهی و این دانش بالقوه را به فعل تبدیل کرده و برای مواجهه با بیهنجاریها بسیج کنند اینک و در چند سال اخیر بیتاثیر شدهاند.»
فرمانده نیروی انتظامی کشور، سردار اسماعیل احمدیمقدم، مدتی است تاکید دارد که جرائم خرد در حال افزایش است. از سوی دیگر میدانیم جرائم خرد نظیر همین زورگیری که این روزها با اعدام آن دو جوان زورگیر به بحث روز تبدیل شده است، هیچ تخصص و هنری نمیخواهد و صرفا با یک چاقو و تهدید به خشونت قابل ارتکاب است. بنابراین ما دیگر با مجرمان حرفهای مواجه نیستیم. مجرم حرفهای اول از همه یک هوشمندی و تخصصی در کارش دارد که براساس آن پیش میرود، ولی آنهایی که جرائم خرد مرتکب میشوند، از میزان کسب منفعتشان از آن، میتوان دریافت که غیرحرفهای و نابلد هستند. این وضع را چگونه ارزیابی میکنید؟
ببینید الان هم سرقتها، نابهنجاریها و خشونتهای خرد افزایش یافته است و هم بزهکاریهای حرفهای و سازمانیافته، اما تفاوتی که نسبت به قبل شاهد آن هستیم اینکه خشونتهای خرد زیاد شده است و این تاثیرات اجتماعی بیشتری دارد. در بررسی جامعهشناسانه باید گفت که خشونت و بزهکاری سازمانیافته مربوط به اقشار برخوردار جامعه است که تعدادشان هم زیاد نیست، اما الان شرایط به گونهای شده که ۱۰هزارتومان پول نقد در جیب هم میتواند با خطر زورگیری مواجه شود و حتی یک موبایل و یک عینک هم کسی را قربانی زورگیری کند. وقتی سرقت به این شکل درمیآید، سطح معترضان نسبت به آن بالا میرود. وقتی مردم کوچه و بازار قربانی سرقت یا خشونتهای خرد شوند، تاثیر مضاعفی هم روی افکار عمومی از این واقعه گذاشته میشود و احساس ناامنی گستردهتر میشود. به هر حال هرکس در اطرافش میشنود و میبیند که پسر فلانی که سوار بر یک خودرو مسافرکش بوده، همسایه اش، دختر فلانی، همکار فلانی و همه از این تجربهها دارند. برای خود من نیز چنین اتفاقی روی داد. در یک هفته از چند همکار من زورگیری شده بود. اینگونه است که ناامنی گسترش پیدا میکند. چون این نوع از سرقتها تعداد زیادی از اقشار اجتماعی را دربرمیگیرد. در این شرایط پلیس هم چندان نمیتواند برخورد کند، چون خیلی گستردهتر از شرایطی که است که یک جرم سازمانیافته واقع میشود. در جرم سازمانیافته میتوان سرنخی از این فعالیت یافت و بعد با رسیدگی به آن سرنخ، به مقصران و بازیگران اصلی رسید، ولی در جرائم خرد خیلی سخت میتوان سرنخ یافت، خیلی سخت میتوان افراد را یافت و همانطور که گفتیم، باید تعداد زیادی از افراد جامعه را دستگیر کنیم. بعد باید حجم قابلتوجهی از زندانهایمان را به این عده اختصاص دهیم، عدهای که برای ۲۰ -۱۰هزارتومان سرقت دستگیر شدهاند یا برای سرقت یک گوشی موبایل و امثال آن. امروز همانطور که فرمانده پلیس کشور هم تایید کرده، جرائم خرد افزایش یافته است. این جرایم تعداد بیشتری از افراد جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد و همین احساس ناامنی را گسترش میدهد. بنابراین با آن سوال شما موافقم که تغییر در بزهکاری از شکل حرفهای به شکل غیرحرفهای افزایش داشتهاند.
یک سوال مهم درباره اعمال و رفتاری که از همین مرتکبان جرایم خرد نظیر زورگیری شاهدیم این است که میزان ریسکی که آنها برای بهدستآوردن منفعتی به جان میخرند با عقل جور در نمیآید؛ یعنی برای بهدستآوردن 30 -20هزارتومان یا به قول شما یک گوشی تلفن همراه یا حتی یک عینک و نظایر آن چاقو میگذارند زیر گلوی یک همشهری و هم وطن خود که بعد ممکن است کار به مجازاتی سنگین برایشان ختم شود.
اطلاعات جامعهشناختی به ما میگوید که وقتی یک جامعه در حالت تعادلی باشد، باز هم جرائم در آن حالت هم انجام میگیرد و رخ میدهد. بنابراین کلاهبرداری و خشونتهایی از این دست در یک وضعیت تعادلی جامعه باز هم رخ میدهند، اما در چنین وضعیتی از یک جامعه که هر کسی کار حرفهای خود را انجام میدهد، هرکسی شغلی دارد، کار میکند و از طریق کار درآمد کسب میکند، درس میخواند یا درس میدهد، کارمند است یا کارگر. این نکته قابل درک است که هرکس نگاه میکند و به این میاندیشد که کاری که میکند چقدر با ماحصل آن همخوانی دارد. طبیعی است که در این حالت عدهای دست به جرایم میزنند. جرایمی که حرفهای و سازمانیافته است؛ یعنی طرح و نقشه قبلی دارد و براساس یک تخصص انجام میشود. در این شرایط جرم محدود است، زیرا همه مشغول کسبوکار خود هستند. عدهای محدود هم به ارتکاب جرم میپردازند. این وضع را میتوان با نظارتهای امنیتی و برقراری نظم کنترل کرد، ولی ما اینک با جامعهای مواجه هستیم که هنجارهای اجتماعی آن سست شده است. آدمها درگیر ناهنجاری شدهاند.
پس به وضوح میبینیم که جامعه دچار «بیهنجاری» شده است. جامعهشناسان در تحلیل چنین وضعیتی میگویند که اعتماد تعمیمیافته نسبت به قانون و هنجارها در جامعه از بین رفته است. در این شرایط گاه حتی شاهدیم که عدهای برای شوخی کردن هم قانون را نقض میکنند یا میشنویم که چند نفر دور هم جمع شدهاند برای نشان دادن زرنگی خود قانونی را نقض کرده و هنجاری را شکستهاند. گاهی حتی این نقض قانون یا شکستن هنجارها هیچ توجیه اقتصادی هم ندارد و عقلانی هم نیست، ولی اتفاق افتاده است. نکته اینجاست که یک کار عقلانی مربوط به جامعهای است که هنجار داشته باشد.
خب یعنی این فرد با خود مرور نمیکند که این ریسکی که به جان میخرد برایش آن قدر منفعت به همراه ندارد؟
وقتی جامعهای درهنجارها دچار اشکال شد، شما دیگر نمیتوانید از آن خیلی انتظار داشته باشید که یک کار عقلانی انجام دهد. بخشی از موضوع متوجه مقوله فقر است. فقر شدید و نظام اقتصادی که تعادلش به هم خورده باشد، موجب ازهمگسیختگی میشود و فقر در آن تعمیم پیدا میکند. بنابراین در چنین وضعیتی گاه فرد صرفا برای آنکه فقط امشبش را بگذراند، دست به سرقت میزند. او حتی مآل اندیشی برای دستگیری نمیکند. با خود فقط به این فکر میکند که بگذار امشب بگذرد تا بعد. ببینید در همین ماجرای اعدام دو زورگیر در خیابان بهشهر و در جوار خانه هنرمندان ما دو نفر را اعدام کردیم که هر دو فاقد پدر و سرپناه خانوادگی بودند. یکی از آنها تحت پوشش کمیته امداد بوده است، یکی از آنها مادرش وضع جسمانی بدی داشته و باید تحت درمان قرار میگرفته است. بعد او دلش برای مادرش سوخته و دست به چنین کاری زده است.
در چنین وضعیتی دیگر مهم نیست که انگیزه چیست. در چنین شرایطی برای مال انبوه ریسک صورت نمیگیرد. گاهی فرد دست پسر همسایه یک گوشی تلفن همراه آخرین مدل میبیند که توان تامینش را ندارد و برای چنین خواستهای دست به عمل نابهنجار میزند. این وضع و این مدل رفتار متوجه شرایط بیهنجاری است. اعتبار قوانین و هنجارها از بین رفته است و در این میان یک عمل هنجارشکن و نقضکننده قانون علاوه بر آنچه گفتیم دلایل اجتماعی دیگری هم برای خود مییابد.
با این وضع ما باید از کدام بخش از جامعه انتظار کار عقلانی داشته باشیم. اینکه بسنجد کاری که میکند چه بازخوردها و چه عواقب و منفعتهایی دارد. این کار را باید کجا بیاموزیم که کاری که میخواهیم انجامش دهیم چگونه بسنجیمش؟
مکانگزینی فقر را باید مدنظر قرار بدهیم. لزوما این فقر همان فقر اقتصادی نیست. فقر فرهنگی است. نوجوانی که در یک خانواده با پدر و مادر معتاد زندگی میکند و وضعیت بدی بر خانوادهاش حاکم است، در محلهای نامناسب زندگی میکند این فرد از زمانی که چشم باز میکند فرآیند جامعهپذیری منفی را طی میکند، برخلاف هنجارها پیش میرود. حتی از او انتظار میرود که در چنین فضایی سیگاری به لب داشته باشد و با رفتارهای نابهنجار آن محله همخوانی داشته باشد. آنچه این روزها پلیس مرتب بر آن تاکید دارد و موضوع اوباشیگری را مطرح میکند نمونه همین وضعیت است. به راستی اراذل و اوباش چه میخواهند بگویند؟ برای خودشان اکیپ و گروهی درست کردهاند و همدیگر را تایید میکنند. هرکس کار خشنتر و ضدهنجارتری انجام داد، او بیشتر تایید میشود. یادم میآید فردی را دیده بودم که تمام دستش را با تیغ خط انداخته بود و روی آن نمک میریخت تا زخم باز شود و نشان دهد که چقدر جسارت دارد. اینجا دیگر فرد اعتبارش را از تحصیلات نمیگیرد. اینجا دیگر اعتبار فرد از خدمت به همنوع ایجاد نمیشود. پایگاه اقتصادی و اجتماعی هنجارشکنی و خشونت تابع قواعد خود است. بنابراین محلههای فقر زده خود شرایطی فراهم میکند که در آن دیگر کسی به این نمیاندیشد که کارش چقدر عقلانی است. وقتی در محلهای بچهای پدر ندارد و بعد به همین دلیل شناسنامه هم ندارد و نتوانسته به مدرسه برود و بعد هزار اتفاق دیگر پیرو این ماجرا روی داده است، نمیتوان انتظار کار عقلانی از او و افراد محلهاش داشته باشیم.
مواجهه با چنین وضعیتی که شما آن را وضعیت «بیهنجاری» نامیدید، چگونه میتواند باشد. پلیس و دستگاه قضایی چگونه با این پدیده باید مواجه شوند که همین مواجهه به پیچیده شدن اوضاع نینجامد؟
وقتی حرف رییس پلیس کشور این است که جرائم خرد رو به افزایش دارد، بنابراین مسلم است که با خشونتهای خرد در جامعه مواجهیم. اینها همه نشانه است. همه یک زنگ خطر است. حالا ممکن است به ظاهر جامعه ما نمودی از گستردگی دلهدزدیهایی داشته باشد، ولی این وضع نشان از خطرناکی اوضاع دارد. کارشناسان بهخوبی میدانند که این نمودها و نشانهها در یک وضعیت خاص به نابهنجاریهای
بزرگ تر میانجامد و به عبارتی ما باید منتظر مسائل اجتماعی بزرگتری باشیم. از نظر من و جامعهشناسان این وضع ورود به مرحلهای است که یک پیام بزرگ به ما داده است. ما با یک مشکل عظیم اجتماعی مواجه شدهایم. نمیشود در چنین شرایطی گفت با چند اجرای حکم قاطعانه مشکل را میشود حل کرد. یک ماه، دو ماه کم میشود، ولی بعد شکل شدیدتری به خود میگیرد. این درمان زودگذری است که تبعات بیشتری به جامعه تحمیل میکند. وقتی پلیس مرتب به فکر جمعآوری اراذل و اوباش است و مرتب از این جمع آوری و گرداندنها خبر میدهد و بعد میشنویم که فرمانده پلیس پایتخت خبر میدهد که برای جمعآوری اراذل و اوباش درگیری مسلحانه بین آنها و پلیس روی داده، این یعنی چنین روشی به نتیجه که نرسیده، به پیچیده شدن اوضاع هم تبدیل شده است.
به نظر میرسد مردم خود را به طور کلی کنار کشیدهاند و اصلا متوجه نیستند پیرامونشان چه اتفاقی روی میدهد. به درستی نمیفهمند مشکل از کجا رقم خورده است؟
مردم اتفاقا بهخوبی متوجه هستند. منتهی اتفاقی که در این میانه روی داده آن است که رویدادی مانع از آن میشود که یک خودآگاهی تبدیل به فعل شود. مردم بالقوه نگرانند، مشکل اقتصادی دارند و همه گرفتاریهایی دارند. اینکه چرا این نگرانی تبدیل به یک اقدام منسجم و بالفعل نمیشود دلایلی دارد. یکی از آن دلایل این است که باید در وضعیت کنشگری نخبگان جامعه، معتمدان مردم، اندیشمندان و اقشاری از این دست تغییراتی بدهیم. امروز نیازمند اعتماد به نخبگان اجتماعی هستیم وگرنه مردم نگرانند و بهخوبی میدانند که چه گرفتاریهایی دارند، اما برای آنکه این آگاهی تبدیل به رویهای کارآمد برای حل بیهنجاریهای موجود شود، لازم است نیروی واسط را که امروز بیتاثیر شده به صحنه برگردانیم و آنها جز افراد نخبه و دانشگاهی کسی دیگر نیستند.
فرمانده نیروی انتظامی کشور، سردار اسماعیل احمدیمقدم، مدتی است تاکید دارد که جرائم خرد در حال افزایش است. از سوی دیگر میدانیم جرائم خرد نظیر همین زورگیری که این روزها با اعدام آن دو جوان زورگیر به بحث روز تبدیل شده است، هیچ تخصص و هنری نمیخواهد و صرفا با یک چاقو و تهدید به خشونت قابل ارتکاب است. بنابراین ما دیگر با مجرمان حرفهای مواجه نیستیم. مجرم حرفهای اول از همه یک هوشمندی و تخصصی در کارش دارد که براساس آن پیش میرود، ولی آنهایی که جرائم خرد مرتکب میشوند، از میزان کسب منفعتشان از آن، میتوان دریافت که غیرحرفهای و نابلد هستند. این وضع را چگونه ارزیابی میکنید؟
ببینید الان هم سرقتها، نابهنجاریها و خشونتهای خرد افزایش یافته است و هم بزهکاریهای حرفهای و سازمانیافته، اما تفاوتی که نسبت به قبل شاهد آن هستیم اینکه خشونتهای خرد زیاد شده است و این تاثیرات اجتماعی بیشتری دارد. در بررسی جامعهشناسانه باید گفت که خشونت و بزهکاری سازمانیافته مربوط به اقشار برخوردار جامعه است که تعدادشان هم زیاد نیست، اما الان شرایط به گونهای شده که ۱۰هزارتومان پول نقد در جیب هم میتواند با خطر زورگیری مواجه شود و حتی یک موبایل و یک عینک هم کسی را قربانی زورگیری کند. وقتی سرقت به این شکل درمیآید، سطح معترضان نسبت به آن بالا میرود. وقتی مردم کوچه و بازار قربانی سرقت یا خشونتهای خرد شوند، تاثیر مضاعفی هم روی افکار عمومی از این واقعه گذاشته میشود و احساس ناامنی گستردهتر میشود. به هر حال هرکس در اطرافش میشنود و میبیند که پسر فلانی که سوار بر یک خودرو مسافرکش بوده، همسایه اش، دختر فلانی، همکار فلانی و همه از این تجربهها دارند. برای خود من نیز چنین اتفاقی روی داد. در یک هفته از چند همکار من زورگیری شده بود. اینگونه است که ناامنی گسترش پیدا میکند. چون این نوع از سرقتها تعداد زیادی از اقشار اجتماعی را دربرمیگیرد. در این شرایط پلیس هم چندان نمیتواند برخورد کند، چون خیلی گستردهتر از شرایطی که است که یک جرم سازمانیافته واقع میشود. در جرم سازمانیافته میتوان سرنخی از این فعالیت یافت و بعد با رسیدگی به آن سرنخ، به مقصران و بازیگران اصلی رسید، ولی در جرائم خرد خیلی سخت میتوان سرنخ یافت، خیلی سخت میتوان افراد را یافت و همانطور که گفتیم، باید تعداد زیادی از افراد جامعه را دستگیر کنیم. بعد باید حجم قابلتوجهی از زندانهایمان را به این عده اختصاص دهیم، عدهای که برای ۲۰ -۱۰هزارتومان سرقت دستگیر شدهاند یا برای سرقت یک گوشی موبایل و امثال آن. امروز همانطور که فرمانده پلیس کشور هم تایید کرده، جرائم خرد افزایش یافته است. این جرایم تعداد بیشتری از افراد جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد و همین احساس ناامنی را گسترش میدهد. بنابراین با آن سوال شما موافقم که تغییر در بزهکاری از شکل حرفهای به شکل غیرحرفهای افزایش داشتهاند.
یک سوال مهم درباره اعمال و رفتاری که از همین مرتکبان جرایم خرد نظیر زورگیری شاهدیم این است که میزان ریسکی که آنها برای بهدستآوردن منفعتی به جان میخرند با عقل جور در نمیآید؛ یعنی برای بهدستآوردن 30 -20هزارتومان یا به قول شما یک گوشی تلفن همراه یا حتی یک عینک و نظایر آن چاقو میگذارند زیر گلوی یک همشهری و هم وطن خود که بعد ممکن است کار به مجازاتی سنگین برایشان ختم شود.
اطلاعات جامعهشناختی به ما میگوید که وقتی یک جامعه در حالت تعادلی باشد، باز هم جرائم در آن حالت هم انجام میگیرد و رخ میدهد. بنابراین کلاهبرداری و خشونتهایی از این دست در یک وضعیت تعادلی جامعه باز هم رخ میدهند، اما در چنین وضعیتی از یک جامعه که هر کسی کار حرفهای خود را انجام میدهد، هرکسی شغلی دارد، کار میکند و از طریق کار درآمد کسب میکند، درس میخواند یا درس میدهد، کارمند است یا کارگر. این نکته قابل درک است که هرکس نگاه میکند و به این میاندیشد که کاری که میکند چقدر با ماحصل آن همخوانی دارد. طبیعی است که در این حالت عدهای دست به جرایم میزنند. جرایمی که حرفهای و سازمانیافته است؛ یعنی طرح و نقشه قبلی دارد و براساس یک تخصص انجام میشود. در این شرایط جرم محدود است، زیرا همه مشغول کسبوکار خود هستند. عدهای محدود هم به ارتکاب جرم میپردازند. این وضع را میتوان با نظارتهای امنیتی و برقراری نظم کنترل کرد، ولی ما اینک با جامعهای مواجه هستیم که هنجارهای اجتماعی آن سست شده است. آدمها درگیر ناهنجاری شدهاند.
پس به وضوح میبینیم که جامعه دچار «بیهنجاری» شده است. جامعهشناسان در تحلیل چنین وضعیتی میگویند که اعتماد تعمیمیافته نسبت به قانون و هنجارها در جامعه از بین رفته است. در این شرایط گاه حتی شاهدیم که عدهای برای شوخی کردن هم قانون را نقض میکنند یا میشنویم که چند نفر دور هم جمع شدهاند برای نشان دادن زرنگی خود قانونی را نقض کرده و هنجاری را شکستهاند. گاهی حتی این نقض قانون یا شکستن هنجارها هیچ توجیه اقتصادی هم ندارد و عقلانی هم نیست، ولی اتفاق افتاده است. نکته اینجاست که یک کار عقلانی مربوط به جامعهای است که هنجار داشته باشد.
خب یعنی این فرد با خود مرور نمیکند که این ریسکی که به جان میخرد برایش آن قدر منفعت به همراه ندارد؟
وقتی جامعهای درهنجارها دچار اشکال شد، شما دیگر نمیتوانید از آن خیلی انتظار داشته باشید که یک کار عقلانی انجام دهد. بخشی از موضوع متوجه مقوله فقر است. فقر شدید و نظام اقتصادی که تعادلش به هم خورده باشد، موجب ازهمگسیختگی میشود و فقر در آن تعمیم پیدا میکند. بنابراین در چنین وضعیتی گاه فرد صرفا برای آنکه فقط امشبش را بگذراند، دست به سرقت میزند. او حتی مآل اندیشی برای دستگیری نمیکند. با خود فقط به این فکر میکند که بگذار امشب بگذرد تا بعد. ببینید در همین ماجرای اعدام دو زورگیر در خیابان بهشهر و در جوار خانه هنرمندان ما دو نفر را اعدام کردیم که هر دو فاقد پدر و سرپناه خانوادگی بودند. یکی از آنها تحت پوشش کمیته امداد بوده است، یکی از آنها مادرش وضع جسمانی بدی داشته و باید تحت درمان قرار میگرفته است. بعد او دلش برای مادرش سوخته و دست به چنین کاری زده است.
در چنین وضعیتی دیگر مهم نیست که انگیزه چیست. در چنین شرایطی برای مال انبوه ریسک صورت نمیگیرد. گاهی فرد دست پسر همسایه یک گوشی تلفن همراه آخرین مدل میبیند که توان تامینش را ندارد و برای چنین خواستهای دست به عمل نابهنجار میزند. این وضع و این مدل رفتار متوجه شرایط بیهنجاری است. اعتبار قوانین و هنجارها از بین رفته است و در این میان یک عمل هنجارشکن و نقضکننده قانون علاوه بر آنچه گفتیم دلایل اجتماعی دیگری هم برای خود مییابد.
با این وضع ما باید از کدام بخش از جامعه انتظار کار عقلانی داشته باشیم. اینکه بسنجد کاری که میکند چه بازخوردها و چه عواقب و منفعتهایی دارد. این کار را باید کجا بیاموزیم که کاری که میخواهیم انجامش دهیم چگونه بسنجیمش؟
مکانگزینی فقر را باید مدنظر قرار بدهیم. لزوما این فقر همان فقر اقتصادی نیست. فقر فرهنگی است. نوجوانی که در یک خانواده با پدر و مادر معتاد زندگی میکند و وضعیت بدی بر خانوادهاش حاکم است، در محلهای نامناسب زندگی میکند این فرد از زمانی که چشم باز میکند فرآیند جامعهپذیری منفی را طی میکند، برخلاف هنجارها پیش میرود. حتی از او انتظار میرود که در چنین فضایی سیگاری به لب داشته باشد و با رفتارهای نابهنجار آن محله همخوانی داشته باشد. آنچه این روزها پلیس مرتب بر آن تاکید دارد و موضوع اوباشیگری را مطرح میکند نمونه همین وضعیت است. به راستی اراذل و اوباش چه میخواهند بگویند؟ برای خودشان اکیپ و گروهی درست کردهاند و همدیگر را تایید میکنند. هرکس کار خشنتر و ضدهنجارتری انجام داد، او بیشتر تایید میشود. یادم میآید فردی را دیده بودم که تمام دستش را با تیغ خط انداخته بود و روی آن نمک میریخت تا زخم باز شود و نشان دهد که چقدر جسارت دارد. اینجا دیگر فرد اعتبارش را از تحصیلات نمیگیرد. اینجا دیگر اعتبار فرد از خدمت به همنوع ایجاد نمیشود. پایگاه اقتصادی و اجتماعی هنجارشکنی و خشونت تابع قواعد خود است. بنابراین محلههای فقر زده خود شرایطی فراهم میکند که در آن دیگر کسی به این نمیاندیشد که کارش چقدر عقلانی است. وقتی در محلهای بچهای پدر ندارد و بعد به همین دلیل شناسنامه هم ندارد و نتوانسته به مدرسه برود و بعد هزار اتفاق دیگر پیرو این ماجرا روی داده است، نمیتوان انتظار کار عقلانی از او و افراد محلهاش داشته باشیم.
مواجهه با چنین وضعیتی که شما آن را وضعیت «بیهنجاری» نامیدید، چگونه میتواند باشد. پلیس و دستگاه قضایی چگونه با این پدیده باید مواجه شوند که همین مواجهه به پیچیده شدن اوضاع نینجامد؟
وقتی حرف رییس پلیس کشور این است که جرائم خرد رو به افزایش دارد، بنابراین مسلم است که با خشونتهای خرد در جامعه مواجهیم. اینها همه نشانه است. همه یک زنگ خطر است. حالا ممکن است به ظاهر جامعه ما نمودی از گستردگی دلهدزدیهایی داشته باشد، ولی این وضع نشان از خطرناکی اوضاع دارد. کارشناسان بهخوبی میدانند که این نمودها و نشانهها در یک وضعیت خاص به نابهنجاریهای
بزرگ تر میانجامد و به عبارتی ما باید منتظر مسائل اجتماعی بزرگتری باشیم. از نظر من و جامعهشناسان این وضع ورود به مرحلهای است که یک پیام بزرگ به ما داده است. ما با یک مشکل عظیم اجتماعی مواجه شدهایم. نمیشود در چنین شرایطی گفت با چند اجرای حکم قاطعانه مشکل را میشود حل کرد. یک ماه، دو ماه کم میشود، ولی بعد شکل شدیدتری به خود میگیرد. این درمان زودگذری است که تبعات بیشتری به جامعه تحمیل میکند. وقتی پلیس مرتب به فکر جمعآوری اراذل و اوباش است و مرتب از این جمع آوری و گرداندنها خبر میدهد و بعد میشنویم که فرمانده پلیس پایتخت خبر میدهد که برای جمعآوری اراذل و اوباش درگیری مسلحانه بین آنها و پلیس روی داده، این یعنی چنین روشی به نتیجه که نرسیده، به پیچیده شدن اوضاع هم تبدیل شده است.
به نظر میرسد مردم خود را به طور کلی کنار کشیدهاند و اصلا متوجه نیستند پیرامونشان چه اتفاقی روی میدهد. به درستی نمیفهمند مشکل از کجا رقم خورده است؟
مردم اتفاقا بهخوبی متوجه هستند. منتهی اتفاقی که در این میانه روی داده آن است که رویدادی مانع از آن میشود که یک خودآگاهی تبدیل به فعل شود. مردم بالقوه نگرانند، مشکل اقتصادی دارند و همه گرفتاریهایی دارند. اینکه چرا این نگرانی تبدیل به یک اقدام منسجم و بالفعل نمیشود دلایلی دارد. یکی از آن دلایل این است که باید در وضعیت کنشگری نخبگان جامعه، معتمدان مردم، اندیشمندان و اقشاری از این دست تغییراتی بدهیم. امروز نیازمند اعتماد به نخبگان اجتماعی هستیم وگرنه مردم نگرانند و بهخوبی میدانند که چه گرفتاریهایی دارند، اما برای آنکه این آگاهی تبدیل به رویهای کارآمد برای حل بیهنجاریهای موجود شود، لازم است نیروی واسط را که امروز بیتاثیر شده به صحنه برگردانیم و آنها جز افراد نخبه و دانشگاهی کسی دیگر نیستند.
ارسال نظر