عکس:آکو سالمی
حمیدرضا محمدی
درس بخوانیم یا نخوانیم؟ مساله این است. مساله‌ای که چندی است مبدل به بحرانی لاعلاج گشته است؛ چرا که بیکاری افزایش یافته و این بیکاری، این تفکر و دیدگاه را در بین عموم جامعه جوان ایرانی درانداخته است که شاید بهتر باشد پس از پایان دوره متوسطه، یکراست برای کسب مهارت و ورود به عرصه اشتغال و کار، هنری یا فنی را آموخت و از خیر تحصیلات عالیه گذشت.

از سوی دیگر، همین افزایش جماعت بیکاران تحصیلکرده، مشکلاتی را برای کشور هم به وجود آورده و آسیب‌هایی را در حوزه اقتصاد و اجتماع پدید آورده است. چرایی وقوع این بحران و راهکارهای برون‌رفت از آن را با «پروفسور حسین باهر» در میان گذاشتیم. او که در رشته‌های متعددی از قبیل حقوق، جرم‌شناسی، توسعه اقتصادی، اکونومتری، برنامه‌ریزی اقتصادی، فلسفه مدیریت منابع و رفتارشناسی را از مقطع کارشناسی تا فوق دکترا در کارنامه‌اش دارد و به گفته خودش «دوره‌های غریبه و قدیمه و علوم بینشی و دانشی را مستقیم و غیرمستقیم» خوانده است، سال‌ها در همین زمینه کار کرده و پایان‌نامه دکترایش هم متناسب با موضوع مورد بررسی ما می‌باشد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی ماست با او درباره این بحران فزاینده...


جناب آقای پروفسور باهر برای ورود به بحث، با توجه به جمعیت بیکار در کشور، آیا به اعتقاد شما ادامه تحصیل در مقاطع عالی، در وضع کنونی عقلانی و منطقی است؟ به بیان ساده تر سوال بسیاری از جوانان امروز ما این است که آیا اساسا درس بخوانند
یا نخوانند؟
اگر بخواهم سخن آخرم را در ابتدا بیان کنیم، در یک جمله باید بگویم که در حال حاضر ادامه تحصیل در سطوح عالیه در دانشگاه‌های ایران اقتصادی به نظر نمی‌رسد مگر تنها در برخی از رشته‌های کاربردی نظیر تخصص پزشکی، حقوق، حسابرسی، فناوری اطلاعات و مهندسی‌های پیشرفته. اشاره به این رشته‌ها به این معنا است که در سایر رشته‌ها یا باید تا سقف و نهایت آنها یعنی دکترا پیش رفت و به استادی رسید یا در همان سطح دیپلم باقی ماند؛ چراکه در سایر رشته‌ها نه نیاز چندانی به تحصیل دانشگاهی وجود دارد و نه کار مطلوب مطابق با آنها. اصولا ادامه تحصیل مقوله‌ای بسیار مهم، پیشرفته و پیچیده‌ای در کشورهای پیشرفته دنیاست و آنها این امر را مورد ارزیابی اقتصادی قرار می‌دهند و از آن تحت عنوان اقتصاد آموزش و پرورش یاد می‌کنند. اتفاقا من این فرمول را برای ایران نوشتم که موضوع پایان نامه دکترای من هم بود.
در واقع در این مدل، چهار مساله اساسی مطرح می‌شود که عبارتند از: هزینه از دست رفته جهت تحصیل در دانشگاه طی سنوات از سال ورود تا سال خروج، آینده شغلی رشته، میزان درآمد حاصل از اشتغال در آن شغل مربوطه و مقایسه بین هزینه از ابتدا تا انتهای تحصیل و میزان نرخ بهره موجود و درآمد از آن کار در زمان حال از فارغ التحصیلی تا بازنشستگی.


در واقع این مطالعات تنها به این دلیل صورت می‌گیرد که مشخص شود آیا ارزش افزوده ادامه تحصیل در آن رشته و سپس اشتغال متناسب با آن رشته، ارزش افزوده مضاعفی برای اقتصاد کشور دارد یا مقرون به صرفه نیست. اگر بخواهم جمع‌بندی کنم این سوال شما در واقع همان سوال علم بهتر است یا ثروت است که موضوع یکی از انشاهای ما در دوران دبستان بود. ما همیشه و برای دلخوشی معلم هم که بود پاسخ می‌دادیم که علم برتر است. البته بسیاری از قدیمی‌ها از جمله پدر من، معتقد بودند که درس خواندن در کشورهای جهان سوم فایده‌ای نخواهد داشت و شخص را از کسب معاش معمولی باز می‌دارد و فرزند پسر باید که کار پدر خود را ادامه دهد. اما آنانی که روشنفکرتر بودند بر این اعتقاد بودند که با ادامه تحصیل می‌توان طبقه اجتماعی را تغییر داد؛ چراکه در آن زمان تنها دو سه طبقه بیشتر نبود. طبقه حاکم، طبقه میانی و طبقه مردم پایین دست جامعه. اما با ادامه تحصیل در مقاطع عالیه می‌شد که خود را ارتقا داد و به طبقه و جایگاهی جدید در این بین دست یافت این جنگ ارتقای جایگاه اجتماعی همیشه ادامه داشته است، اما ادامه تحصیل این روزها تنها در همین مباحث خلاصه می‌شود که در چه رشته‌ای، در کجا و تا چه مقطعی.
چرایی ایجاد این معضل از نظرگاه شما چیست؟
من به ده مورد که به نظرم می‌رسد علل اصلی ایجاد این مشکل در ایران معاصر هستند و سبب شده است تا جوانان به ادامه تحصیل از دیپلم به بالاتر رغبتی نداشته باشند، اشاره می‌کنم: ۱.مخارج زیاد تحصیل در سطوح بالا به ویژه در دانشگاه‌های شبانه، آزاد، غیرانتفاعی و حتی خارج از کشور ۲.صرف بهترین سال‌های عمر چراکه سنین ۲۰ تا ۳۰ سالگی که جهت تحصیل در مقاطع لیسانس تا دکترا می‌شود، بهترین دوران زندگی یک انسان است که هرچه بکارد درو می‌کند ۳. بر هم خوردن سن ازدواج زیرا پیش از این دوره نمی توان ازدواج کرد و بعد از آن هم که چندان منطقی نیست با وجودی که فرد مدرک دارد، اما پول و شغل ندارد ۴.رشته‌های دانشگاهی لزوما تطبیقی با خواسته‌ها ندارد یعنی عموم انتخاب رشته‌ها از روی اجبار یا ناآگاهی یا فرار از سربازی بوده و فرد عملا هیچ علاقه‌ای به رشته ای که در آن تحصیل می‌کند ندارد ۵.غیرکاربردی بودن بعضی از رشته‌ها به طوری که هیچ بازار کار مشخصی برای آنها متصور نیست ۶.شخصیت کاذب یعنی فردی که از دانشگاه فارغ‌ می‌شود خود را بزرگ می‌شمارد و تن به هر کاری نمی‌دهد ۷.شیوع بیکاری باسوادان یا اشتغال کاذب آنها که کار تناسبی با تحصیل ندارد ۸.بدبینی نسبت به همه چیز که به عنوان مثال می‌توان به یک دارنده مقطع دکترا اشاره کرد که به شغل رانندگی می‌پردازد. این شغل اساسا شریف است و محترم اما وقتی چنین فردی در این جایگاه قرار می‌گیرد، مدام به همه چیز ایراد می‌گیرد، غرولند می‌کند، به همه چیز بدبین است و مدام مسافران خود را مورد عتاب و خطاب قرار می‌دهد ۹. ترجیح اشتغال رابطه‌ای بر ضابطه‌ای در سیستم اداری کشور به گونه‌ای که به وضوح می‌بینیم وقتی مدیری در سازمانی تغییر می‌کند، کل کارمندان هم تغییر می‌کند و به تعبیری اتوبوسی می‌آید و اتوبوسی می‌رود که در شرایط کنونی کشور وجود دارد. این قضیه سبب می‌شود کسی که در رشته‌ای مرتبط، درس خوانده امیدی به کار نداشته باشد و بداند راه وزارت و وکالت از دانشگاه نمی‌گذرد. آنگاه که می‌بیند رابطه، اساس استخدام است و توجهی به رشته تحصیلی و تجربه افراد نمی‌شود ۱۰.فرار مغزهاو فرار ژن‌ها.
تفاوت فرار مغزها با فرار ژن‌ها در چه چیزی است؟


فرار مغزها یعنی افرادی مانند ما که برای تحصیل به خارج از کشور رفتیم، اما پس از چند سال که درس‌مان به پایان رسیده به کشور بازگشتیم. اما فرار ژن‌ها به کسانی اطلاق می‌شود که به خارج از کشور می‌روند، اما برگشتی در کارشان نیست. یعنی در آنجا ازدواج می‌کنند و بچه دار می‌شوند. بچه آنها در آن فضا رشد می‌یابد و حتی شناسنامه آنجا را دریافت می‌کند که دیگر ایرانی تبار نباشد.
برای مقابله با این عوامل چه راه‌حل‌هایی را پیشنهاد می‌کنید؟
باید در درجه اول استعداد سنجی کنیم. یعنی استعداد بچه‌ها را بسنجیم و آنها را درآن جهتی که مستعد هستند هدایت کنیم. دوم؛ از استخدام با پول و پارتی به شدت دوری کنیم چراکه آفت کار ما در همین است. سوم؛ بکوشیم تا رشته‌هایمان پُربار شوند نه پرکار. یعنی محتوای رشته‌ها را غلیظ کنیم. چهارم؛ از استادان کاردان و کاربلد و با تیپ مناسب با استادی دانشگاه سود بجوییم. لازم است این نکته را متذکر شوم که در کانادا که من در آنجا تحصیل کردم دریافت مدرک دکتری شرط لازم بود، اما کافی نبود. شرط کافی داشتن شخصیت و وجهه والای اجتماعی بود که همه کس از آن برخوردار نبودند. پنجم؛ به اقتصاد مولد روی آوریم. چراکه واردات موجب می‌شود که دیگر تربیت متخصص در جامعه سودی نداشته باشد. ششم؛ مرجح بودن شایستگی بر بایستگی در استخدام‌ها. یعنی ملاک استخدام افراد در مشاغل گوناگون باید که تجربه و تحصیلات باشد نه رابطه و آشنایی با این و آن وهفتم؛ مسوول تامین معیشت افراد
باسواد.
به عقیده شما آسیب‌های اجتماعی افراد تحصیلکرده بیکار بیشتر است یا افراد دیپلمه کارگر؟
هر چه باشد فردی که هرچند دیپلم یا حتی پایین‌تر است، وقتی بر سر کار است از بسیاری کارهای ناشایست می‌پرهیزد. جدای از مدرک تحصیلی، فرد شاغل بالاتر از یک بیکار است و امکان ازدواج را هم دارد.
مایلم پرسش قبل را به گونه دیگری مطرح نمایم و آن اینکه اگر کار و اشتغال را نادیده بگیریم، آیا امکان گرایش یک تحصیلکرده به جرم و جنایت یا فساد و اعتیاد کاهش می‌یابد؟
من بیشتر بر آن هستم که فرم جرایم عوض می‌شود یعنی اگر یک فرد بی‌سواد یا کم سواد دست به قتل یا دزدی می‌زند، یک فرد تحصیلکرده به گونه‌ای دیگر جرم می‌کند و مثلا اقدام به اختلاس‌های میلیاردی می‌کند که نمونه آن همین اختلاس
اخیر بود.
در دانشگاه‌های دولتی فرد به رایگان از امکانات ملی استفاده می‌کند، اما فشارش بر بدنه اقتصاد کشور وارد می‌شود. در دانشگاه‌های شهریه‌ای این فشار دقیقا بر خانواده‌ها وارد می‌شود. شما کدام یک از این دو را مضرتر می‌دانید؟
سوال جالبی است. نمی‌توان صراحتا گفت کدام یک بدتر است، اما را‌ه‌حلی که می‌توان برای برون رفت از این مشکل پیشنهاد کرد این است که تربیت دانشجو در دانشگاه‌های دولتی مشخصا برای مشاغلی مشخص و تنها برای نخبه‌ها باشد. این موضوع نیازمند برنامه‌ریزی و عدم وجود رابطه در استخدام‌ها است. این تربیت مستقیم تنها برای مشاغل مشخص و معین و مطابق با نیازهای جامعه، در کشورهای پیشرفته اجرا می‌گردد. اما برای دانشگاه‌های شهریه‌ای هم تنها راه، بومی‌سازی است. یعنی دانشگاه‌ها بومی، اساتید بومی، دانشجویان بومی، رشته‌ها بومی و مشاغل نیز بومی باشد. چراکه طبیعتا دریافت دانشجو مطابق با نیازهای شغلی همان منطقه صورت می‌گیرد و دیگر فرد بیکار نمی‌ماند. از طرفی درسی هم که داده می‌شود مطابق با نیازهای همان جامعه است و به اعتقاد من باید در سیستم آموزشی کشور تجدید نظر اساسی صورت گیرد.
و سخن آخر؟
در پایان به عبارت و سپس ابیاتی از سعدی شیرازی اکتفا می کنم:
علم سلاح جنگ با شیطان است و خداوند سلاح را چون به اسیری برند، شرمساری بیش بَرَد.
علم چندان که بیشتر خوانی/چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بُوَد نه دانشمند/چارپایی بر او کتابی چند