روزی روزگاری در همسایگی - ۷ دی ۹۱
فلامک جنیدی
بازیگر
آن سالی که ایران توانست بر قلههای پرافتخار جهانی دست یابد و اصغر فرهادی افتخار داشتن جایزه اسکار را برای اولین بار برای ایران به ارمغان بیاورد. یک فیلم ترکیهای هم نامزد جایزه فیلم خارجی اسکار بود که به دلیل جذابیتهای «جدایی نادر از سیمین» از رقابت بازماند، اما این ماجرا چیزی از جذابیت فیلم «روزی روزگاری در آناتولی» کم نمیکند. صرف شبی طولانی در یک صحرا برای یافتن یک جسد در فیلم «روزی روزگاری در آناتولی»، این درام جنایی ترکیهای را بهعنوان یک شاهکار مهیج به دنیا معرفی کرد.
بازیگر
آن سالی که ایران توانست بر قلههای پرافتخار جهانی دست یابد و اصغر فرهادی افتخار داشتن جایزه اسکار را برای اولین بار برای ایران به ارمغان بیاورد. یک فیلم ترکیهای هم نامزد جایزه فیلم خارجی اسکار بود که به دلیل جذابیتهای «جدایی نادر از سیمین» از رقابت بازماند، اما این ماجرا چیزی از جذابیت فیلم «روزی روزگاری در آناتولی» کم نمیکند. صرف شبی طولانی در یک صحرا برای یافتن یک جسد در فیلم «روزی روزگاری در آناتولی»، این درام جنایی ترکیهای را بهعنوان یک شاهکار مهیج به دنیا معرفی کرد.
فلامک جنیدی
بازیگر
آن سالی که ایران توانست بر قلههای پرافتخار جهانی دست یابد و اصغر فرهادی افتخار داشتن جایزه اسکار را برای اولین بار برای ایران به ارمغان بیاورد. یک فیلم ترکیهای هم نامزد جایزه فیلم خارجی اسکار بود که به دلیل جذابیتهای «جدایی نادر از سیمین» از رقابت بازماند، اما این ماجرا چیزی از جذابیت فیلم «روزی روزگاری در آناتولی» کم نمیکند. صرف شبی طولانی در یک صحرا برای یافتن یک جسد در فیلم «روزی روزگاری در آناتولی»، این درام جنایی ترکیهای را بهعنوان یک شاهکار مهیج به دنیا معرفی کرد.
فیلمهای اندکی هستند که آن قدر ساده باشند که فقط انتظار و صحبت را نشان دهند، اما این یکی از همانهاست. یکی از همان فیلمهایی که در بیشتر دقایق آن به ظاهر هیچ اتفاقی نمیافتد، اما در واقع اتفاقات بسیاری در حال رخ دادن است.
فیلم جدید «نوری بیلگه جیلان» طولانی و تماشایش مشکل است و احتمالا مناسب هر کسی نیست، اما من فقط میتوانم بگویم که یک شاهکار است، شاهکاری بیپروا و تسلیمنشدنی که در تسخیر شکوه رمزآلود نگاه بدبین خود قرار گرفته است. روزی روزگاری در آناتولی فیلمی است که بهخوبی ثابت میکند برای جذاب بودن، تعلیق داشتن، درگیر کردن و هر آنچه خصوصیات یک فیلم خوب است، حتما نباید به داستان پرافتوخیز و شخصیتهای خارقالعاده متوسل شد. یک خط روایی ساده، یک دنیای آشنا و تعدادی شخصیت ملموس میتواند تماشاگر را تا آخر فیلم نگه داشته و حتی تا روزها ذهنش را به خود مشغول کند، اما اینها همه یک شرط اساسی دارد و آن، نگاه عمیق و جهان شمول فیلم ساز است که مرزهای جغرافیایی را درنوردیده تا آینهای دربرابر بشریت بگذارد. نوری بیلگه جیلان، فیلم ساز ترک، از چنین وسعت نگاهی برخوردار است که اقلا نگارنده را روزها در پی یافتن نسخهای از فیلم و تماشای مجدد آن به تکاپو انداخته است. یک قاتل که به قتل دوستش اعتراف کرده و در ماشین پلیس با سه مامور و یک پزشک برای کشف جسد همراه شده، در حالی که با حال پریشان و خسته و خوابآلود نشسته شنونده بحث نسبتا طولانی مامور ارشد با زیر دستانش بر سر ماست گاومیش و علایم بیماری پروستات است. در سکانس خانه کدخدا که با خوشرویی نیمه شب میهمان آن همه نیروی دولت شده و فرصت پیدا کرده مشکلات روستا را به گوش مسوولان شهری برساند، باز میبینیم قاتل هم مثل بقیه دارد شام میخورد و شنونده صحبتهای کدخدا در مورد نیاز به دیوار کشی دور قبرستان و احداث سردخانه است تا بتوانند قبرها را از کثافت حیوانات دور نگه داشته و مردهها را تا زمان رسیدن اقوامشان از استانبول و آلمان سالم نگه دارند و بالاخره در سکانس یافتن جسدی که این همه آدم را تمام شب از خواب و استراحت انداخته است میبینیم که مشاهده دست و پای بسته جسد، واکنشی به مراتب بدتر از خود قتل را نسبت به قاتل بر میانگیزد.
نقطه اشتراک این سه سکانس که هدف طنز تلخ فیلمساز واقع شده است در اصطلاح آشنای خودمان همان مردهپرستی است که گریبانگیر ایرانیها و ترکها و بسیاری از ملتهای دیگر آسیاست. قتلی اتفاق افتاده اما کسی به چراییاش فکر نمیکند. همه به دنبال یافتن جسدی هستند که بالاخره یک جا دفن شده و توی روز هم میشود دنبالش گشت و لازم نیست در آن هوای سرد و بارانی جماعتی به عذاب بیفتند، در حالیکه قاتل اعتراف هم کرده و بازداشت است. اصلا وجود قاتل به عنوان یک آدم زنده که مرتکب جنایتی شده در برخی صحنهها نادیده گرفته میشود. کاری که او کرده و باید ریشهیابی شود تا جلوی تکرارش را بشود گرفت اصلا مطرح نیست. مهم این است که جنازه زودتر پیدا شود تا احتمالا بلایی که کدخدا حرفش را میزد به سرش نیاید یا اینکه تا بو نگرفته پیدایش کنند که اقوام بیست سال ندیدهاش بتوانند بیایند و ببوسندش. خندهدار است اما همین واقعیت خندهدار چنان در تار و پود فرهنگ ما تنیده شده که تاریخمان را میسازد، تاریخی پر از آدمهای زنده و دردمند و پرتکاپو که دیده نمیشوند تا روزی که میمیرند و تازه شناخته میشوند.
بازیگر
آن سالی که ایران توانست بر قلههای پرافتخار جهانی دست یابد و اصغر فرهادی افتخار داشتن جایزه اسکار را برای اولین بار برای ایران به ارمغان بیاورد. یک فیلم ترکیهای هم نامزد جایزه فیلم خارجی اسکار بود که به دلیل جذابیتهای «جدایی نادر از سیمین» از رقابت بازماند، اما این ماجرا چیزی از جذابیت فیلم «روزی روزگاری در آناتولی» کم نمیکند. صرف شبی طولانی در یک صحرا برای یافتن یک جسد در فیلم «روزی روزگاری در آناتولی»، این درام جنایی ترکیهای را بهعنوان یک شاهکار مهیج به دنیا معرفی کرد.
فیلمهای اندکی هستند که آن قدر ساده باشند که فقط انتظار و صحبت را نشان دهند، اما این یکی از همانهاست. یکی از همان فیلمهایی که در بیشتر دقایق آن به ظاهر هیچ اتفاقی نمیافتد، اما در واقع اتفاقات بسیاری در حال رخ دادن است.
فیلم جدید «نوری بیلگه جیلان» طولانی و تماشایش مشکل است و احتمالا مناسب هر کسی نیست، اما من فقط میتوانم بگویم که یک شاهکار است، شاهکاری بیپروا و تسلیمنشدنی که در تسخیر شکوه رمزآلود نگاه بدبین خود قرار گرفته است. روزی روزگاری در آناتولی فیلمی است که بهخوبی ثابت میکند برای جذاب بودن، تعلیق داشتن، درگیر کردن و هر آنچه خصوصیات یک فیلم خوب است، حتما نباید به داستان پرافتوخیز و شخصیتهای خارقالعاده متوسل شد. یک خط روایی ساده، یک دنیای آشنا و تعدادی شخصیت ملموس میتواند تماشاگر را تا آخر فیلم نگه داشته و حتی تا روزها ذهنش را به خود مشغول کند، اما اینها همه یک شرط اساسی دارد و آن، نگاه عمیق و جهان شمول فیلم ساز است که مرزهای جغرافیایی را درنوردیده تا آینهای دربرابر بشریت بگذارد. نوری بیلگه جیلان، فیلم ساز ترک، از چنین وسعت نگاهی برخوردار است که اقلا نگارنده را روزها در پی یافتن نسخهای از فیلم و تماشای مجدد آن به تکاپو انداخته است. یک قاتل که به قتل دوستش اعتراف کرده و در ماشین پلیس با سه مامور و یک پزشک برای کشف جسد همراه شده، در حالی که با حال پریشان و خسته و خوابآلود نشسته شنونده بحث نسبتا طولانی مامور ارشد با زیر دستانش بر سر ماست گاومیش و علایم بیماری پروستات است. در سکانس خانه کدخدا که با خوشرویی نیمه شب میهمان آن همه نیروی دولت شده و فرصت پیدا کرده مشکلات روستا را به گوش مسوولان شهری برساند، باز میبینیم قاتل هم مثل بقیه دارد شام میخورد و شنونده صحبتهای کدخدا در مورد نیاز به دیوار کشی دور قبرستان و احداث سردخانه است تا بتوانند قبرها را از کثافت حیوانات دور نگه داشته و مردهها را تا زمان رسیدن اقوامشان از استانبول و آلمان سالم نگه دارند و بالاخره در سکانس یافتن جسدی که این همه آدم را تمام شب از خواب و استراحت انداخته است میبینیم که مشاهده دست و پای بسته جسد، واکنشی به مراتب بدتر از خود قتل را نسبت به قاتل بر میانگیزد.
نقطه اشتراک این سه سکانس که هدف طنز تلخ فیلمساز واقع شده است در اصطلاح آشنای خودمان همان مردهپرستی است که گریبانگیر ایرانیها و ترکها و بسیاری از ملتهای دیگر آسیاست. قتلی اتفاق افتاده اما کسی به چراییاش فکر نمیکند. همه به دنبال یافتن جسدی هستند که بالاخره یک جا دفن شده و توی روز هم میشود دنبالش گشت و لازم نیست در آن هوای سرد و بارانی جماعتی به عذاب بیفتند، در حالیکه قاتل اعتراف هم کرده و بازداشت است. اصلا وجود قاتل به عنوان یک آدم زنده که مرتکب جنایتی شده در برخی صحنهها نادیده گرفته میشود. کاری که او کرده و باید ریشهیابی شود تا جلوی تکرارش را بشود گرفت اصلا مطرح نیست. مهم این است که جنازه زودتر پیدا شود تا احتمالا بلایی که کدخدا حرفش را میزد به سرش نیاید یا اینکه تا بو نگرفته پیدایش کنند که اقوام بیست سال ندیدهاش بتوانند بیایند و ببوسندش. خندهدار است اما همین واقعیت خندهدار چنان در تار و پود فرهنگ ما تنیده شده که تاریخمان را میسازد، تاریخی پر از آدمهای زنده و دردمند و پرتکاپو که دیده نمیشوند تا روزی که میمیرند و تازه شناخته میشوند.
ارسال نظر