ژانر نفرین معلول افسردگی
دکتر بهنام اوحدی
چند سالی است که ژانر موسیقیای پا گرفته و هوادار پیدا کرده، که پیش از این، در تاریخ موسیقی این سرزمین به گونه فاش و آشکار فقط یک ترانه همانند داشته است. این سبک از موسیقی را میتوان «ژانر نفرین» نامید! سبکی که در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، در ترانهای بدین مضمون راهی بازار آن روزهای موسیقی شده بود: «آرزو دارم که مرگت را ببینم/ بر مزارت شاخههای گل بچینم/ آرزو دارم ببینم پر گناهی/ مردهای، در دوزخی و روسیاهی/ بیش از اینکه عاشق زار تو باشم / آرزو دارم عزادار تو باشم». با وجود نامآور بودن خواننده در آن دوران، هرگز استقبالی چشمگیر از این اثر انجام نشد و هواداران چندانی پیدا نکرد.
چند سالی است که ژانر موسیقیای پا گرفته و هوادار پیدا کرده، که پیش از این، در تاریخ موسیقی این سرزمین به گونه فاش و آشکار فقط یک ترانه همانند داشته است. این سبک از موسیقی را میتوان «ژانر نفرین» نامید! سبکی که در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، در ترانهای بدین مضمون راهی بازار آن روزهای موسیقی شده بود: «آرزو دارم که مرگت را ببینم/ بر مزارت شاخههای گل بچینم/ آرزو دارم ببینم پر گناهی/ مردهای، در دوزخی و روسیاهی/ بیش از اینکه عاشق زار تو باشم / آرزو دارم عزادار تو باشم». با وجود نامآور بودن خواننده در آن دوران، هرگز استقبالی چشمگیر از این اثر انجام نشد و هواداران چندانی پیدا نکرد.
دکتر بهنام اوحدی
چند سالی است که ژانر موسیقیای پا گرفته و هوادار پیدا کرده، که پیش از این، در تاریخ موسیقی این سرزمین به گونه فاش و آشکار فقط یک ترانه همانند داشته است. این سبک از موسیقی را میتوان «ژانر نفرین» نامید! سبکی که در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، در ترانهای بدین مضمون راهی بازار آن روزهای موسیقی شده بود: «آرزو دارم که مرگت را ببینم/ بر مزارت شاخههای گل بچینم/ آرزو دارم ببینم پر گناهی/ مردهای، در دوزخی و روسیاهی/ بیش از اینکه عاشق زار تو باشم / آرزو دارم عزادار تو باشم». با وجود نامآور بودن خواننده در آن دوران، هرگز استقبالی چشمگیر از این اثر انجام نشد و هواداران چندانی پیدا نکرد. بنابراین پا گرفتن این سبک از ترانه و استقبال قابل توجه از آن باید ریشههای روانشناختی و سرچشمههای جامعهشناختی داشته باشد.
نفرین، دربردارنده پندار، کردار و دست آخر گفتاری است که از اهریمن کینه و انتقام برمیخیزد. خشم و پرخاشگری ریشه در ناکامی دارد. بیشتر ناکامیهای این سبک از موسیقی نوپدید، ناکامیهای عشقی است که در آن معشوق به هر دلیل منطقی یا احساسی، عاشق را رها کرده و روانه عشق دیگری شده است. قضاوت یک سویه عاشق این است که این واکنش، کنشی ستم گرانه و بی رحمانه بوده و ازین رو سزاوار کیفر، کینه و انتقام است. اگر در دیگر ترانههای سوزناک عشقی، از جمله « ژانر هجران (فراق) » بارقهای از بخشش، گذشت، فداکاری و امید به بازگشت پیش گوش و ذهن مینشیند، در ژانر نفرین، سوز عاشق با بغض و کینه و آرزوی زجر و تباهی همنوا و همگام شده است. در ایستارهای عشقی، مغز دچار مسمومیت شیمیایی سلولی و مولکولی با «فنیل اتیلن آمین» میشود که نیمه عمری دست بالا سه ساله دارد. پس از گذشت دو سه سال این مسمومیت از بین رفته و شعلههای سرکش آتش سوزناک عشق فرو مینشیند. قضاوت و بینش آدم عاشق در اثر این مسمومیت مغزی میتواند به کلی مختل شده و پندار، کردار و گفتار فرد دگرگون شود. بسیاری از رخدادهای دشوار و ناگوار صفحه حوادث روزنامهها زاده همین مسمومیت مغزی هستند. عنصر دیگر در فریاد شدن ناله و نفرین، «حسادت» است. حسادتی که ما ایرانیان آن را در نیمه آنیموسی (مردانه) اش «غیرت» مینامیم. حسادت احساسی ناگوار است که به آسانی به ورطه بخل، بغض و کینه فرو میغلتد. ریشه بسیاری از قتلهای ناموسی و کشتارها و اسیدپاشیهای عشقی اجتماع ما در همین حسادت بوده است. از دیرباز عشق و نفرت را دو روی یک سکه دانسته و برشمردهاند؛ هر چه شدت آتش عشق برکشیدهتر و بلندتر باشد، شدت احساس نیاز به تلافی و انتقام هنگام خشم و نفرت بیشتر خواهد بود. ازین رو معشوق دوراندیش و هوشمند باید در برابر عاشق شوریده و سرکش با درنگ، اندیشه و احتیاط فراوان به کنش و واکنش بپردازد. افسردگی از چشمانداز روانکاوی همسان با خشم فروخورده شده و متوجه خویشتن است. از آنجا که آدم افسرده ممکن است هر در باغ نیمه بازی را دروازه بهشت بپندارد، میتواند به آسانی هم درگیر و وابسته عشق دیگری شود و احساسات برآمده از این شوریدگی و سرخوشی گذرا را اکسیر نجات و رهایی از افسردگی ارزیابی کند. هویدا است که این احساسات و اندیشههای خام و ناپخته پس از گذشت چندی نه چندان دور و دراز، رنگ باخته و واقعیت تلخ آشکار میشود. آدم افسرده سرشار از خشم رو به خویشتن، لبریز از خشم میشود تا انباشته خشم دیروز و امروزش همچون آتشفشانی خشمگین، درون و پیرامون را به سوز و گداز فرو برد.
یک اجتماع افسرده و زندگی گریز، اجتماعی است که موسیقیهای پر حزن و اندوه را میپسندد و ارجمند میشمارد. آیا پرهوادار شدن ژانر نفرین نشانه این واقعیت نیست که برخی جوامع سالها است از بردباری، بخشش و گذشت گذر کرده و به وادی کینه و تلافی و انتقام فرو غلتیدهاند جنگ و ستیزها و چالش و کشمکشهای خیابانی جوانان، میانسالان و حتی سالمندان - برای نمونه در برخوردهای رانندگی در خیابانهای - نمودار آشکار همین واقعیت دشوار و ناگوار است. امید که در سالهای پیش رو، شاهد آن باشیم که ترانههای ریشه گرفته از «شعور شاد زیستن» و «روح معنویت (عشق راستین)» جایگزین این ناله و نفرینهای ناپخته و کودکانه شود که کوبیدن بر طبل جنگ و انتقام خردمندانه و دوراندیشانه نیست...
چند سالی است که ژانر موسیقیای پا گرفته و هوادار پیدا کرده، که پیش از این، در تاریخ موسیقی این سرزمین به گونه فاش و آشکار فقط یک ترانه همانند داشته است. این سبک از موسیقی را میتوان «ژانر نفرین» نامید! سبکی که در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، در ترانهای بدین مضمون راهی بازار آن روزهای موسیقی شده بود: «آرزو دارم که مرگت را ببینم/ بر مزارت شاخههای گل بچینم/ آرزو دارم ببینم پر گناهی/ مردهای، در دوزخی و روسیاهی/ بیش از اینکه عاشق زار تو باشم / آرزو دارم عزادار تو باشم». با وجود نامآور بودن خواننده در آن دوران، هرگز استقبالی چشمگیر از این اثر انجام نشد و هواداران چندانی پیدا نکرد. بنابراین پا گرفتن این سبک از ترانه و استقبال قابل توجه از آن باید ریشههای روانشناختی و سرچشمههای جامعهشناختی داشته باشد.
نفرین، دربردارنده پندار، کردار و دست آخر گفتاری است که از اهریمن کینه و انتقام برمیخیزد. خشم و پرخاشگری ریشه در ناکامی دارد. بیشتر ناکامیهای این سبک از موسیقی نوپدید، ناکامیهای عشقی است که در آن معشوق به هر دلیل منطقی یا احساسی، عاشق را رها کرده و روانه عشق دیگری شده است. قضاوت یک سویه عاشق این است که این واکنش، کنشی ستم گرانه و بی رحمانه بوده و ازین رو سزاوار کیفر، کینه و انتقام است. اگر در دیگر ترانههای سوزناک عشقی، از جمله « ژانر هجران (فراق) » بارقهای از بخشش، گذشت، فداکاری و امید به بازگشت پیش گوش و ذهن مینشیند، در ژانر نفرین، سوز عاشق با بغض و کینه و آرزوی زجر و تباهی همنوا و همگام شده است. در ایستارهای عشقی، مغز دچار مسمومیت شیمیایی سلولی و مولکولی با «فنیل اتیلن آمین» میشود که نیمه عمری دست بالا سه ساله دارد. پس از گذشت دو سه سال این مسمومیت از بین رفته و شعلههای سرکش آتش سوزناک عشق فرو مینشیند. قضاوت و بینش آدم عاشق در اثر این مسمومیت مغزی میتواند به کلی مختل شده و پندار، کردار و گفتار فرد دگرگون شود. بسیاری از رخدادهای دشوار و ناگوار صفحه حوادث روزنامهها زاده همین مسمومیت مغزی هستند. عنصر دیگر در فریاد شدن ناله و نفرین، «حسادت» است. حسادتی که ما ایرانیان آن را در نیمه آنیموسی (مردانه) اش «غیرت» مینامیم. حسادت احساسی ناگوار است که به آسانی به ورطه بخل، بغض و کینه فرو میغلتد. ریشه بسیاری از قتلهای ناموسی و کشتارها و اسیدپاشیهای عشقی اجتماع ما در همین حسادت بوده است. از دیرباز عشق و نفرت را دو روی یک سکه دانسته و برشمردهاند؛ هر چه شدت آتش عشق برکشیدهتر و بلندتر باشد، شدت احساس نیاز به تلافی و انتقام هنگام خشم و نفرت بیشتر خواهد بود. ازین رو معشوق دوراندیش و هوشمند باید در برابر عاشق شوریده و سرکش با درنگ، اندیشه و احتیاط فراوان به کنش و واکنش بپردازد. افسردگی از چشمانداز روانکاوی همسان با خشم فروخورده شده و متوجه خویشتن است. از آنجا که آدم افسرده ممکن است هر در باغ نیمه بازی را دروازه بهشت بپندارد، میتواند به آسانی هم درگیر و وابسته عشق دیگری شود و احساسات برآمده از این شوریدگی و سرخوشی گذرا را اکسیر نجات و رهایی از افسردگی ارزیابی کند. هویدا است که این احساسات و اندیشههای خام و ناپخته پس از گذشت چندی نه چندان دور و دراز، رنگ باخته و واقعیت تلخ آشکار میشود. آدم افسرده سرشار از خشم رو به خویشتن، لبریز از خشم میشود تا انباشته خشم دیروز و امروزش همچون آتشفشانی خشمگین، درون و پیرامون را به سوز و گداز فرو برد.
یک اجتماع افسرده و زندگی گریز، اجتماعی است که موسیقیهای پر حزن و اندوه را میپسندد و ارجمند میشمارد. آیا پرهوادار شدن ژانر نفرین نشانه این واقعیت نیست که برخی جوامع سالها است از بردباری، بخشش و گذشت گذر کرده و به وادی کینه و تلافی و انتقام فرو غلتیدهاند جنگ و ستیزها و چالش و کشمکشهای خیابانی جوانان، میانسالان و حتی سالمندان - برای نمونه در برخوردهای رانندگی در خیابانهای - نمودار آشکار همین واقعیت دشوار و ناگوار است. امید که در سالهای پیش رو، شاهد آن باشیم که ترانههای ریشه گرفته از «شعور شاد زیستن» و «روح معنویت (عشق راستین)» جایگزین این ناله و نفرینهای ناپخته و کودکانه شود که کوبیدن بر طبل جنگ و انتقام خردمندانه و دوراندیشانه نیست...
ارسال نظر