جامعه طبقاتی می‌شود – طبقه اول - ۲۰ مهر ۹۱
پوریا عالمی
به اینجا رسیدیم که موزمحور که نشان دکتری هم گرفته بود با فشار و فریب و ترغیب بادمجان‌محور اولین گاز را به چیزی غیر از محصول خودش زد و قبح این را شکسته بود که اکون‌آبادی باید تک‌محصولی و تک‌میوه‌ای باشد. گاز تاریخی موزمحور - با تلاش بادمجان‌محور - این سنت را که در اکون‌آباد هر کسی باید همان چیزی را بخورد که توی حیاطش درآمده، شکست... و حالا ادامه ماجرا؛ به اینجا رسیدیم که موزمحور که نشان دکتری هم گرفته بود با فشار و فریب و ترغیب بادمجان‌محور اولین گاز را به چیزی غیر از محصول خودش زد و قبح این را شکسته بود که اکون‌آبادی باید تک‌محصولی و تک‌میوه‌ای باشد. گاز تاریخی موزمحور - با تلاش بادمجان‌محور - این سنت را که در اکون‌آباد هر کسی باید همان چیزی را بخورد که توی حیاطش درآمده، شکست... و حالا ادامه ماجرا؛

موز محور می‌شود
شهر ریخته بود به هم. همه داشتن میوه و محصول هم را می‌خوردند، شلم شوربایی بود. اختلاف‌هایی هم شکل گرفته بود، مثلا هلومحور را هر میوه‌ای اراده می‌کرد می‌خورد، چون همه دوست داشتند هلو را امتحان کنند. اما کدومحوری‌های بدبخت چی؟ اولین نفری که لب زد به میوه‌شان گفت: «اَه... مزه کدو می‌ده.»
و البته کسی نمی‌دانست مزه کدو چیست، چون کسی چیزی غیر از محصول خودش را نخورده بود، اما همه فهمیدند کدو مزه بدی دارد.
تنها کسانی که حاضر شده بود با کدومحور بدون داد و قال، میوه تاخت بزند، ازگیل محورها بودند. ازگیل‌محورها هم مشکل کدومحور را داشتند. خانواده‌های دیگری هم بودند، اما بازار بعضی‌ها هم خیلی داغ بود، مثل هلومحورها، مثل موزمحورها که همه دوست داشتند موزشان را بخورند. چون هم سفت بود، هم پوست نرمی داشت، هم مزه عجیبی داشت.
در این هیر‌و‌ویر بادمجان‌محور پشت درهای بسته با موزمحور جلسه خصوصی داشت. چون موزمحور می‌گفت: «من دکترم. من باشعورترین و دکترترین فرد اکون‌آبادم. من باید تعیین تکلیف کنم.»
بعد هم برداشته بود و حالا که دیده بود همه از موزش خوش‌شان آمده، هی صغری و کبری می‌چید و برای معاوضه و تاخت زدن یک موز با یک محصول دیگر هزار اما و اگر می‌آورد.
طبقه اول
موزمحور مثلا به گردومحورها گفته بود: «موز به این نرمی را بدهم، یه فسقله گردو بگیرم که نصفش هم مثل سنگ سفت است؟ نه نمی‌شود.»
یا به هندوانه‌محورها گفته بود: «این همه هسته، اگر قورتش بدهم چه؟ بعد موز سفید و بی‌هسته و خوش‌خوراک و خوش‌دست را بدهم برای یک هندوانه؟ که تازه سه‌تا قاچش هم سفید است و باید بریزی دور؟ نه نمی‌شود.»
به تمشک‌محورها گفته بود: «موز بدهم چیز به این ترشی را بگیرم؟ که تازه خانه و زندگی‌م را هم رنگی کند؟ نه نمی‌شود.»
به بادام‌محورها گفته بود: «عمرا! سه ساعت زور بزنم پوست بادام بشکنم که یک نمه بادام سفت و بی‌مزه سق بزنم؟ نه نمی‌شود.»
به خیارمحورها گفته بود: «شما فیک و تقلبی هستید. عقب‌افتاده‌اید. قرار بوده موز شوید اما از زیر دست در رفتید و به جای این‌که بیندازندتان توی سبد خاکروبه، گذاشته‌اند توی سبد خانوار. عمرا موز بدهم خیار بگیرم. نه نمی‌شود.»
به کاهومحورها گفته بود: «ها ها ها...غش غش غش... به خودتان می‌گویید میوه؟ ها ها ها... مردم از خنده.»
به ریواس‌محورها گفته بود: «موز می‌خواهید؟ نه بابا. ریواس از کی داخل آدم شد که ما خبر نداشتیم؟ اصلا کی شما را راه داده توی شهر؟»
به عناب‌محورها هم گفته بود: «اصلا حرفش را هم نزنید. من شما را داخل میوه حساب نمی‌کنم.»
شهردار وارد می‌شود
اختلاف موزمحور و بادمجان‌محور بالا گرفته بود و همه خبردار شده بودند.
چندتا از اکون‌آبادی‌ها پا شدند و رفتند پیش شهردار و گفتند: «شهردار فقط راست کار خودته که این مشکل را حل کنی. اکون‌آباد ریخته به هم. مردم دارند با هم دعوا می‌کنند.»
شهردار گفت: «خیلی خب. حالا صبر کنید ببینم چی کار می‌شود کرد.» و رفت توی اتاق کارش و در را بست و شروع کرد به فکر کردن.
شهر طبقاتی
توی اکون‌آباد همه چیز ریخته بود به هم. همه داشتند خودشان را با دیگران و دیگران را با دیگران و دیگران را با خودشان مقایسه می‌کردند. هر کی می‌خواست یکی را تحقیر کند، می‌گفت: «چی می‌گی بابا؟ تو که دوتا جعبه‌ات هم اندازه یه موز نمی‌ارزه.»
موز محور شده بود و موزمحور از این موضوع که موز محور شده و او به‌عنوان موزمحور، محور جامعه شده بود، خوشحال بود.
وسط این بحث‌ها یکی دوتا زد و خورد هم پیش آمد. اوضاع قاراشمیش شده بود. از شهردار هم خبری نبود. بادمجان‌محور هم داشت می‌زد توی سر زن و بچه‌اش که: «حالا اگه بادمجون می‌خوردی می‌مردی؟ ببین چه آتیشی به پا کردید...»
این قسمت دهم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید، هفته بعد بخوانید.