آیینی که دیگر وجود ندارد
گردآفرین دهقانی
برای عشایر ایل باصری، شب اول عید شب خیلی مهمی بود. جلوی هر چادر حتماً باید اجاقی روشن میکردند. از فقیرترین تا غنیترین چادرها، برنج دم میکردند و لای پلو گوشت بره میگذشتند. این رسم اینقدر مهم بود که بعضا اگر چادری فقیر بود، بقیه ایل کمک میکردند تا جلوی چادر آنها هم این رسم اجرا شود. این سنت برای برکت گرفتن در طول سال بعد بود. زنان و دختران چارقدهای حریر منجوقکاری و ملیلهدوزی که با طرحهای مختلف بته جقه وگل، دست دوزی شده بود به سر میکردند و با دقت خاصی دو طرف صورت را زلف میگذاشتند، چشمها را سرمه میکشیدند و برای جشن آماده میشدند.
برای عشایر ایل باصری، شب اول عید شب خیلی مهمی بود. جلوی هر چادر حتماً باید اجاقی روشن میکردند. از فقیرترین تا غنیترین چادرها، برنج دم میکردند و لای پلو گوشت بره میگذشتند. این رسم اینقدر مهم بود که بعضا اگر چادری فقیر بود، بقیه ایل کمک میکردند تا جلوی چادر آنها هم این رسم اجرا شود. این سنت برای برکت گرفتن در طول سال بعد بود. زنان و دختران چارقدهای حریر منجوقکاری و ملیلهدوزی که با طرحهای مختلف بته جقه وگل، دست دوزی شده بود به سر میکردند و با دقت خاصی دو طرف صورت را زلف میگذاشتند، چشمها را سرمه میکشیدند و برای جشن آماده میشدند.
گردآفرین دهقانی
برای عشایر ایل باصری، شب اول عید شب خیلی مهمی بود. جلوی هر چادر حتماً باید اجاقی روشن میکردند. از فقیرترین تا غنیترین چادرها، برنج دم میکردند و لای پلو گوشت بره میگذشتند. این رسم اینقدر مهم بود که بعضا اگر چادری فقیر بود، بقیه ایل کمک میکردند تا جلوی چادر آنها هم این رسم اجرا شود. این سنت برای برکت گرفتن در طول سال بعد بود. زنان و دختران چارقدهای حریر منجوقکاری و ملیلهدوزی که با طرحهای مختلف بته جقه وگل، دست دوزی شده بود به سر میکردند و با دقت خاصی دو طرف صورت را زلف میگذاشتند، چشمها را سرمه میکشیدند و برای جشن آماده میشدند. نقارهچی شروع میکرد... حتی شعرهای مراسم شادی، حزنی درونی دارد. به طور کلی، موسیقی هر فرهنگی حاکی از نوع زندگی و خاطرات آن فرهنگ است. ما عشایر زندگی پرفراز و نشیبی در طول سالیان گذراندهایم. موسیقی ما با غم عجین شده است. حتی ترانههایی که برای روزهای شاد خوانده میشود، با غم همراه است... دختران دایره میشدند و دستمال کلاغیهای ابریشمی در دستان زنان و دختران بالا و پایین میرفت. اینها روایت پدربزرگم از نوروز ایل است. از وقتی پدرم برای ادامه تحصیل به شهر آمد، ناگزیر به زندگی شهری پیوند خورد. غمانگیز است؛ امروز چیزی به نام ایل وجود ندارد، چون خیلی از ایلیاتیها، شهرنشین شدهاند، اما فرهنگ عشایری فرهنگی غنی است که از بین نمیرود، مجموعه زبان خاص، موسیقی و پوشش خاص. هنر قالیبافی، سوارکاری و شاهنامهخوانی. من از ایل باصریام؛ از ایلات خمسه فارس. ایلی که شهرتش به خاطر گلیمها و قالیهایی بود که زنانش میبافتند. باصری طولانیترین ایلراه را در میان عشایر داشت. ییلاق ما بین منطقه پاسارگاد و اقلید و قشلاقمان بین منطقه جویم تا بنارو بود. برای ما ایلیاتیها، نوروز جدا از تغییر سال، آغاز وفور نعمت بود. گوسفندها در اسفند بچه میآوردند و ده روز که از فروردین میگذشت، میتوانستیم از شیر آنها استفاده کنیم. شیر منبع تمام محصولات لبنی دیگری است که هم مورد استفاده ایل بود و هم منبع درآمد محسوب میشد. در ماه اسفند، تعداد کمی از ایلیاتیها، خودشان را به شهر میرساندند و مایحتاج چند ماه ایل را میخریدند؛ چیزهایی مثل برنج، پارچه و لباس نو. در ایل خبری از خانهتکانی نبود. چادرهای ایل هر چند ماه یک بار، شسته میشدند. به مناسبت سال جدید این کار تکرار نمیشد، اما سعی بر این بود که روز اول عید، ایل در سرسبزترین نقطه دامنه کوه اتراق کرده باشد، البته همان روز قبل از عید، زنها دیگهای بزرگ را پر از آب میکردند و زیرش را آتش میزدند. این کارها کنار رودخانه انجام میشد. اول زنها و بچهها با کاسه از این دیگها آب برمیداشتند و خودشان را میشستند؛ بعد هم نوبت مردهای ایل بود. شست و شویی که به حمام ترکی معروف بود. غیر از چهارشنبهسوری که شبیه به همه جای ایران برگزار میشد، مراسمی داشتیم به نام «چله به در»؛ در آن احشام را از میان دو تل آتش میگذراندند. مشخص نیست دقیقاً این سنت برای چه بود، اما بعضی میگویند شاید تلمیحی به داستان سیاوش در شاهنامه باشد. بعضی دیگر میگویند این رسم از دین زرتشت آمده است و اشاره به پاکی ایل دارد. در نوروز ایل خبری از میوه نبود، شیرینی هم خیلی کم. ممکن بود بعضی زنان باسلیقه، یوخه، خصبک یا نان برشته درست کنند، اما شیرینی عمدتا و تنها کشمش بود. شاید بشود گفت عید، بهترین روز سال برای بچههای ایل بود. عادتی وجود داشت که مادرها شب قبل از عید دستهای بچههایشان را حنا میگرفتند. صبح عید که بچهها با دستهای رنگی بیدار میشدند، برایشان هیجانی ناگهانی بود. روز اول عید یعنی لباس نو، کاسههای پر از آش دوغ، صدای ساز و نقاره و دخترانی که با دستمالهای رنگی دایره میشدند و شادی میکردندد. شاهنامهخوان ایل قسمتهای شاد شاهنامه را با صدای بلند و ریتم خاصی میخواند.
ایل سیزده به در ندارد. عشایر در طبیعت زندگی میکند. همیشه...
برای عشایر ایل باصری، شب اول عید شب خیلی مهمی بود. جلوی هر چادر حتماً باید اجاقی روشن میکردند. از فقیرترین تا غنیترین چادرها، برنج دم میکردند و لای پلو گوشت بره میگذشتند. این رسم اینقدر مهم بود که بعضا اگر چادری فقیر بود، بقیه ایل کمک میکردند تا جلوی چادر آنها هم این رسم اجرا شود. این سنت برای برکت گرفتن در طول سال بعد بود. زنان و دختران چارقدهای حریر منجوقکاری و ملیلهدوزی که با طرحهای مختلف بته جقه وگل، دست دوزی شده بود به سر میکردند و با دقت خاصی دو طرف صورت را زلف میگذاشتند، چشمها را سرمه میکشیدند و برای جشن آماده میشدند. نقارهچی شروع میکرد... حتی شعرهای مراسم شادی، حزنی درونی دارد. به طور کلی، موسیقی هر فرهنگی حاکی از نوع زندگی و خاطرات آن فرهنگ است. ما عشایر زندگی پرفراز و نشیبی در طول سالیان گذراندهایم. موسیقی ما با غم عجین شده است. حتی ترانههایی که برای روزهای شاد خوانده میشود، با غم همراه است... دختران دایره میشدند و دستمال کلاغیهای ابریشمی در دستان زنان و دختران بالا و پایین میرفت. اینها روایت پدربزرگم از نوروز ایل است. از وقتی پدرم برای ادامه تحصیل به شهر آمد، ناگزیر به زندگی شهری پیوند خورد. غمانگیز است؛ امروز چیزی به نام ایل وجود ندارد، چون خیلی از ایلیاتیها، شهرنشین شدهاند، اما فرهنگ عشایری فرهنگی غنی است که از بین نمیرود، مجموعه زبان خاص، موسیقی و پوشش خاص. هنر قالیبافی، سوارکاری و شاهنامهخوانی. من از ایل باصریام؛ از ایلات خمسه فارس. ایلی که شهرتش به خاطر گلیمها و قالیهایی بود که زنانش میبافتند. باصری طولانیترین ایلراه را در میان عشایر داشت. ییلاق ما بین منطقه پاسارگاد و اقلید و قشلاقمان بین منطقه جویم تا بنارو بود. برای ما ایلیاتیها، نوروز جدا از تغییر سال، آغاز وفور نعمت بود. گوسفندها در اسفند بچه میآوردند و ده روز که از فروردین میگذشت، میتوانستیم از شیر آنها استفاده کنیم. شیر منبع تمام محصولات لبنی دیگری است که هم مورد استفاده ایل بود و هم منبع درآمد محسوب میشد. در ماه اسفند، تعداد کمی از ایلیاتیها، خودشان را به شهر میرساندند و مایحتاج چند ماه ایل را میخریدند؛ چیزهایی مثل برنج، پارچه و لباس نو. در ایل خبری از خانهتکانی نبود. چادرهای ایل هر چند ماه یک بار، شسته میشدند. به مناسبت سال جدید این کار تکرار نمیشد، اما سعی بر این بود که روز اول عید، ایل در سرسبزترین نقطه دامنه کوه اتراق کرده باشد، البته همان روز قبل از عید، زنها دیگهای بزرگ را پر از آب میکردند و زیرش را آتش میزدند. این کارها کنار رودخانه انجام میشد. اول زنها و بچهها با کاسه از این دیگها آب برمیداشتند و خودشان را میشستند؛ بعد هم نوبت مردهای ایل بود. شست و شویی که به حمام ترکی معروف بود. غیر از چهارشنبهسوری که شبیه به همه جای ایران برگزار میشد، مراسمی داشتیم به نام «چله به در»؛ در آن احشام را از میان دو تل آتش میگذراندند. مشخص نیست دقیقاً این سنت برای چه بود، اما بعضی میگویند شاید تلمیحی به داستان سیاوش در شاهنامه باشد. بعضی دیگر میگویند این رسم از دین زرتشت آمده است و اشاره به پاکی ایل دارد. در نوروز ایل خبری از میوه نبود، شیرینی هم خیلی کم. ممکن بود بعضی زنان باسلیقه، یوخه، خصبک یا نان برشته درست کنند، اما شیرینی عمدتا و تنها کشمش بود. شاید بشود گفت عید، بهترین روز سال برای بچههای ایل بود. عادتی وجود داشت که مادرها شب قبل از عید دستهای بچههایشان را حنا میگرفتند. صبح عید که بچهها با دستهای رنگی بیدار میشدند، برایشان هیجانی ناگهانی بود. روز اول عید یعنی لباس نو، کاسههای پر از آش دوغ، صدای ساز و نقاره و دخترانی که با دستمالهای رنگی دایره میشدند و شادی میکردندد. شاهنامهخوان ایل قسمتهای شاد شاهنامه را با صدای بلند و ریتم خاصی میخواند.
ایل سیزده به در ندارد. عشایر در طبیعت زندگی میکند. همیشه...
ارسال نظر