کوچـــــههای نوستالژیکِ سبز شهر ما - ۲۰ مهر ۹۱
«پارک» یا این اصطلاح جدید بوستان، که سخت هم به معنای ذهنی ما میآید ـ در ذهن هر یک از ما معنای متفاوتی دارد. برای بچهها میتواند معنای بودن، هر چند مختصری، در کنار بابا و مامان باشد، بودنی که این روزها با این زندگی ماشینی زیاد دست نمیدهد. برای کهنسالان، غروب نارنجی رنگ پارک، خاصه در پاییز، با آن صدای اندوه بار کلاغها شاید یادآور آنچه گذشته یا رویای آنچه درپس این غروب است باشد.
برای جوان بیکار، دیوارهای شمشاد آن میتواند قشنگ ترین بوم باشد، بومی که انبوه آرزوهایش را روی آن نقاشی میکند.
برای جوان بیکار، دیوارهای شمشاد آن میتواند قشنگ ترین بوم باشد، بومی که انبوه آرزوهایش را روی آن نقاشی میکند.
«پارک» یا این اصطلاح جدید بوستان، که سخت هم به معنای ذهنی ما میآید ـ در ذهن هر یک از ما معنای متفاوتی دارد. برای بچهها میتواند معنای بودن، هر چند مختصری، در کنار بابا و مامان باشد، بودنی که این روزها با این زندگی ماشینی زیاد دست نمیدهد. برای کهنسالان، غروب نارنجی رنگ پارک، خاصه در پاییز، با آن صدای اندوه بار کلاغها شاید یادآور آنچه گذشته یا رویای آنچه درپس این غروب است باشد.
برای جوان بیکار، دیوارهای شمشاد آن میتواند قشنگ ترین بوم باشد، بومی که انبوه آرزوهایش را روی آن نقاشی میکند. به هر حال این مسافتهای سبز «عادی» شده برای همه ما، بخشی از زندگینامه ما هستند. چه کسی است که لااقل یکبار روی یک نیمکت، در گوشهای خلوت و معطر، به رطوبت آبیاری چمنها خاطره ای تکرار نشدنی نداشته باشد؟! شاید این باغهای عمومی برای ما زیادی عادی شدهاند، آنقدر که دیگر فرصت سر زدن به آنها را نداریم. گناهشان شاید «بیش از حد در دسترس بودن» است. هر روز از کنار سنگفرش های پارک ساعی، لاله یا پارک شهر رد میشویم، آیا به این زیبایی ها و خوشبختی مجاورت با آنها فکر کردهایم؟ شاید اگر همین ساعی خودمان با آن سبک زیبای ژاپنی و تپه ماهورهایش، یا جمشیدیه با آن بنفشه های زرد که روی تخته سنگها میافتند در جایی دیگر از جهان بودند، برای یکبار قدم زدن در آنها پول هم خرج میکردیم.
برای جوان بیکار، دیوارهای شمشاد آن میتواند قشنگ ترین بوم باشد، بومی که انبوه آرزوهایش را روی آن نقاشی میکند. به هر حال این مسافتهای سبز «عادی» شده برای همه ما، بخشی از زندگینامه ما هستند. چه کسی است که لااقل یکبار روی یک نیمکت، در گوشهای خلوت و معطر، به رطوبت آبیاری چمنها خاطره ای تکرار نشدنی نداشته باشد؟! شاید این باغهای عمومی برای ما زیادی عادی شدهاند، آنقدر که دیگر فرصت سر زدن به آنها را نداریم. گناهشان شاید «بیش از حد در دسترس بودن» است. هر روز از کنار سنگفرش های پارک ساعی، لاله یا پارک شهر رد میشویم، آیا به این زیبایی ها و خوشبختی مجاورت با آنها فکر کردهایم؟ شاید اگر همین ساعی خودمان با آن سبک زیبای ژاپنی و تپه ماهورهایش، یا جمشیدیه با آن بنفشه های زرد که روی تخته سنگها میافتند در جایی دیگر از جهان بودند، برای یکبار قدم زدن در آنها پول هم خرج میکردیم.
ارسال نظر