به فقر مدنی مبتلا هستیم - ۲ شهریور ۹۱
حمید رضا محمدی
ریشه ادعای همه چیز دانی ایرانیان از کجا است؟ آیا ایرانیان به واقع همه چیز دانند و میتوانند در هر زمینهای به آسانی سخن سرایی کنند؟ چرا آگاهیها و دانستههای ایرانیان عموما سطحی است و آنها چندان تمایلی به تعمیق در مسائل اساسی ندارند؟ چرا این دانستههای سطحی عموما آمیخته با رنگ سیاست، نقل عموم محافل و مجالس دوستانه و خانوادگی در میان ایرانیان شده است؟ چرایی این اتفاق را با «دکتر محمد بقایی ماکان» در میان گذاشتیم. وی که در حوزه زبان و ادبیات فارسی تخصص دارد و پس از سی سال تلاش مداوم، بدل به نامی آشنا در عرصه اقبال پژوهی شده است، در زمینه فلسفه و جامعه شناسی نیز مطالعات و پژوهشهای گستردهای دارد و دارای دیدگاههایی تامل برانگیز در حوزه مورد نظر ما است.
ریشه ادعای همه چیز دانی ایرانیان از کجا است؟ آیا ایرانیان به واقع همه چیز دانند و میتوانند در هر زمینهای به آسانی سخن سرایی کنند؟ چرا آگاهیها و دانستههای ایرانیان عموما سطحی است و آنها چندان تمایلی به تعمیق در مسائل اساسی ندارند؟ چرا این دانستههای سطحی عموما آمیخته با رنگ سیاست، نقل عموم محافل و مجالس دوستانه و خانوادگی در میان ایرانیان شده است؟ چرایی این اتفاق را با «دکتر محمد بقایی ماکان» در میان گذاشتیم. وی که در حوزه زبان و ادبیات فارسی تخصص دارد و پس از سی سال تلاش مداوم، بدل به نامی آشنا در عرصه اقبال پژوهی شده است، در زمینه فلسفه و جامعه شناسی نیز مطالعات و پژوهشهای گستردهای دارد و دارای دیدگاههایی تامل برانگیز در حوزه مورد نظر ما است.
حمید رضا محمدی
ریشه ادعای همه چیز دانی ایرانیان از کجا است؟ آیا ایرانیان به واقع همه چیز دانند و میتوانند در هر زمینهای به آسانی سخن سرایی کنند؟ چرا آگاهیها و دانستههای ایرانیان عموما سطحی است و آنها چندان تمایلی به تعمیق در مسائل اساسی ندارند؟ چرا این دانستههای سطحی عموما آمیخته با رنگ سیاست، نقل عموم محافل و مجالس دوستانه و خانوادگی در میان ایرانیان شده است؟ چرایی این اتفاق را با «دکتر محمد بقایی ماکان» در میان گذاشتیم. وی که در حوزه زبان و ادبیات فارسی تخصص دارد و پس از سی سال تلاش مداوم، بدل به نامی آشنا در عرصه اقبال پژوهی شده است، در زمینه فلسفه و جامعه شناسی نیز مطالعات و پژوهشهای گستردهای دارد و دارای دیدگاههایی تامل برانگیز در حوزه مورد نظر ما است. گفتوگو با وی را در ادامه میخوانید...
جناب آقای دکتر بقایی ماکان! مهمانیهای خانوادگی شبانه و دورهمیهای ما ایرانیان عموما همراه با طعم سیاست است. به عقیده شما ریشه چنین مباحثی در میان ما به کجا میرسد؟
ابتدا لازم است که مقدمهای برای اساس دورهم نشینیهای ایرانیان بیان کنیم. این موضوع خاص از دو منظر قابل بررسی است. یکی از منظر فرهنگ عامه و دیگری از منظر جامعهشناسی. از نگاه اول حقیقت این است که ما از دوران باستان و بر خلاف همه جوامع، مراسم متعدد و مناسبتهای گوناگونی داشتیم که در طول سال حداقل در هر ماه دو مورد پیش میآمد که مردم گرد هم میآمدند و خانوادهها عموما شبها و بعد از غروب آفتاب دور هم جمع میشدند.
چرا این دست مراسمها، پس از تاریکی هوا برگزار میگردید؟
چراکه ایرانیان از همان ابتدا برای نور و روشنایی احترام خاصی قائل بودند و این برنامهها را با روشن کردن آتش و در گرامیداشت نور برگزار میکردند. با توجه به رسم پدر سالاریای که از همان زمان و از آغاز در میان اکثر جوامع هم وجود داشت، به نوعی همه نگاهها متوجه فرد خاصی میشد که عملا رییس خانواده، دودمان و قبیله بوده و معمولا نظر اطرافیان را به خود جمع میکرد. این توجه به خاطر تجربه بالای او بود که او در همان مجالس و میهمانیها، آن تجربهها و ایامی را که پشت سر گذاشته بود برای همگان شرح میداد که شواهد آن را میتوان در کتابهای تاریخی و منابعی که روایتهایی را از اقوام مختلف ایرانی ثبت و ضبط کرده است بیرون کشید. اما پس از حمله اعراب به ایران، میتوان با اطمینان این را بیان کرد، که از آنجا که این مراسم مانند بسیاری از مناسبات دیگر سبقه دینی داشت، همچنان برگزار شد و به حرکت خود ادامه داد. اما نکته در اینجا است که این تداوم برگزاری با حفظ هسته مرکزی یعنی همان احترام گذاشتن به نهاد خانواده بزرگ یا بزرگ فامیلی همراه بود. این رسم به خصوص در مراسم شب یلدا نمود واضحتری مییابد و با فرهنگ تازه ایرانی آمیخته میشود. این تازگی به این معناست که در این شب همه در خانه بزرگ فامیل، دودمان یا قبیله جمع میشدند و تفالی به دیوان حافظ میزدند یا داستانهایی از شاهنامه یا مثنوی میخواندند. این بخش به عنوان جزء جداییناپذیر اینگونه مراسمها ثبت گردید و از گذشته تا به حال نیز در میان خانوادهها وجود دارد. اما به مرور زمان و پس از آنکه در زمان صفویه قهوه از ترکیه وارد ایران گردید و قهوهخانهها بنا شد، بهانهای شد تا افراد به دور از محیط خانه به دور هم جمع شوند. در اینجا هم میبینیم که نقالیهای شاهنامه و حتی حلقههای شعر رواج مییابد و حتی شاه عباس نیز گاهی با لباس مبدل در این شبهای شعر حضور مییافت که یکی از اینها، حلقه شعر میرزا شکوهی بود که در یکی از معروفترین قهوه خانههای اصفهان منعقد میگردید.
اما از نظر جامعه شناختی چه تحلیلی میتوان از این گعدههای شبانه داشت؟
ایرانیان اصولا از قدیم الایام براساس اندیشههای برآمده از فرهنگ ایرانی، به عناصر چهارگانه یعنی آب، باد، خاک و آتش اهمیت میدادند و سعی میکردند تا آنها را آلوده نکنند. در هرجایی هم که نشانی از این عناصر مییافتند میکوشیدند تا با احترام تمام با آنها برخورد کنند و شرایط آنها را بهتر نمایند. پس عشق به طبیعت خاصه عناصر اربعه، در ضمیر ایرانیان ریشه دوانده بود. در کمتر جامعهای میبینید که مردم در دشت و دمن اتراق نمایند و ساعتی را در آنجا به استراحت بگذرانند و این در حالی است که اگر مثلا به ایالت فلوریدای آمریکا بروید با اینکه فضای سبز بسیار بیشتری نسبت به ایران دارد، اما اگر شما چنین کاری را انجام دهید، با تعجب و شگفتی همگان روبهرو خواهید شد؛ چراکه از نظر آنان این، عملی غیرمعمول است. با اینکه این بررسی نیاز به گفتاری طولانی دارد اما در مجموع میتوان گفت که این گرد هم آمدنها سر در یک جریان تاریخی دارد که به سنت مربوط میشود که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
سنت مفهوم فراخ و گستردهای است. آنچه که شما از سنت، مراد میکنید مشخصا چیست؟
من در اینجا سنت را نه به مفهوم ناکارآمدی، عقب ماندگی و عدم تحرک که در همه جا رایج است میدانم، بلکه آن را مغایر عدم تحرک و مطابق شکوفایی تلقی میکنم. حتی در فرهنگ عرب که سنت را یکی به معنای آداب و سنن و دیگری هم به معنای اقوال و سخنان پیامبر اسلام هم هست در نظر نمیگیرم.
پس میتوان گفت که سنت در اینجا به معنای آداب و رسوم و فرهنگ است؟
بله و همین آداب و رسوم باقی مانده در بعضی مراسم چنان قوی و استوار است که گویی تا ابد ماندگار خواهد بود. این قوت و استواری به اندازهای است که حتی تا به حال نه تنها فروکش نکرده بلکه بیشتر از گذشته هم شده است که ما این ویژگی را در بسیاری از آداب و رسوم ایرانی میبینیم.
چرا این آداب و رسوم در جامعه ایرانی ماندگار شده است؟
زیرا جوامع شرقی از جمله جامعه ایرانی، آنچنان که باید تحت تاثیر ماشینیسم قرار نگرفتهاند و از آن محفوظ مانده اند. به رغم حضور قوی و شدید رسانههای ارتباط جمعی در جامعه امروز اما هنوز هم مردم به مناسبتهایی چون نوروز، شب یلدا و اعیاد مذهبی به دور هم جمع میشوند و این نشان میدهد که آداب و رسوم و سنن هنوز لطف و معنای خود را دارد. به عنوان مثال کتاب امیر ارسلان نامدار یا حسین کرد شبستری هنوز هم طرفدارانی دارد. حتی ماندگاری داستانهای مثنوی یا شاهنامه نقش موثری در افراد داشته و سبب شده تا دلهای بسیاری با هم پیوند یابد.
اما آنچه مهم است مردم ایران در اغلب این مجالس و محافل خانوادگی، از همه چیز سخن میرانند. به عبارت دیگر از هر موضوع و مبحثی که تصور میکنند ذرهای از آن اطلاع دارند یا بدتر آنکه چیزی از آن نمیدانند، وارد میشوند و به اظهارنظر میپردازند. اظهارنظرهایی که سطحی است و عمقی ندارد. شما علت این به اصطلاح ادعای همه چیزدانی ایرانیان را در چه میدانید؟
در ما ایرانیها آنطور که پیداست از آغاز بعضی ویژگیهای خوب یا حتی بالاتر خصایل خوب انگار که کم بوده است و این در طول تاریخ هویدا است. در تمام کتیبههای هخامنشی، غیبت و دروغ که اصل لغت آن در ایران بوده و دروج میباشد، مورد مذمت قرار گرفته است. بعد از اسلام نیز در آثاری چون کیمیای سعادت، قابوسنامه و اخلاق ناصری بابهای مشخصی وجود دارد که میگوید نباید غیبت کرد و یا دروغ گفت و در این باره آیات و احادیث مرتبط با آن هم ذکر میشود. این نشانهها مبین آن است که این خصوصیات بوده و ریشه آن در این است که ایرانیان در بحثی وارد میشدند و به اظهار عقیده میپرداختند که در بین آن ممکن بوده که به رذایل اخلاقی نیز دست میزدند. بوذرجمهر حکیم در جایی گفته است که: «همه چیز را همگان دانند و این همگان هنوززاده نشده است». این موضوع بسیار مهمی است که الگوی سخن گفتن، تنها از گفته ها، شنیدهها و اطلاعات محدود و سطحی است. این در میان عامه مردم، موضوعی عادی است اما اگر آن به مدیریت کلان جامعه تسری یابد، جای نگرانی است. در واقع درحالی که جایگاههای مختلف اجتماعی کاملا از هم تباین دارند، ادعای همه چیزدانی در مدیریت اصلی کشور سبب شده است تا فردی در وزارت آموزش و پرورش که مسوولیت تربیت نسلهای آینده کشور را دارد، در سازمان برنامه که برنامه ریزی تمام بخشها و دستگاهها را عهده دار است و در سازمان میراث فرهنگی که صیانت از آثار باستانی و ملی ایران را بر دوش دارد میگمارند، در حالی که توجهی به این ندارند که باید افراد متخصص را در آن مسوولیتها به خدمت گماشت. اگر شما به سایر ممالک دیگر دنیا نگاهی بیندازید درخواهید یافت که اصولا چنین رفتارهایی در قرن حاضر حتی خنده آور به نظر میرسد. امروزه دیگر صفاتی چون علامه و حکیم معنای خارجی ندارد. اما در گذشته علوم به قدری کلی بودند که مثلا اگر شخصی این علوم را صرفا میدانست و از آنها اطلاع داشت او را به چنین القابی ملقب میساختند. ولی امروزه دیگر علوم بر خلاف گذشته که تلسکوپی بودند، جزئی و میکروسکوپی شدهاند. برای نمونه اگر امروز کسی بگوید که من علم تاریخ را میدانم، کسی تحویلش نمیگیرد اما اگر بگوید که من بر تاریخ مشروطه ایران اِشراف دارم، سخنش خریدار پیدا میکند.
هرچند بیشتر این همه چیزدانیها به مسائل سیاسی ختم میشود. در واقع محور اصلی این میهمانیها انتقادات و ایراداتی است که از ناحیه مردم به حاکمیت وارد میگردد.
این هم به آن دلیل است که تصمیمات سیاسیون مستقیما بر زندگیشان اثر میگذارد. از آن رو است که موضوع بیشتر صحبتهایشان نیز درباره همین مسائل است.
اما همانطور که اشاره کردید بوذرجمهر که مربوط به دوران ساسانیان میشود، همه چیزدانی را منفور دانسته است چون ظاهرا در آن زمان هم وجود خارجی داشته است اما در همان دوره زمانی ایران از مقتدرترین ممالک در دنیا بوده است.
البته این را هم مورد توجه قرار دهید که شما درباره ایرانی با وسعت چهارمیلیون کیلومتر مربع صحبت میکنید که عملا نیمی از جهان را در اختیار داشته است. اما حکومت بهرغم وجود چنین چیزهایی در بطن جامعه، اجازه بروز آن را در مدیریت کلان نمیداده است. شما ببینید در دوران شانزده ساله یعنی از سال 1304 تا 1320 چه پیشرفتهایی در ایران اتفاق میافتد. به نظر میرسد که سختگیری در به کار گماردن هرکس بنا بر تخصص و توانایی اش، این پیشرفت را سبب شده باشد.
این معضل در سایر جوامع جهان به چه ترتیبی است؟
وقتی این روحیه را در مردم کشورهای پیشرفته بررسی میکنیم، درمییابیم که چنین شیوه تفکری اگرچه در سطوح بالای اجتماع نبوده اما در میان مردم خیلی کمتر است.
اما چگونه است که این مشکل در سطوح بالا مهار شده است؟
روسو میگوید که: «هیات حاکمه حاصل قراردادهای اجتماعی است». بنابرین از آنجا که آنان نیز از میان مردم برخاستهاند و در میان مردم هم که چنین مسالهای حل شده است دیگر آن را در میان مردم نمیبینیم.
از نظرگاه شما چه راهحلی را میتوان برای حل این مشکلات پیشنهاد داد؟
ما در ایران برخلاف آنچه که گفته میشود که فقر فرهنگی داریم و من به شدت مخالف آن هستم، به فقر مدنی مبتلا هستیم. تفاوت مدنیت با فرهنگ نیز در همین است که مدنیت زمانی است که فرهنگ جامه عمل به خود میپوشد. پس میتوان گفت که حاصل فرهنگ، مدنیت میشود. مملکتی با سابقه شش هزار سال تمدن مگر میشود که فرهنگ نداشته باشد. به هرجای بنگری و در هر نقطهای از آن قدم بگذاری، جای پای فرهیختهای میباشد. حتی آثاری چون مثنوی انباشته از تعالیم زندگی ساز است اما ما با این آموزهها بیگانه ایم. وقتی این آگاهیها را تبدیل به عمل نکنیم، ارزشی هم برای آن قائل نیستیم و از آنها بی بهره میمانیم. نتیجه همه اینها این میشود که پِرگو میشویم، به مغلطه میافتیم، به منطق التفاتی نداریم، اهل مجادله میشویم و در مجموع جامعه دچار تنش میشود. مثلا در یک جامعه پیشرفته وقتی در خیابان تصادف میشود، مساله به راحتی و نرمی فیصله مییابد، اما در ایران کار حتی به نزاعهای خونین نیز میرسد. با کوچکترین اتفاقی، بزرگترین معضلها پدید میآیند که این چیزی است که در حالت عادی هم در جامعه محسوس است. زیرا جامعه با دیدگاههای منصفانه و عمیق که محصول آگاهیهای عمیق است و سر در مطالعه و آسایش فکری دارد، فاصله بسیاری دارد و سبب میشود تا گفتههایی بیبنیاد از زبانها جاری گردد. همانطور که پیشتر گفتم همه این اتفاقات از سر ناآگاهی و نداشتن اطلاعات است که حتی به قضاوتهای سیاسی و اجتماعی افراد هم سرایت کرده و باعث میشود تا انتخابهایی بدون توجه به آینده آنها صورت گیرد که چیزی جز ضرر نخواهد بود.
پس به نظر میرسد که برطرف کردن این معضل، مردی به اصطلاح شیرافکن بخواهد؛ چراکه ریشه در فرهنگ جامعه دارد.
به هرحال سکان هدایت هر جامعهای در دست مدیران فرهنگی آن جامعه است. مدیران جامعه باید هر روز با خود بیندیشند که چرا در ایران با آن عقبه عظیم فرهنگی چرا تیراژ کتاب و روزنامه تا این اندازه پایین است. در حالی که تیراژ روزنامههای جمهوریت در ترکیه و الاهرام مصر به یک میلیون نسخه میرسد، در کشور ما حتی به یک سوم آن هم نمیرسد. مسالهای که به نظر من باید منتفی گردد فقر مدنی است که آن نیز تنها به دست مدیران فرهنگی متخصص حل میشود.
ریشه ادعای همه چیز دانی ایرانیان از کجا است؟ آیا ایرانیان به واقع همه چیز دانند و میتوانند در هر زمینهای به آسانی سخن سرایی کنند؟ چرا آگاهیها و دانستههای ایرانیان عموما سطحی است و آنها چندان تمایلی به تعمیق در مسائل اساسی ندارند؟ چرا این دانستههای سطحی عموما آمیخته با رنگ سیاست، نقل عموم محافل و مجالس دوستانه و خانوادگی در میان ایرانیان شده است؟ چرایی این اتفاق را با «دکتر محمد بقایی ماکان» در میان گذاشتیم. وی که در حوزه زبان و ادبیات فارسی تخصص دارد و پس از سی سال تلاش مداوم، بدل به نامی آشنا در عرصه اقبال پژوهی شده است، در زمینه فلسفه و جامعه شناسی نیز مطالعات و پژوهشهای گستردهای دارد و دارای دیدگاههایی تامل برانگیز در حوزه مورد نظر ما است. گفتوگو با وی را در ادامه میخوانید...
جناب آقای دکتر بقایی ماکان! مهمانیهای خانوادگی شبانه و دورهمیهای ما ایرانیان عموما همراه با طعم سیاست است. به عقیده شما ریشه چنین مباحثی در میان ما به کجا میرسد؟
ابتدا لازم است که مقدمهای برای اساس دورهم نشینیهای ایرانیان بیان کنیم. این موضوع خاص از دو منظر قابل بررسی است. یکی از منظر فرهنگ عامه و دیگری از منظر جامعهشناسی. از نگاه اول حقیقت این است که ما از دوران باستان و بر خلاف همه جوامع، مراسم متعدد و مناسبتهای گوناگونی داشتیم که در طول سال حداقل در هر ماه دو مورد پیش میآمد که مردم گرد هم میآمدند و خانوادهها عموما شبها و بعد از غروب آفتاب دور هم جمع میشدند.
چرا این دست مراسمها، پس از تاریکی هوا برگزار میگردید؟
چراکه ایرانیان از همان ابتدا برای نور و روشنایی احترام خاصی قائل بودند و این برنامهها را با روشن کردن آتش و در گرامیداشت نور برگزار میکردند. با توجه به رسم پدر سالاریای که از همان زمان و از آغاز در میان اکثر جوامع هم وجود داشت، به نوعی همه نگاهها متوجه فرد خاصی میشد که عملا رییس خانواده، دودمان و قبیله بوده و معمولا نظر اطرافیان را به خود جمع میکرد. این توجه به خاطر تجربه بالای او بود که او در همان مجالس و میهمانیها، آن تجربهها و ایامی را که پشت سر گذاشته بود برای همگان شرح میداد که شواهد آن را میتوان در کتابهای تاریخی و منابعی که روایتهایی را از اقوام مختلف ایرانی ثبت و ضبط کرده است بیرون کشید. اما پس از حمله اعراب به ایران، میتوان با اطمینان این را بیان کرد، که از آنجا که این مراسم مانند بسیاری از مناسبات دیگر سبقه دینی داشت، همچنان برگزار شد و به حرکت خود ادامه داد. اما نکته در اینجا است که این تداوم برگزاری با حفظ هسته مرکزی یعنی همان احترام گذاشتن به نهاد خانواده بزرگ یا بزرگ فامیلی همراه بود. این رسم به خصوص در مراسم شب یلدا نمود واضحتری مییابد و با فرهنگ تازه ایرانی آمیخته میشود. این تازگی به این معناست که در این شب همه در خانه بزرگ فامیل، دودمان یا قبیله جمع میشدند و تفالی به دیوان حافظ میزدند یا داستانهایی از شاهنامه یا مثنوی میخواندند. این بخش به عنوان جزء جداییناپذیر اینگونه مراسمها ثبت گردید و از گذشته تا به حال نیز در میان خانوادهها وجود دارد. اما به مرور زمان و پس از آنکه در زمان صفویه قهوه از ترکیه وارد ایران گردید و قهوهخانهها بنا شد، بهانهای شد تا افراد به دور از محیط خانه به دور هم جمع شوند. در اینجا هم میبینیم که نقالیهای شاهنامه و حتی حلقههای شعر رواج مییابد و حتی شاه عباس نیز گاهی با لباس مبدل در این شبهای شعر حضور مییافت که یکی از اینها، حلقه شعر میرزا شکوهی بود که در یکی از معروفترین قهوه خانههای اصفهان منعقد میگردید.
اما از نظر جامعه شناختی چه تحلیلی میتوان از این گعدههای شبانه داشت؟
ایرانیان اصولا از قدیم الایام براساس اندیشههای برآمده از فرهنگ ایرانی، به عناصر چهارگانه یعنی آب، باد، خاک و آتش اهمیت میدادند و سعی میکردند تا آنها را آلوده نکنند. در هرجایی هم که نشانی از این عناصر مییافتند میکوشیدند تا با احترام تمام با آنها برخورد کنند و شرایط آنها را بهتر نمایند. پس عشق به طبیعت خاصه عناصر اربعه، در ضمیر ایرانیان ریشه دوانده بود. در کمتر جامعهای میبینید که مردم در دشت و دمن اتراق نمایند و ساعتی را در آنجا به استراحت بگذرانند و این در حالی است که اگر مثلا به ایالت فلوریدای آمریکا بروید با اینکه فضای سبز بسیار بیشتری نسبت به ایران دارد، اما اگر شما چنین کاری را انجام دهید، با تعجب و شگفتی همگان روبهرو خواهید شد؛ چراکه از نظر آنان این، عملی غیرمعمول است. با اینکه این بررسی نیاز به گفتاری طولانی دارد اما در مجموع میتوان گفت که این گرد هم آمدنها سر در یک جریان تاریخی دارد که به سنت مربوط میشود که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
سنت مفهوم فراخ و گستردهای است. آنچه که شما از سنت، مراد میکنید مشخصا چیست؟
من در اینجا سنت را نه به مفهوم ناکارآمدی، عقب ماندگی و عدم تحرک که در همه جا رایج است میدانم، بلکه آن را مغایر عدم تحرک و مطابق شکوفایی تلقی میکنم. حتی در فرهنگ عرب که سنت را یکی به معنای آداب و سنن و دیگری هم به معنای اقوال و سخنان پیامبر اسلام هم هست در نظر نمیگیرم.
پس میتوان گفت که سنت در اینجا به معنای آداب و رسوم و فرهنگ است؟
بله و همین آداب و رسوم باقی مانده در بعضی مراسم چنان قوی و استوار است که گویی تا ابد ماندگار خواهد بود. این قوت و استواری به اندازهای است که حتی تا به حال نه تنها فروکش نکرده بلکه بیشتر از گذشته هم شده است که ما این ویژگی را در بسیاری از آداب و رسوم ایرانی میبینیم.
چرا این آداب و رسوم در جامعه ایرانی ماندگار شده است؟
زیرا جوامع شرقی از جمله جامعه ایرانی، آنچنان که باید تحت تاثیر ماشینیسم قرار نگرفتهاند و از آن محفوظ مانده اند. به رغم حضور قوی و شدید رسانههای ارتباط جمعی در جامعه امروز اما هنوز هم مردم به مناسبتهایی چون نوروز، شب یلدا و اعیاد مذهبی به دور هم جمع میشوند و این نشان میدهد که آداب و رسوم و سنن هنوز لطف و معنای خود را دارد. به عنوان مثال کتاب امیر ارسلان نامدار یا حسین کرد شبستری هنوز هم طرفدارانی دارد. حتی ماندگاری داستانهای مثنوی یا شاهنامه نقش موثری در افراد داشته و سبب شده تا دلهای بسیاری با هم پیوند یابد.
اما آنچه مهم است مردم ایران در اغلب این مجالس و محافل خانوادگی، از همه چیز سخن میرانند. به عبارت دیگر از هر موضوع و مبحثی که تصور میکنند ذرهای از آن اطلاع دارند یا بدتر آنکه چیزی از آن نمیدانند، وارد میشوند و به اظهارنظر میپردازند. اظهارنظرهایی که سطحی است و عمقی ندارد. شما علت این به اصطلاح ادعای همه چیزدانی ایرانیان را در چه میدانید؟
در ما ایرانیها آنطور که پیداست از آغاز بعضی ویژگیهای خوب یا حتی بالاتر خصایل خوب انگار که کم بوده است و این در طول تاریخ هویدا است. در تمام کتیبههای هخامنشی، غیبت و دروغ که اصل لغت آن در ایران بوده و دروج میباشد، مورد مذمت قرار گرفته است. بعد از اسلام نیز در آثاری چون کیمیای سعادت، قابوسنامه و اخلاق ناصری بابهای مشخصی وجود دارد که میگوید نباید غیبت کرد و یا دروغ گفت و در این باره آیات و احادیث مرتبط با آن هم ذکر میشود. این نشانهها مبین آن است که این خصوصیات بوده و ریشه آن در این است که ایرانیان در بحثی وارد میشدند و به اظهار عقیده میپرداختند که در بین آن ممکن بوده که به رذایل اخلاقی نیز دست میزدند. بوذرجمهر حکیم در جایی گفته است که: «همه چیز را همگان دانند و این همگان هنوززاده نشده است». این موضوع بسیار مهمی است که الگوی سخن گفتن، تنها از گفته ها، شنیدهها و اطلاعات محدود و سطحی است. این در میان عامه مردم، موضوعی عادی است اما اگر آن به مدیریت کلان جامعه تسری یابد، جای نگرانی است. در واقع درحالی که جایگاههای مختلف اجتماعی کاملا از هم تباین دارند، ادعای همه چیزدانی در مدیریت اصلی کشور سبب شده است تا فردی در وزارت آموزش و پرورش که مسوولیت تربیت نسلهای آینده کشور را دارد، در سازمان برنامه که برنامه ریزی تمام بخشها و دستگاهها را عهده دار است و در سازمان میراث فرهنگی که صیانت از آثار باستانی و ملی ایران را بر دوش دارد میگمارند، در حالی که توجهی به این ندارند که باید افراد متخصص را در آن مسوولیتها به خدمت گماشت. اگر شما به سایر ممالک دیگر دنیا نگاهی بیندازید درخواهید یافت که اصولا چنین رفتارهایی در قرن حاضر حتی خنده آور به نظر میرسد. امروزه دیگر صفاتی چون علامه و حکیم معنای خارجی ندارد. اما در گذشته علوم به قدری کلی بودند که مثلا اگر شخصی این علوم را صرفا میدانست و از آنها اطلاع داشت او را به چنین القابی ملقب میساختند. ولی امروزه دیگر علوم بر خلاف گذشته که تلسکوپی بودند، جزئی و میکروسکوپی شدهاند. برای نمونه اگر امروز کسی بگوید که من علم تاریخ را میدانم، کسی تحویلش نمیگیرد اما اگر بگوید که من بر تاریخ مشروطه ایران اِشراف دارم، سخنش خریدار پیدا میکند.
هرچند بیشتر این همه چیزدانیها به مسائل سیاسی ختم میشود. در واقع محور اصلی این میهمانیها انتقادات و ایراداتی است که از ناحیه مردم به حاکمیت وارد میگردد.
این هم به آن دلیل است که تصمیمات سیاسیون مستقیما بر زندگیشان اثر میگذارد. از آن رو است که موضوع بیشتر صحبتهایشان نیز درباره همین مسائل است.
اما همانطور که اشاره کردید بوذرجمهر که مربوط به دوران ساسانیان میشود، همه چیزدانی را منفور دانسته است چون ظاهرا در آن زمان هم وجود خارجی داشته است اما در همان دوره زمانی ایران از مقتدرترین ممالک در دنیا بوده است.
البته این را هم مورد توجه قرار دهید که شما درباره ایرانی با وسعت چهارمیلیون کیلومتر مربع صحبت میکنید که عملا نیمی از جهان را در اختیار داشته است. اما حکومت بهرغم وجود چنین چیزهایی در بطن جامعه، اجازه بروز آن را در مدیریت کلان نمیداده است. شما ببینید در دوران شانزده ساله یعنی از سال 1304 تا 1320 چه پیشرفتهایی در ایران اتفاق میافتد. به نظر میرسد که سختگیری در به کار گماردن هرکس بنا بر تخصص و توانایی اش، این پیشرفت را سبب شده باشد.
این معضل در سایر جوامع جهان به چه ترتیبی است؟
وقتی این روحیه را در مردم کشورهای پیشرفته بررسی میکنیم، درمییابیم که چنین شیوه تفکری اگرچه در سطوح بالای اجتماع نبوده اما در میان مردم خیلی کمتر است.
اما چگونه است که این مشکل در سطوح بالا مهار شده است؟
روسو میگوید که: «هیات حاکمه حاصل قراردادهای اجتماعی است». بنابرین از آنجا که آنان نیز از میان مردم برخاستهاند و در میان مردم هم که چنین مسالهای حل شده است دیگر آن را در میان مردم نمیبینیم.
از نظرگاه شما چه راهحلی را میتوان برای حل این مشکلات پیشنهاد داد؟
ما در ایران برخلاف آنچه که گفته میشود که فقر فرهنگی داریم و من به شدت مخالف آن هستم، به فقر مدنی مبتلا هستیم. تفاوت مدنیت با فرهنگ نیز در همین است که مدنیت زمانی است که فرهنگ جامه عمل به خود میپوشد. پس میتوان گفت که حاصل فرهنگ، مدنیت میشود. مملکتی با سابقه شش هزار سال تمدن مگر میشود که فرهنگ نداشته باشد. به هرجای بنگری و در هر نقطهای از آن قدم بگذاری، جای پای فرهیختهای میباشد. حتی آثاری چون مثنوی انباشته از تعالیم زندگی ساز است اما ما با این آموزهها بیگانه ایم. وقتی این آگاهیها را تبدیل به عمل نکنیم، ارزشی هم برای آن قائل نیستیم و از آنها بی بهره میمانیم. نتیجه همه اینها این میشود که پِرگو میشویم، به مغلطه میافتیم، به منطق التفاتی نداریم، اهل مجادله میشویم و در مجموع جامعه دچار تنش میشود. مثلا در یک جامعه پیشرفته وقتی در خیابان تصادف میشود، مساله به راحتی و نرمی فیصله مییابد، اما در ایران کار حتی به نزاعهای خونین نیز میرسد. با کوچکترین اتفاقی، بزرگترین معضلها پدید میآیند که این چیزی است که در حالت عادی هم در جامعه محسوس است. زیرا جامعه با دیدگاههای منصفانه و عمیق که محصول آگاهیهای عمیق است و سر در مطالعه و آسایش فکری دارد، فاصله بسیاری دارد و سبب میشود تا گفتههایی بیبنیاد از زبانها جاری گردد. همانطور که پیشتر گفتم همه این اتفاقات از سر ناآگاهی و نداشتن اطلاعات است که حتی به قضاوتهای سیاسی و اجتماعی افراد هم سرایت کرده و باعث میشود تا انتخابهایی بدون توجه به آینده آنها صورت گیرد که چیزی جز ضرر نخواهد بود.
پس به نظر میرسد که برطرف کردن این معضل، مردی به اصطلاح شیرافکن بخواهد؛ چراکه ریشه در فرهنگ جامعه دارد.
به هرحال سکان هدایت هر جامعهای در دست مدیران فرهنگی آن جامعه است. مدیران جامعه باید هر روز با خود بیندیشند که چرا در ایران با آن عقبه عظیم فرهنگی چرا تیراژ کتاب و روزنامه تا این اندازه پایین است. در حالی که تیراژ روزنامههای جمهوریت در ترکیه و الاهرام مصر به یک میلیون نسخه میرسد، در کشور ما حتی به یک سوم آن هم نمیرسد. مسالهای که به نظر من باید منتفی گردد فقر مدنی است که آن نیز تنها به دست مدیران فرهنگی متخصص حل میشود.
ارسال نظر