پیری که چشم ما بود - ۱۲ بهمن ۹۱
عسل عباسیان
abasian.asal@gmail.com
باید خدا را شاکر بود، در هر لحظه و هر زمان. باید شاکر بود که توفیق انتشار چنین ویژه‌نامه‌ای نصیبمان شد و حالا این تحفه هرچند مختصر در دستان شماست. از روزی که ایده انتشار ویژه‌نامه دهمین سالگرد رحلت «میرزا اسماعیل دولابی» شکل گرفت تا حالا که این پرونده در مقابل دیدگان شماست، افراد بسیاری برای شکل‌گیری آن مرا همراهی کردند. درنتیجه باز باید خداوندگار را شاکر بود که به برکت وجود این پدربزرگ عزیز که چه زیبا می‌گفت: «در دنیا غیر از دیوانه همه عاشق‌اند، ولو اغلب عشق مجازند، اما همان عشق هم پیش خدا شریف است، مجاز هم پلی به‌سوی‌ حقیقت است و از حقیقت سر در می‌آورد...» توانستیم با کمک بزرگوارانی چون حاج محمد دولابی، حسین خان‌احمد دولابی، دوستی به نام حسین گلبن از شیراز، محمد رحمان محسنی و دوستان بسیار دیگری این چند صفحه را گردآوری کنیم. افسوس که در فرآیند انتشار این پرونده به علت کمبود وقت، نتوانستیم از کمک‌های مستقیم مسوول دفتر حفظ و نشر آثار «میرزا اسماعیل دولابی» یعنی پسر ارشدشان(محمد دولابی) بهره‌مند شویم، اما بی‌شک اهتمام چندساله وی در گردآوری آثار این عارف بالله، بزرگترین سرمایه ما برای انتشار این ویژه‌نامه بود و در نهایت با همیاری برخی از فرهیختگانی که حضور این بزرگ را درک کرده‌بودند،این یادنامه گرد آوری شد. باید یادآوری کنم که این پرونده تلاشی هرچند کوچک برای معرفی این عارف ربانی است و نه انتشار آثار ایشان، چرا که حفظ و انتشار اندیشه‌های این بزرگوار تماما برعهده موسسه «طوبای محبت» بوده و گستره اندیشه‌های این مرد بزرگ وسیع‌تر از آن است که در این سطور بگنجد. نوشتن از چنین بزرگی قطعا بدون رخصت خودشان مقدور نبود. این یادنامه گردآوری شد به پاس مهربانی‌ و بزرگی پیری که چشم ما بود. اگرچه شخصا سال‌های اندکی از حضورشان را درک کردم، اما در تمام این لحظات، وجودشان را همچون همان‌سال‌ها حامی انتشار این ویژه‌نامه می‌دانم. امید که مقبول افتد و در نظر آید.

در مسیر دلدادگی
(زندگینامه حاج اسماعیل دولابی)
حاج‌محمد اسماعیل دولابی به سال 1282 شمسی برابر با 1321 هجری قمری در یکی از محلات جنوب شرق تهران به نام دولاب، در خانواده‌ای اهل معرفت، کرم و دلداده اهل بیت (ع) که همواره مورد احترام، اعتماد و رجوع مردم بودند متولد گردید.
پدر بزرگوارشان(مرحوم حاج محمود خان احمدی دولابی)، بزرگتر و معتمد محل و منزلشان مامن مردم و پذیرای اهل علم و معرفت بوده است. حاج محمداسماعیل از کودکی با مجالس ذکر ائمه اطهار مخصوصا حضرت اباعبدالله-الحسین(ع) بسیار مأنوس بوده و از همین روی، مردم او را مایه خیر و برکت دانسته، به صفا و خلوص باطن ایشان توسل جسته و در سختی‌ها، وی را واسطه فیض الهی قرار می‌دادند.
ایشان در جوانی به کشاورزی اشتغال داشته و از همان زمان نیز آثار توجه و عنایت حضرت حق به وی نمایان بوده است، به نحوی که در سیر انفسی خویش و به واسطه تقرب و توسلات مدام و شدت محبت، مورد عنایت و لطف خاصه قرار گرفته و به مصداق حدیث شریف «اولی‌الالباب»، روایت‌شده از حضرت صادق(ع) مراتب حضور در خلوت انس حضرت دوست را به یک باره از این راه طی نمودند.
مجلس‌شان همواره میزبان بزرگان و برجستگان از اهل معرفت و سلوک بوده و با دوستان نامداری مانند حضرات آیات سیدمحمد شریف‌شیرازی، شاه‌آبادی، محمدتقی بافقی یزدی، غلام‌علی قمی، شیخ محمدجواد انصاری و دیگر رهروان محفل انس، محبت و موانست داشته‌اند.
کلام این بزرگوار در عین سادگی و دوری از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده رایج؛ بسیار عمیق بوده و در هر صاحبدلی را نورانیت می‌بخشید.
تنها منبع موثق از کلام و گفتار این بزرگوار در مجموعه کتب و فیلم‌های «طوبای محبت» توسط فرزندشان حاج‌محمد دولابی گردآوری شده است. صاحب «طوبای محبت» که طی چند دهه، شیفتگان و مشتاقان بسیار از خاص و عام را از نور کلام خویش بهره‌مند ساخته بود، سر انجام در هشتم بهمن ۱۳۸۱ شمسی برابر با بیست و پنجم ذی‌قعده ۱۴۲۳ هجری قمری در روزی موسوم به دحوالارض، عالم ظاهر را ترک نموده و پیکر مطهرشان در صحن عتیق حرم حضرت معصومه (س) مأوا گرفت. در ادامه روایت شخصی ایشان از پیمودن راه عشق را که در کتب «طوبای محبت» نیز نقل شده خواهید خواند:‌
«در ایام جوانی به همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. به شدت تشنه علوم و معارف دینی بودم. با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم امیرالمومنین (ع) به حضرت التماس کردم که ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آنقدر سینه‌ام را به ضریح فشار می‌دادم و می‌مالیدم که تمام سینه‌ام زخم شده بود. حالم به گونه‌ای بود که احتمال نمی‌دادم به ایران برگردم. به خود می‌گفتم که یا در نجف می‌مانم و مشغول تحصیل می‌شوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم، همینجا جان می‌دهم و می‌میرم. با علمای نجف هم که مشکلم را درمیان گذاشتم تا مجوزی برای ماندن در نجف از آنها بگیرم، به من گفتند که وظیفه تو این است که رضای پدرت را تامین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی. در نتیجه متوسل شدنم به علما کاری از پیش نبرد.
تا اینکه با همان حال همراه پدرم به کربلا مشرف شدیم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالای سر ضریح همه چیز حل شد و آن التهاب فرو نشست و به طور کامل آرام شدم، طوری که هنگام رفتن به ایران حتی جلوتر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم.
در ایران اولین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمی‌گشتم، جلوی در اتاق پرده‌ها کنار رفت و حالت مکاشفه‌ای به من دست داد و درحالی که سفره در دستم بود، حدود بیست دقیقه‌ای در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سر ضریح امام حسین(ع) هستم و به من حالی کردند که آنچه را که می‌خواستی از حالا به بعد بگیر. آن دو آقای سید هم با یکدیگر صحبت می‌کردند و می‌گفتند او در حال خلسه است. از همانجا شروع شد. آن اتاق تا سی سال عزاخانه اباعبدالله(ع) بود و اشخاصی که به آنجا می‌آمدند بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند همه می‌گریستند. در اثر عنایات حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونه‌ای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، مرحوم آیت‌الله شیخ محمد بافقی، مرحوم آیت‌الله شاه آبادی بدون اینکه من به آنجا بروم و التماس و درخواست کنم، با علاقه خودشان به آنجا می‌آمدند.»