انتَ مُذّکِر - ۱۲ بهمن ۹۱
علی میرمیرانی
همیشه آدم‌هایی هستند که از جنس روزمرگی نیستند، آدم‌هایی هستند که حق را نفس می‌کشند. آدم‌هایی که خداوند به واسطه خلقت آنها به خودش تبریک می‌گوید. همان آدم‌هایی که پروردگار هیچگاه زمین را از حضورشان خالی نمی‌کند. آنهایی که دیدارشان «نشانه» است و هم‌کلامی با آنها «موهبت». بشر در نیمه دوم قرن بیستم همواره با دو پرسش بنیادین روبه‌رو بود. آیا با این سرعت و سرسام و میان همین هنگامه تکنولوژیک شدن جهان به چنین آدم‌هایی که تک تک هجاهای صحبتشان بوی معنا می‌دهد، دیگر نیازی ندارد یا اتفاقا در این سال‌های جنگ‌های خونریز و بزرگ و کامپیوترهای شگفت‌انگیز و کوچک بیش از دهه‌ها و قرون گذشته به چنین کسانی به معنی اخص کلمه محتاج است. واقع این است که عطش کام تفتیده تنهایی و اضطراب بشر امروز را آب معرفت علاج است و از این روست که این روزها باید بیش‌تر چنین آدم‌هایی را شناخت و دوره کرد. همگام تأنی‌شان شد و هم‌قدم آرامش نگاهشان هستی را از چشم گذراند. حاج‌آقای دولابی که مرد خدا بود و جهان را جمله سرای خدای می‌دانست و خداوند هماره‌ی ایام در دلش خانه داشت، از همین آدم‌های گرانقدر و کم‌تکراری بود که اگر من و ما محضرش را درک نکرده‌ایم، باید به مرور ایمان و ایقانش بنشینیم. مردانی که با مهر و لبخند نکته‌ای بسیار ساده و باوری بسیار شگرف را به ما یادآور می‌شدند که همانا خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است.