بحران بادمجان‌ستیزی در خاندان بادمجان‌محور - ۵ مرداد ۹۱
طرح: سلمان طاهری
پوریا عالمی
یا وقتی علم اقتصاد نبود مردم نمی‌توانستند کار اقتصادی کنند
در شماره قبل، خواندیم که سرزمینی به نام اکون‌آباد - دست بر قضا - در جایی در زمان‌های قدیم وجود داشته که مورخان معتقدند سرزمین علم اقتصاد است. اما باقی ماجرا:
جریان معده تک‌میوه‌ای اکون‌آبادی‌ها
تو اکون‌آباد از همان اول دست طبیعت کاری کرده بود که توی حیاط هر اکون‌آبادی یک چیزی در آمده باشد. مثلا توی حیاط یکی گوجه بود. توی حیاط یکی دیگر کلم. توی حیاط این و آن و اون یکی هم سیب زمینی و گلابی و بادمجان. اکون‌آبادی‌ها هر کاری کردند که چیزی که همسایه‌شان دارد برای این‌ها هم در بیاید نشد که نشد. حالا اینکه این خاصیت زمین اکون‌آبادی‌ها بود یا طلسمی در کار بود کسی نمی‌دانست، اما چیزی که مشخص بود این بود که هر کاری کنند امکان ندارد توی یک حیاط دوتا میوه در بیاید. از طرفی می‌دانیم که اکون‌آباد سرزمین علم اقتصاد و اکون است و پیش از آن اقتصادی توی دنیا وجود نداشته است. برای همین چون علم اقتصادی نبوده مردم دنیا کار اقتصادی نمی‌توانستند بکنند.پس با این اوصاف وقتی مردم نمی‌دانستند که می‌توانند یا اگر می‌توانستند نمی‌دانستند که می‌توان کار اقتصادی کرد طبیعی است که کسی به فکر تاخت زدن میوه با هم نیفتاده بود. پول هم که هنوز اختراع نشده بود و خرید و فروش معنی نداشت.به همین خاطر هزار سال بیشتر شده بود که هر خانواده اکون‌آبادی از بس یک چیز خورده بود معده‌اش تغییر شکل و کاربری داده بود.مثلا نسل اندر نسل خاندانی که فقط سیب درختی خورده بود معده‌اش شکل سیب شده بود. یا نسلی که توی حیاط شان درخت هلو بود معده‌اش هم شبیه هلو شده بود. خانواده‌هایی هم با معده‌هایی شبیه خیار و پسته و کدو و نارگیل و فندق و هندونه و چیزهای دیگر توی اکون‌آباد دیده می‌شد.
من بادمجون نمی‌خورم
آیا این سرنوشت محتوم اکون‌آبادی‌ها بود که باید کل عمرشان را با یک خوردنی سر کنند؟ این سوال تا سال‌ها به ذهن کسی نرسیده بود تا این‌که یکی از بچه‌های نسل جدید که توی حیاط شان بوته بادمجان بود سر سفره به پدرش که بهش گفت: «بادمجونت رو بخور.» گفت: «نمی‌خورم.»پدر گفت: «چی؟ بادمجون نمی‌خوری؟»بچه گفت: «بله.»پدر گفت: «چی؟»بچه گفت: «من بادمجون دوست ندارم بخورم.»پدر گفت: «شاید بادمجون رو درست دستت نگرفتی. خوب از اون ورش بخور.»بچه گفت: «دو طرفش رو امتحان کردم. من بادمجون دوست ندارم.»پدر گفت: «اگه بادمجون نخوری می‌میری بدبخت.»بچه گفت: «اگه بمیرم بهتر از اینه که بادمجون بخورم و با ننگ چشم فرو بستن بر آرمان‌هایم بمیرم.»پدر گفت: «آرمان‌ها؟ آرمان چیه؟ چه کلمه‌های قلمبه سلنبه‌ای یاد گرفتی پدرسوخته.»بچه گفت: «یه جور چشم‌اندازه.»پدر گفت: «یعنی توی چشم‌انداز تو بادمجون وجود نداره؟»بچه گفت: «بله.»پدر گفت: «می‌دونی که از وقتی پدر پدر پدر پدر پدربزرگت چشم به جهان باز کرده تا الان ما فقط بادمجون خوردیم؟ ما اصلا چیز دیگه‌ای نخوردیم. اصلا بلد نیستیم بخوریم. معده‌مون اصلا آشنا نیست با این ازخودبیگانگی‌های فرهنگی. آیا می‌دونستی بادمجون برای خانواده ما هم غذا است هم نشان افتخار. هیشکی توی دنیا نیست که بتونه بادمجون بخوره. هیشکی هم توی حیاطش بادمجون در نمیاد. این افتخار خاندان ماست که حیاط ما بادمجون در میاره. وقتی فرهنگ و اصالت و تخم و ترکه تو به بادمجون برمی‌گرده، حالا تو می‌گی بادمجون نمی‌خوری و توی چشم‌انداز آینده‌ات بادمجون وجود نداره؟»بچه گفت: «بله. توی چشم‌انداز آینده من بادمجون وجود نداره.»پدر گفت: «ای بادمجون توی چشمت... توی چشم‌اندازت. پسره چشم‌سفید.» بعد پدر بچه را از خانه پرت کرد بیرون و گفت برو توی حیاط تا از گشنگی بمیری. اگه بمیری بهتره تا برای خاندان بادمجونی ما لکه ننگ باشی. گم شو بیرون ضد بادمجون.»وقتی بچه رفت بیرون مادر به پدر گفت: «ولی می‌میره‌ها.»پدر گفت: «خب بمیره.»مادر گفت: «فقط باید یادآوری کنم این تنها بچه ماست. و اگه بمیره کلا خاندان بادمجونی از بین می‌ره.»پدر گفت: «خاک تو سرم. یعنی بادمجونی‌ها از آینده بشریت کم می‌شن؟ این خیلی فاجعه بزرگیه واسه دنیا. من اجازه نمی‌دم. حالا چی کار کنم زن؟»مادر گفت: «یه کاری بکن.» و این‌طوری شد که پدر رفت با شهردار اکون‌آباد، اکونوم، صحبت کرد و گفت: «خیلی شرمنده‌ام ولی بچه‌ام بادمجون نمی‌خوره.»اکونوم رفت توی فکر و گفت: «بادمجون‌ستیزی در خاندانی که همه دست به بادمجون بودند؟ یعنی ما داریم به کجا می‌ریم؟ آیا اکون‌آباد با بحران روبه‌رو شده؟ آیا بنیان اکون‌آباد داره سست می‌شه؟»پدر گفت: «چی بگم. بادمجون‌ستیزی توی خاندان ما سابقه نداشته. اصلا ما یه خانواده بادمجون‌محور بودیم همیشه.»اکونوم خیلی فکر کرد اما چون راه‌حلی نداشت اولین همایش بین‌الاکونی را توی اکون‌آباد برگزار کرد تا اکون‌آبادی‌ها را با چالش‌های پیش روی اکون‌آباد آشنا کند.
برگزاری همایش بین‌الاکونی با محوریت بادمجان برای یافتن راه‌حلی برای این مشکل که چرا بچه خاندان بادمجانی‌ها بادمجان نمی‌خورد، شهردار اکون‌آباد یک همایش باشکوه برگزار کرد، که چون الان به ته صفحه رسیدیم و دیگر جا نداریم، قصه‌اش را هفته بعد برای‌تان تعریف می‌کنیم.این قسمت چهارم بود. قسمت بعد را هفته بعد بخوانید.