تکاپوی بی‌قرار انسان‌های درگیر - ۳۰ شهریور ۹۱
آرزو شهبازی
گفت‌وگوی کوتاه ما با شهاب مقربین، شاعر ۸ مجموعه شعر و مدیر انتشارات آهنگ، درباره شعر است. همان چیزی که شاعر را از دهه پنجاه به خود مشغول کرده و تا امروز هم رها نکرده است. از شهاب مقربین تاکنون هفت مجموعه شعر چاپ شده و یک مجموعه به نام «رویاهای کاغذی‌ام» نیز دردست چاپ است. کتاب «کنار جاده بنفش کودکی‌ام را دیدم» او برنده جایزه شعر کارنامه شده است. بسیاری از شعرهای او تا کنون به زبان‌های انگلیسی، سوئدی، کردی و ترکی ترجمه شده است. شعر معاصر ایران دردوره‌های مختلف متاثر از گرایش‌ها و جریان‌های مختلفی بوده است که البته هیچ یک دوامی نداشتند. به نظر شما مهم‌ترین عواملی که شعر را از داشتن جریان‌های مهم و تاثیرگذار دور کرده چیست؟
سر این حرف که در دوران معاصر هیچ جریان شعری دوام نداشته است، باید تامل کنیم. پس از نیما، ‌جز جریان شعر نیمایی، دستِ‌کم چند جریان‌ مهم و تاثیرگذار دیگر را می‌توانیم نام ببریم، مانند شعر سپید شاملویی، شعر حجم، موج نو، شعر زبان‌محور و معناگریز معروف به دهه هفتاد و شعر دهه هشتاد که به اعتقاد من به اشتباه به «ساده‌نویسی» موسوم شده است. از اینها بعضی گسترده‌تر و تاثیرگذارتر بوده‌اند و بعضی محدودتر و کم‌اهمیت‌تر. می‌توان با بعضی از این جریان‌ها هم‌سو و هم‌سلیقه نبود یا حتی مخالف بود، اما نمی‌توان انکارشان کرد. درباره میزان دوام هریک هم نباید انتظار داشت که تا ابد ادامه داشته باشند؛ اما هنوز هرکدام نمایندگانی جدی و کم و بیش مخاطبانی دارند. جریان‌های ادبی را شبکه‌ای از عوامل گوناگون پدید می‌آورد که در آن نقش عوامل اجتماعی برجسته است. آنچه برآیند شرایط و ضرورت‌های تاریخی باشد، دوام خواهد داشت، مادام که با شرایط و ضرورت‌ها همسوباشند.
آیا معتقد به جداسازی دو گرایش ساده نویسی و پیچیده نویسی و به تبع آن تقسیم‌بندی مخاطب به مخاطب خاص و کمی عام‌تر هستید؟
می‌توانیم از دیدگاه خود دست به چنین تقسیم‌بندی‌ای بزنیم، اما فایده آن چیست؟ برای ارزش‌یابی شعر چه کمکی به ما می‌کند؟ پیچیدگی یا سادگی شعر امری نسبی است و هر کس متناسب با ذهنیت و پیشینه مطالعات و تجربه‌های خود، می‌تواند مرزی میان آنها قائل شود؛ اما برداشتی همگانی و جهان‌شمول نمی‌توان از آن داشت، مگر آنکه فارغ از تفسیر‌های عمومی، باشناسایی مختصاتی در هر گروه، تعریفی دقیق از آن ارائه دهیم. اما می‌بینیم که چنین اتفاقی نیفتاده و در بحث‌های مختلفی که درباره ساده‌نویسی، اینجا و آنجا می‌شود، پریشانی نظر هست. دستِ‌کم تاکنون هیچ معیاری که مورد توافق همگان باشد، برای تفکیک قطعی سادگی و پیچیدگی ارائه نشده و اگر هم ارائه شود، کمکی به سنجش زیبایی‌شناسانه آن نمی‌کند. پیچیدگی نسبی یا سادگی نسبی در شعر، تاریخی به قدمت تاریخ شعر دارد و پیش از این، هیچ‌گاه از این منظر ارزش‌گذاری نشده است. اما بحث مخاطب، بحث پیچیده‌ای‌ است. به همین سادگی نمی‌توان گفت آنان که از شعرهای به‌زعم خود پیچیده استقبال می‌کنند، مخاطب «خاص»‌اند و دسته‌ دیگر «عام». اصلا تعریف «عام» و «خاص» هم در این بحث‌ها دقیق نیست. اینکه نمی‌شود اگر اکثریتی با من هم‌عقیده یا هم‌سلیقه نبود، آنان را «عام» و خودم را «خاص» بنامم. البته شاید از جهاتی بتوان چنین گفت، اما این عام و خاص بودن، الزاما «عامی» و «نخبه» یا «محافظه‌کار» و «آوانگارد» بودن نیست. ادبیات عامه‌پسند البته خودحکایت دیگری دارد که بحث و مداقه خاص خود را می‌طلبد. خلط مبحث ادبیات «عامه‌پسند» با آنچه به‌زعم ما زبانی ساده دارد و مخاطبان بیشتری را به خود جلب کرده، بخش بزرگی از ادبیات ماندگار ما را مورد پرسش قرار خواهد داد. به‌نظر من این گونه نگرش به موضوع شعر، خودقدری عامیانه است.
شعر خوب از نظر شما و در زمینه ارتباط بامخاطب باید چگونه عمل کند؟ آیا وظایف اجتماعی برای شعر قائلید؟ برخی معتقدند که شعر تغزلی و عاشقانه رسالت بزرگ بشری بردوش ندارد و در واقع شعر عاشقانه را شعر مدرنیسم نمی‌دانند.
بخش اعظم شعر ماندگار جهان، از آغاز تا امروز، شعر عاشقانه بوده است. نه در مدرنیسم، نه پس از مدرنیسم، نمی‌توان آنچه را که در نهاد بشر هست، از شعر حذف کرد. کلماتی مانند «وظایف اجتماعی» یا «رسالت بزرگ بشری» مرعوب کننده‌اند. شعر یک واکنش است؛ واکنش یک انسان درگیر در برابر وضعیتی که او را درگیر کرده است. این وضعیت می‌تواند شرایط اجتماعی یا فردی او باشد و چون اینها از یک‌دیگر جدا نیستند و بر هم تاثیرگذارند، شعرهای عاشقانه هر دوره نیز رنگ و بوی شرایط اجتماعی آن دوره را در خود منعکس می‌کند.
از نظر شما نبود بحث‌های نظری در مورد شعرو همین‌طور نبود منتقدان جدی شعر چقدر در عدم رشد آن تاثیر داشته؟
راستش به‌نظرم گاهی وقت‌ها وجود بعضی بحث‌های نظری می‌توانند مانع رشد هم باشند. اما خوب، شما می‌گویید «منتقدان جدی» وحتما منظورتان بحث نظری جدی هم هست. ولی همه خودشان را جدی می‌دانند. باید در نظرداشته باشیم که نظریه و نقد ادبی، تا امروز که به اینجا رسیده است، هنوز یک علم دقیق نیست و در آن با آرا و نظریات متفاوت و حتی متناقض روبه‌روییم. وقتی از نظریه ادبی می‌گوییم، باید «نظریه» بودن آن را در نظر داشته باشیم. در مباحث علمی، ما باگزاره‌هایی روبه‌روییم که می‌توانند «اصل» یا «قانون» یا «نظریه» یا «فرضیه» باشند. بعضی از منتقدان ما آن‌قدر «جدی» هستند که هر نظریه‌ای را همچون یک اصل یا قانون مطرح می‌کنند یا -اگر هم نکنند- یک نظریه واحد را به انواع شعر بسط می‌دهند. شعر مانند هر هنر دیگری ژانرهای متنوعی دارد و هر ژانر معیارهای خاص خود را می‌طلبد. درست نیست که با یک دیدگاه نظری از پیش تعیین شده، انواع شعر را به‌طور فله‌ای در معرض قضاوت قرار دهیم. هر شعر در نوع خودش می‌تواند ضعیف یا قوی باشد، اماهنگام قضاوت باید در دستگاه مختصات خودش مورد بررسی قرار گیرد. هر نوع خاص شعر هم می‌تواند در دوره‌ای خاص کارکردی به‌روز داشته باشد یا کارکردش را از دست داده باشد و در نتیجه، مورد توجه جمعی از مخاطبان باشد یا نباشد یا دقیق‌تر بگوییم، طیف‌های متفاوتی از مخاطبان را گرد خود جمع کند که در این‌صورت نقد هر نوع خاص، در ارتباطی دیالکتیک، با طیف مخاطبان خود گره می‌خورد. شناخت روحیات و جایگاه فردی واجتماعی طیف‌های مختلف مخاطب و شرایط عمومی اجتماعی، برای یک منتقد جدی ضروری است. با این حساب منتقد جدی ما باید جدی‌تر از این حرف‌ها باشد. در این‌صورت قطعا می‌تواند تاثیرگذار نیز باشد.
نظرتان در مورد ایجاد مدرسه شعر، کلاس‌های شعر و به طور کلی آموزش آکادمیک شعر چیست؟
نمی‌توان نظر کلی و مطلق داد. بستگی دارد به... به خیلی چیزها. وجهی از شعر، مسائل فنی و مهارت‌های لازم آن را در بردارد که می‌توان با استفاده از تجربه‌های کسانی که در این زمینه کار کرده‌اند، سریع‌تر آنها را آموخت. مسائلی را هم با تفسیر و بررسی کردن و زیر ذره‌بین بردن شعر دیگران می‌توان آموخت. اما وجه دیگری در شعرهست که از تجربه‌های شخصی و اجتماعی شاعر و ویژگی‌های زیستی-روانی او برمی‌خیزد. اینها آموختنی در کارگاه نیستند. استعداد و جست‌وجو و تکاپویی بی‌قرارانه لازم است. پس کلاس درس می‌تواند به شناخت شعر کمک کند، اما لزوما به تربیت شاعر منجر نمی‌شود.