برگزاری همایش در «اِکون‌آباد» با محوریت بادمجان - ۱۲ مرداد ۹۱
پوریا عالمی
یا وقتی هنوز زیرساخت اکونی‌ها آماده نبود هفته پیش خواندیم که اولین اعتراض مدنی در اکون‌آباد مربوط به بادمجان بود. آن هم در خانواده‌ای بادمجان‌محور که با امتناع فرزندشان از خوردن بادمجان روبه‌رو شد که پدر خانواده با تساهل و تسامح برخورد کرد و رفت پیش شهردار اکون‌آباد، اکونوم. اکونوم نیز برای بافتن راه‌حلی برای این مشکل که چرا بچه خاندان بادمجانی‌ها بادمجان نمی‌خورد، یک همایش باشکوه برگزار کرد در سالن بزرگ مرکز همایش‌های بین‌الاکونی، که چون هفته پیش به ته صفحه رسیدیم و دیگر جا نداشتیم، قصه‌اش را الان برایتان تعریف می‌کنیم.
معضلات برگزاری اولین همایش در اکون‌آباد
وقتی شهردار اعلام کرد که فردا بعد از ظهر یک همایش برگزار می‌شود اکون‌آبادی‌ها خیلی خوشحال شدند. برای همین به شهردار گفتند «همایش چی هست؟»
شهردار گفت: «همایش از «هم» و «آیش» یعنی هم بکشیم و بیاییم دور هم.»
اما به نظر شما این همایش برگزار شد؟
خیر. محل برگزاری همایش‌های بین‌الاکونی در اکون‌آباد وجود نداشت. تا آن موقع از تاریخ اکون‌آباد پیش نیامده بود که لازم شود همه آنها دور هم جمع شوند. اکون‌آبادی‌ها اصولا زیاد اجتماعی نبودند چون هنوز دانش جامعه‌شناسی رسمیت پیدا نکرده بود. طبیعی است که تا وقتی علم اقتصاد نباشد مردم کار اقتصادی نمی‌توانند بکنند و طبیعی است که تا وقتی جامعه‌شناسی نباشد مردم نمی‌توانند زندگی اجتماعی داشته باشند.
اکون‌آباد هم از این قائده مستثنا نبود. مردم اکون‌آباد همه کارهایشان را توی خودشان می‌کردند. اصولا این‌طوری برایشان جا افتاده بود که بادمجان‌خورها با بادمجان‌خورها، سیب‌خورها با سیب‌خورها، پسته‌خورها با پسته‌خورها می‌توانند حشر و نشر کنند. گفته می‌شود ضرب المثل «کبوتر با کبوتر باز با باز اکون‌آبادی با اکون‌آبادی البته بستگی به چیزی که می‌خورند دارد با هم کنند پرواز» اولین بار در اکون‌آباد استفاده شده است که بعدها سر و تهش را زده‌اند و شده کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز.
شهردار وقتی دید از لحاظ سخت‌افزاری امکان برگزاری همایش نیست، در بیانیه‌ای اعلام کرد وقتی سخت‌افزار نباشد نرم‌افزار روی چی نصب شود؟ و اعلان عمومی زیر را منتشر کرد:
هم‌اکونی‌ها
برای ساخت ساختمان مرکز بنیاد خانه اجلاس همایش بین‌الاکونی باید آستین‌ها را بالا بزنید و بیایید عملگی و بنایی. هر کسی نمی‌خواهد چنین کند باید شصت درصد محصول حیاط خود را به شهرداری واگذار کند.
از امروز تا بیست روز دیگر باید ساخت ساختمان مرکز بنیاد خانه اجلاس همایش بین‌الاکونی تمام شده باشد. وگرنه با بحرانی که اکون‌آباد را تهدید می‌کند به زودی پدر همه در می‌آید و آبادی اکون‌آباد تحت الشعاع قرار می‌گیرد و فقط از شهر زیبای ما اکون می‌ماند. آن هم در خاطره‌ها.
آغاز اعتراض‌های زیرپوستی
بعد از اینکه اکون‌آبادی‌ها این اعلان را دیدند آه کشیدند.
یک اکون‌آبادی پیر گفت: «ول‌مون کنید بابا. بذارید بحران تهدیدمون کنه. چی می‌شه مگه؟ ما باید به بحران بی‌محلی کنیم تا خجالت بکشه. من بچه‌هام رو همین‌طوری بزرگ کردم.»
اکون‌آبادی‌های جوان گفتند: «این بحران که باید به زور عمله شهرداری بشویم و بنایی کنیم از هر بحرانی بدتر است. شهردار باید عوض شه / تا بحران آروم بشه.»
: «شاید شهردار می‌خواد برا خودش قصر بسازه؟ به ما چه.»
: «چرا جای مرکز همایش‌های بین‌الاکونی شهرداری برای اکون‌آباد استخر درست نمی‌کنه؟ من توی عمرم یه تنی به آب نزدم. ما تا کی نباید تن به آب بزنیم؟ آیا تن‌های ما تنها باید عرق کنند و بخارند؟ همین؟ آیا این تن‌ها نباید تن‌پرور بشوند؟ ای تن‌های تنها بیایید در کنار هم تنها نباشیم و تنی به آب بزنیم.»
که این نفر آخر الان معلوم نیست کجاست.
خلاصه وقتی اکونوم، شهردار اکون‌آباد، دید اکونی‌ها این‌کاره نیستند بی‌خیال قضیه شد و گفت: «واقعا من برای شما زود اومدم. من باید چند دوره بعدتر شهردار می‌شدم. حیف این همه آزادی مدنی و امکان گفت‌وگو.»
وقتی کار به اینجا رسید بابای خانواده بادمجان‌محور رفت پیش شهردار و گفت: «ما رو گرفتی؟ چرا پشت ما رو در برهه‌های حساس خالی می‌کنی؟»
اکونوم گفت: «چی کار کنم؟ می‌بینی که. ما باید از این دوران گذار کنیم تا به دموکراسی برسیم.»
بادمجان‌محور گفت: «چی می‌گی واسه خودت. من بچه‌م چهار روزه بادمجون نخورده و غش کرده.»
اکونوم گفت: «خب بگید غذاش رو بخوره.»
بادمجان‌محور گفت: «غذاش بادمجونه. بادمجون هم نمی‌خوره. اون بادمجون‌گریز شده.»
اکونوم گفت: «شاید با مفهوم بادمجون درست آشنا نیستید. اول بادمجون رو براش آشنایی‌زدایی کنید تا خوشش بیاد و پی به ارزش‌های بادمجون ببره. بعد براش تنوع ایجاد کنید و بگید بادمجون رو از هر طرف که می‌خواد بخوره تا با خوانش‌های گوناگون از بادمجون آشنا شه...»
بادمجون‌محور گفت: «آقای اکونوم، نه اینکه بخوام به جمع توهین کرده باشم، ولی بچه‌م بادمجون‌گریزه. از طرفی هیچی جز بادمجون توی حیاط ما در نمیاد که بهش بدیم بخوره. خاندان ما سال‌هاست که بادمجون خورده و معده‌های ما هم بادمجونی شده. اما... اما بچه نازنین من بادمجون دوست نداره. به چه زبونی بگم؟ بچه‌م داره می‌میره و مسوولیتش با شماست...»
اکونوم به من و من افتاد و گفت: «خب یه چیز دیگه بهش بدید بخوره.»
بادمجون‌محور گفت: «مثلا چی؟»
اکونوم گفت: «هر چی.»
بادمجون‌محور گفت: «نه. جدی. مثلا چی؟»
اکونوم گفت: «مثلا بهش انبه بدید.»
بادمجون‌محور گفت: «ولی ما انبه نداریم.»
این قسمت پنجم بود. قسمت بعد را هفته بعد بخوانید.