رنگِ خدا - ۱۲ بهمن ۹۱
حسامالدین سراج
برای من توفیق بود که محضر «حاج اسماعیل» را درک کنم. در سال ۱۳۶۸ روزی یکی از دوستان به نام آقای اربابی من را در یک کنسرت در تالار وحدت دید و گفت میخواهم به جای خوبی ببرمت و بعد مرا به محضر «حاج اسماعیل دولابی» برد. قرار گذاشتیم و با هم به جلسه حاجی رفتیم. وارد جلسه شدیم و نشستیم و تصور من این بود که حاجی نمیدانند که من اهل آوازم. دوستی گفت: «حاج آقا صدات میکنه. » اولین باری بود که «حاج اسماعیل» را میدیدم. وارد که شدم، حاجی گفتند: «بنشین و یه چیزی بخون. » و من این شعر مولانا را خواندم:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری، چو بیماری دل
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان، روشنتر است
آن شب «حاج آقا» هم در مورد عشق صحبت کردند و گفتند که بعضی عشق را با ساز یا آوازشان ابراز میکنند و بعضی هم با نقاشی و.
برای من توفیق بود که محضر «حاج اسماعیل» را درک کنم. در سال ۱۳۶۸ روزی یکی از دوستان به نام آقای اربابی من را در یک کنسرت در تالار وحدت دید و گفت میخواهم به جای خوبی ببرمت و بعد مرا به محضر «حاج اسماعیل دولابی» برد. قرار گذاشتیم و با هم به جلسه حاجی رفتیم. وارد جلسه شدیم و نشستیم و تصور من این بود که حاجی نمیدانند که من اهل آوازم. دوستی گفت: «حاج آقا صدات میکنه. » اولین باری بود که «حاج اسماعیل» را میدیدم. وارد که شدم، حاجی گفتند: «بنشین و یه چیزی بخون. » و من این شعر مولانا را خواندم:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری، چو بیماری دل
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان، روشنتر است
آن شب «حاج آقا» هم در مورد عشق صحبت کردند و گفتند که بعضی عشق را با ساز یا آوازشان ابراز میکنند و بعضی هم با نقاشی و.
حسامالدین سراج
برای من توفیق بود که محضر «حاج اسماعیل» را درک کنم. در سال ۱۳۶۸ روزی یکی از دوستان به نام آقای اربابی من را در یک کنسرت در تالار وحدت دید و گفت میخواهم به جای خوبی ببرمت و بعد مرا به محضر «حاج اسماعیل دولابی» برد. قرار گذاشتیم و با هم به جلسه حاجی رفتیم. وارد جلسه شدیم و نشستیم و تصور من این بود که حاجی نمیدانند که من اهل آوازم. دوستی گفت: «حاج آقا صدات میکنه.» اولین باری بود که «حاج اسماعیل» را میدیدم. وارد که شدم، حاجی گفتند: «بنشین و یه چیزی بخون.» و من این شعر مولانا را خواندم:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری، چو بیماری دل
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان، روشنتر است
آن شب «حاج آقا» هم در مورد عشق صحبت کردند و گفتند که بعضی عشق را با ساز یا آوازشان ابراز میکنند و بعضی هم با نقاشی و... و هنر همه از عشق است. یک نکته بسیار مهم که در این مرد بزرگ وجود داشت همین بود که ایشان از کلماتی استفاده میکردند که بسیار ساده بود، اما در عین حال معانی بسیار عمیقی داشت. نفوذ کلام ایشان به قدری بود که همه کسانی که از جای جای ایران به مجلسشان میآمدند تحت تاثیر این کلام قرار میگرفتند. معمولا هم اگر کسی میگفت که میخواهم دوستی را به این محفل بیاورم، حاجآقا با لبخندی، میگفتند که هر کس قسمتش باشد، حتما به این محفل خواهد آمد. بیشک «میرزا اسماعیل دولابی» یک انسان استثنایی در این عصر بودند و جزو نوادر روزگار ما، که حتی تا آخرین لحظه عمرشان نیز همه از وجود مبارکشان بهره میبردند. اگر بخواهم خاطرهای از ایشان بازگو کنم، همین است که یک بار کنسرتی داشتیم در کشور «روسیه» و حاجآقا از من پرسیدند که میخواهی به خارج بروی؟ من هم در پاسخ گفتم که بله. ایشان گفتند که: «خوبه برید مردم رو رنگ کنید و بیایید.» با تعجب پرسیدم: «یعنی چی حاج آقا؟» و ایشان گفتند که بروید به آنها رنگ خدایی بزنید و بعد آیهای از قرآن را خواندند که: «سبقهالله و من احسنالله سبقه» (چه رنگی زیباتر از رنگ خداست؟) برخوردهای حاجی همیشه توام با یک طنز و ملاطفت بود که درحقیقت قرائت ایشان از دین را بسیار دوستداشتنی و دلنشین میکرد. توصیه من این است که همه جوانها حرفهای «حاج اسماعیل» در کتب «طوبای محبت» را پی بگیرند و فیلمهای ایشان را تماشا کنند، چرا که راه و نحوه بیان «میرزا اسماعیل» با دیگران کاملا متفاوت و بسیار دلنشین و تاثیرگذار است. در آخر به قول سعدی علیهالرحمه:
زاهد و عابد و صوفی همه طفلان رهند/ مرد اگر هست به جز عالم ربّانی نیست
برای من توفیق بود که محضر «حاج اسماعیل» را درک کنم. در سال ۱۳۶۸ روزی یکی از دوستان به نام آقای اربابی من را در یک کنسرت در تالار وحدت دید و گفت میخواهم به جای خوبی ببرمت و بعد مرا به محضر «حاج اسماعیل دولابی» برد. قرار گذاشتیم و با هم به جلسه حاجی رفتیم. وارد جلسه شدیم و نشستیم و تصور من این بود که حاجی نمیدانند که من اهل آوازم. دوستی گفت: «حاج آقا صدات میکنه.» اولین باری بود که «حاج اسماعیل» را میدیدم. وارد که شدم، حاجی گفتند: «بنشین و یه چیزی بخون.» و من این شعر مولانا را خواندم:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری، چو بیماری دل
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان، روشنتر است
آن شب «حاج آقا» هم در مورد عشق صحبت کردند و گفتند که بعضی عشق را با ساز یا آوازشان ابراز میکنند و بعضی هم با نقاشی و... و هنر همه از عشق است. یک نکته بسیار مهم که در این مرد بزرگ وجود داشت همین بود که ایشان از کلماتی استفاده میکردند که بسیار ساده بود، اما در عین حال معانی بسیار عمیقی داشت. نفوذ کلام ایشان به قدری بود که همه کسانی که از جای جای ایران به مجلسشان میآمدند تحت تاثیر این کلام قرار میگرفتند. معمولا هم اگر کسی میگفت که میخواهم دوستی را به این محفل بیاورم، حاجآقا با لبخندی، میگفتند که هر کس قسمتش باشد، حتما به این محفل خواهد آمد. بیشک «میرزا اسماعیل دولابی» یک انسان استثنایی در این عصر بودند و جزو نوادر روزگار ما، که حتی تا آخرین لحظه عمرشان نیز همه از وجود مبارکشان بهره میبردند. اگر بخواهم خاطرهای از ایشان بازگو کنم، همین است که یک بار کنسرتی داشتیم در کشور «روسیه» و حاجآقا از من پرسیدند که میخواهی به خارج بروی؟ من هم در پاسخ گفتم که بله. ایشان گفتند که: «خوبه برید مردم رو رنگ کنید و بیایید.» با تعجب پرسیدم: «یعنی چی حاج آقا؟» و ایشان گفتند که بروید به آنها رنگ خدایی بزنید و بعد آیهای از قرآن را خواندند که: «سبقهالله و من احسنالله سبقه» (چه رنگی زیباتر از رنگ خداست؟) برخوردهای حاجی همیشه توام با یک طنز و ملاطفت بود که درحقیقت قرائت ایشان از دین را بسیار دوستداشتنی و دلنشین میکرد. توصیه من این است که همه جوانها حرفهای «حاج اسماعیل» در کتب «طوبای محبت» را پی بگیرند و فیلمهای ایشان را تماشا کنند، چرا که راه و نحوه بیان «میرزا اسماعیل» با دیگران کاملا متفاوت و بسیار دلنشین و تاثیرگذار است. در آخر به قول سعدی علیهالرحمه:
زاهد و عابد و صوفی همه طفلان رهند/ مرد اگر هست به جز عالم ربّانی نیست
ارسال نظر