در تعقیب آنچه خط آرزو را پاک میکند
الهام شهسوارزاده
دانشآموخته کارشناسی ارشد جامعهشناسی
«عشق نافرجام مهندسی» را که خواندم از خود پرسیدم من که عشق مهندسی نداشتم چرا اینجا هستم؟ اشکال از مهندسی است یا عرصه فراموش شده علوم انسانی در مدارس استثناییپروری که به طور تناقضآمیزی همه بچهها را یک شکل پرورش میدهند و کارخانه مهندسسازی شدهاند؟ من که همان موقعها صابون تمسخر بچههای سمپادی (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) را به خود مالیدم و از ریاضی به هنر تغییر رشته دادم و با علاقه و انگیزه به رشته طراحی صنعتی وارد شدم، چرا دوباره و دوباره برچسب تغییر رشتهای را پذیرفتم؟ پشت کنکور هنر که بودم نقطهچین آرزوهایم با طرح و نقش و تولید کشیده میشد.
دانشآموخته کارشناسی ارشد جامعهشناسی
«عشق نافرجام مهندسی» را که خواندم از خود پرسیدم من که عشق مهندسی نداشتم چرا اینجا هستم؟ اشکال از مهندسی است یا عرصه فراموش شده علوم انسانی در مدارس استثناییپروری که به طور تناقضآمیزی همه بچهها را یک شکل پرورش میدهند و کارخانه مهندسسازی شدهاند؟ من که همان موقعها صابون تمسخر بچههای سمپادی (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) را به خود مالیدم و از ریاضی به هنر تغییر رشته دادم و با علاقه و انگیزه به رشته طراحی صنعتی وارد شدم، چرا دوباره و دوباره برچسب تغییر رشتهای را پذیرفتم؟ پشت کنکور هنر که بودم نقطهچین آرزوهایم با طرح و نقش و تولید کشیده میشد.
الهام شهسوارزاده
دانشآموخته کارشناسی ارشد جامعهشناسی
«عشق نافرجام مهندسی» را که خواندم از خود پرسیدم من که عشق مهندسی نداشتم چرا اینجا هستم؟ اشکال از مهندسی است یا عرصه فراموش شده علوم انسانی در مدارس استثناییپروری که به طور تناقضآمیزی همه بچهها را یک شکل پرورش میدهند و کارخانه مهندسسازی شدهاند؟ من که همان موقعها صابون تمسخر بچههای سمپادی (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) را به خود مالیدم و از ریاضی به هنر تغییر رشته دادم و با علاقه و انگیزه به رشته طراحی صنعتی وارد شدم، چرا دوباره و دوباره برچسب تغییر رشتهای را پذیرفتم؟ پشت کنکور هنر که بودم نقطهچین آرزوهایم با طرح و نقش و تولید کشیده میشد. اما زود دریافتم که با ابزار طراحی و صنعت، این نقطهچین به خط تبدیل نمیشود، چرا که «تولید» در فضای «توسعه» معنا دارد. کمکم مطالعات و فعالیتهایی که حاشیه زندگی دانشجویی بودند، فربه شدند و رشته دانشگاهی برایم کمرنگ و کمرنگتر شد. دنیای حاشیهها، هر روز یکی از ساختارهایی که خط آرزوهایم را پاک کرده بود، در جلوی چشمم میگشود. به خودم که آمدم، دیدم در میانه دالانِ تو در تویی هستم که دیگر با وقت تفننی و حاشیهای نمیتوان در آن سیر کرد و باید تماموقت به آن بپردازم. درست در همین زمانی که مطالعه و فعالیتهای حاشیهای «متن زندگی» را پر میکرد، هر روز فضای فعالیتهای جنبی تنگتر میشد و زمان برای مطالعه فراختر. تغییر رشته دانشگاهی مشروعترین، بهصرفهترین و کمریسکترین انتخابی بود که برای تماموقت شدن در دنیای وسیع علوم انسانی که هر روز تخصصیتر میشود و جایی برای فعالیت غیرحرفهای در خود ندارد، وجود داشت. شاید اگر نقطه چین آرزوهایم در متن دانشگاه امکان تحقق داشت، الان یک طراح صنعت تمام وقت بودم، یا شاید اگر هوایی برای فعالیتهای اجتماعی وجود داشت، الان یک طراح صنعت نیمهوقت بودم... اما الان چنان از آن فضا دور شدهام که فکر میکنم آن چندسال اشتباهی بوده و اگر از دوران مدرسه جایی برای رشته علوم انسانی در آینده ما باز میشد، الان یک پژوهشگر علوم اجتماعی بودم که هنوز سرش رو به راههای نیمهتمام نمیچرخید.
دانشآموخته کارشناسی ارشد جامعهشناسی
«عشق نافرجام مهندسی» را که خواندم از خود پرسیدم من که عشق مهندسی نداشتم چرا اینجا هستم؟ اشکال از مهندسی است یا عرصه فراموش شده علوم انسانی در مدارس استثناییپروری که به طور تناقضآمیزی همه بچهها را یک شکل پرورش میدهند و کارخانه مهندسسازی شدهاند؟ من که همان موقعها صابون تمسخر بچههای سمپادی (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) را به خود مالیدم و از ریاضی به هنر تغییر رشته دادم و با علاقه و انگیزه به رشته طراحی صنعتی وارد شدم، چرا دوباره و دوباره برچسب تغییر رشتهای را پذیرفتم؟ پشت کنکور هنر که بودم نقطهچین آرزوهایم با طرح و نقش و تولید کشیده میشد. اما زود دریافتم که با ابزار طراحی و صنعت، این نقطهچین به خط تبدیل نمیشود، چرا که «تولید» در فضای «توسعه» معنا دارد. کمکم مطالعات و فعالیتهایی که حاشیه زندگی دانشجویی بودند، فربه شدند و رشته دانشگاهی برایم کمرنگ و کمرنگتر شد. دنیای حاشیهها، هر روز یکی از ساختارهایی که خط آرزوهایم را پاک کرده بود، در جلوی چشمم میگشود. به خودم که آمدم، دیدم در میانه دالانِ تو در تویی هستم که دیگر با وقت تفننی و حاشیهای نمیتوان در آن سیر کرد و باید تماموقت به آن بپردازم. درست در همین زمانی که مطالعه و فعالیتهای حاشیهای «متن زندگی» را پر میکرد، هر روز فضای فعالیتهای جنبی تنگتر میشد و زمان برای مطالعه فراختر. تغییر رشته دانشگاهی مشروعترین، بهصرفهترین و کمریسکترین انتخابی بود که برای تماموقت شدن در دنیای وسیع علوم انسانی که هر روز تخصصیتر میشود و جایی برای فعالیت غیرحرفهای در خود ندارد، وجود داشت. شاید اگر نقطه چین آرزوهایم در متن دانشگاه امکان تحقق داشت، الان یک طراح صنعت تمام وقت بودم، یا شاید اگر هوایی برای فعالیتهای اجتماعی وجود داشت، الان یک طراح صنعت نیمهوقت بودم... اما الان چنان از آن فضا دور شدهام که فکر میکنم آن چندسال اشتباهی بوده و اگر از دوران مدرسه جایی برای رشته علوم انسانی در آینده ما باز میشد، الان یک پژوهشگر علوم اجتماعی بودم که هنوز سرش رو به راههای نیمهتمام نمیچرخید.
ارسال نظر