امری غیرعلمی
پرستو فخاریان
Parastoo.fakharian@gmail.com
هنجارهای کلی جامعه با اینگونه سیاست‌گذاری‌ها سازگاری ندارد


برخلاف برخی دیگر از اساتیدی که برای گپ و گفت پیرامون این موضوع با آنها تماس گرفتیم، دکتر محمدامین قانعی‌راد با رویی گشاده از این بحث استقبال کردند. رییس انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور، در گفت‌وگویی یک‌ساعته با دنیای‌اقتصاد، حضور فزاینده دختران در دانشگاه را فی‌نفسه منفی نمی‌داند، اما اینکه «چرا پسران کمتر مشتاق به حضور در دانشگاه هستند» را، موضوعی مهم برمی‌شمرد که باید درصدد شناخت علل و رفع آن برآمد. او می‌گوید: صرف نظر از جنسیت، زنان حق دارند به عرصه‌های اشتغال و آموزش وارد شوند و بر این بحث در متون دینی ما هم تاکید بسیاری شده است. این است حاصل گفت‌وگوی هفته‌نامه دنیای‌اقتصاد با دکتر قانعی‌راد در مورد علل و پیامدهای افزایش دختران در دانشگاه:

آقای دکتر، بافت جنسیتی دانشگاه از چه زمانی به سوی افزایش جمعیت دختران سوق یافت و چگونه روندی صعودی طی کرد؟
یک روند عادی از بدو تاسیس دانشگاه در ایران در این زمینه وجود داشت. زنان در دانشگاه حضور داشتند اما در یک مقطعی ما دچار یک عدم تعادل شدیم. از آنجا که من خودم دانشجوی قبل از انقلاب بودم، می‌توانم بگویم حدود بیش از یک سوم از دانشجویان در کلاس ما، دختر بودند و براساس تجربه شخصی من، این رقم چیزی بالغ بر 40 درصد دانشجویان را تشکیل می‌داد. به تدریج پس از انقلاب و به طور خاص بعد از جنگ، شاهد افزایش حضور دختران در دانشگاه بوده‌ایم و طبق آخرین آمارها، امروزه دختران 70 درصد از جمعیت دانشگاه را به خود اختصاص می‌دهند.
مهم‌ترین «علت» و «ریشه» افزایش سهم دختران در جامعه دانشجویان کشور را چه می‌دانید؟
گسترش شهرنشینی، توسعه ارتباطات و تکنولوژی‌های ارتباطی از جمله اینترنت، همچنین اتمام جنگ و آغاز دوره سازندگی و اقتضائات آن زمان، به علاوه نوسازی و افزایش مصرف در جامعه از عواملی بود که ورود دختران را به دانشگاه افزایش داد و کم‌کم به مرز نزدیک 45 تا 50 درصد پس از جنگ رسید. این نرخ همچنان طبیعی محسوب می‌شد، اما اتفاق غیرطبیعی، گذشتن از مرز 50 درصد بود. این به نظر من ناشی از آن است که جاذبه دانشگاه برای دختران افزایش پیدا کرده و از آن مهم‌تر اینکه، این جاذبه برای پسران کاهش یافته‌است و این، چیزی‌ است که باید بر آن تأکید کرد. باید پرسید چرا جاذبه دانشگاه برای پسران کاهش یافته است؟ پاسخ این است که دانشگاه ظرفیت اقتصادی و سیاسی خود را برای پسران از دست داده است.
به طور معمول گفته می‌شود که پسرها از ورود به دانشگاه درصدد دستیابی به اهداف ابزاری هستند. یکی از این اهداف با توجه به وظیفه سنتی آنها در نان‌آوری و نیاز طبیعی به تأمین خود از نظر شغل، جاذبه‌های اقتصادی است و دیگری جاذبه‌های سیاسی که دانشگاه چه قبل از انقلاب چه پس از آن، محلی برای فعالیت‌های کنترل شده بوده و در بدترین شرایط استبدادی پیش از انقلاب نیز این فعالیت‌های فوق برنامه سیاسی و اجتماعی صورت می‌گرفته است. از دیگر امکان‌هایی که دانشگاه برای دانشجوهایش فراهم می‌کرد، امکان جذب به بدنه سیاسی کشور بود؛ دانشجویان از طریق ورود به دانشگاه می‌توانستند جایگاهی در احزاب، دولت و مشاغل دولتی پیدا کنند. گروه‌های سیاسی مختلف با گرایش‌های مختلف در دانشگاه حضور داشتند. برای جوانانی که آرمان‌ها و اهداف سیاسی را دنبال می‌کردند، جالب بود که از این طریق بتوانند در جامعه اثرگذار باشند.
در عرض دو دهه اخیر ما به تدریج شاهد آن هستیم که دانشگاه نقش خود را در فراهم کردن امکان شغلی برای جوانان از دست داده است و برای کسانی که انگیزه‌های اقتصادی دارند، در حال حاضر بهتر است وارد دانشگاه نشوند؛ چرا که دیگر ارتباط خاصی بین تحصیلات و شغل افراد وجود ندارد. از سویی هم دانشگاه، دیگر قلب تپنده حوادث سیاسی نیست و جنبه بوروکراتیک پیدا کرده است. از سوی دیگر حتی ورود به مشاغل و جایگاه‌های دولتی جایگاه خودش را از دست داده است و اهمیت و اعتبار سابق را دارا نیست. در شرایط کنونی حقوق دولتی، زندگی یک جوان فعال اقتصادی را به هیچ وجه تامین نمی‌کند و دیگر کارمند دولت شدن جاذبه خود را از دست داده؛ ضمن اینکه دسترسی به مشاغل دولتی رانتی و تبعیض‌آمیز شده است.
آیا با توجه به خواست زنان برای ورود به بازار کار، این مسئله در مورد آنان نیز صادق نیست؟
زنانی که می‌خواهند وارد بازار کار شوند، برایشان صرفا ورود به بازار کار و پرستیژ اجتماعی ناشی از آن اهمیت دارد و حقوقی که دریافت می‌کنند در اولویت‌های بعدی قرار می‌گیرد. زنانی که وارد بازار کار می‌شوند سطح انتظاراتشان پایین است؛ به گونه‌ای که یک زن لیسانسه را با ماهی 500 هزار تومان می‌توان استخدام کرد و با همین حقوق هم احساس غرور و استقلال مالی می‌کند. به واسطه موقعیت شغلی، ارتباط او با جامعه برقرار می‌شود و انتظار ندارد که دانشگاه بتواند او را به لحاظ اقتصادی تامین کند.
زنان شاغل می‌دانند که هنوز به صورت سنتی این مرد است که بار مالی خانواده را به دوش می‌کشد. البته ما داریم به سوی برابری در سهم گذاشتن اقتصادی زن و مرد هم حرکت می‌کنیم اما با این وجود هنوز بار اصلی مالی به دوش مرد است. در مجموع به اعتقاد من زن‌ها برای اشتغال و مسائل مالی وارد دانشگاه نمی‌شوند بلکه بیشتر جاذبه‌های فرهنگی دانشگاه است که زن را به سوی خود می‌کشد. او با ورود به دانشگاه یک اعتبار و سرمایه فرهنگی کسب می‌کند و همچنین دانشگاه برای او به نوعی ظرفیت ارتباطی فراهم می‌آورد که امکان آن در خارج از دانشگاه برایش فراهم نیست؛ به‌ویژه ارتباطات و معاشرت‌های سالم که بهترین جایگاه برای آن، دانشگاه است. این مسئله به‌خصوص در مورد دختران شهرستانی صدق می‌کند. از آن جهت که آنها در فضای بسته‌تری حضور داشته‌اند، ورود به دانشگاه برایشان ورود به یک زندگی جدید تلقی می‌شود.
پس باید بگوییم گرچه دانشگاه ظرفیت‌های سیاسی و اجتماعی خود را از دست داده، اما همچنان دارای ظرفیت‌هایی فرهنگی برای دخترانی است که غیرابزاری‌تر به آن نگاه می‌کنند و دانشگاه را وسیله‌ای می‌دانند برای خودابرازی، تعریف مجدد خود، خوداظهاری و هویت‌یابی. در برخی از عرصه‌ها هم که هنوز سهم دختران در آنجا افزایش نداشته است، آن دسته از رشته‌هایی را شامل می‌شوند که جنبه رقابتی و بازاری دارد و نقش اقتصادی خود را حفظ کرده‌اند.
برخی کارشناسان وزارت علوم معتقدند که تغییر نسبت جنسیتی جامعه دانشجویی کشور به نفع دختران، می‌تواند تبعاتی منفی به دنبال داشته باشد؛ نظر شما در این‌باره چیست؟ آیا این امر مثبت است یا منفی؟
حضور فزاینده دختران در دانشگاه فی‌نفسه منفی نیست، اما اینکه چرا پسران کمتر مشتاق به حضور در دانشگاه هستند را باید منفی دانست. به عبارت دیگر به‌هم خوردن تعادل و توازن در نسبت حضور دختران و پسران در دانشگاه منفی تلقی می‌شود و می‌تواند این دغدغه را ایجاد کند که باید چه کرد؟ طبیعتا باید جاذبه‌ها را برای پسران افزایش داد و جاذبه‌های اقتصادی و سیاسی دانشگاه را اعاده کرد، اما این کارشناسانی که حضور فزاینده زنان را در دانشگاه منفی می‌دانند از این جهت نگرانند که گمان می‌کنند، زنان که تا پیش از این نقش زن خانه‌دار داشتند، حالا به دو منبعی که قبلا در انحصار مردان بود - اشتغال و آموزش- دست پیدا کرده‌اند و در خانواده‌ای که مردان درون‌داد آن را تامین می‌کردند، بر فرآیندها و الگوهای تصمیم‌گیری آن اثر می‌گذاشتند، اکنون به‌خاطر آنکه زنان اشتغال، آموزش، منابع مالی و فرهنگی را با خود به درون خانواده می‌آورند، انتظارات زنان افزایش خواهد‌ یافت. در این شرایط زن می‌خواهد فرآیندهای تصمیم‌گیری خانواده را هم به نفع خود تغییر دهد. خانواده محلی برای سرمایه‌گذاری خواهد شد و زن و مرد هردو می‌توانند در این سرمایه‌گذاری نقش داشته باشند. همین مسائل خانواده را دچار چالش می‌کند و همین، محل بحث و نگرانی مخالفان حضور زنان در دانشگاه است. این افراد باید بدانند که ورود دختران به عرصه‌های اشتغال و آموزش امری اجتناب‌ناپذیر است و پشتوانه‌های فرهنگی دارد. صرف نظر از جنسیت، زنان حق دارند به عرصه‌های اشتغال و آموزش وارد شوند و بر این بحث در متون دینی ما هم تاکید بسیاری شده است. از گذشته نیز زنان در امر اشتغال به امور کشاورزی و دامداری نقش داشته‌اند. اما به‌تدریج که جامعه مدرن شکل می‌گیرد، نقش زنان در اشتغال کاهش می‌یابد و سرمایه‌داری با گسترش نظام کارخانه‌ای و نظام دیوانسالار که عموما مردانه تعریف می‌شود، نقش زنان را کاهش می‌دهد. در این راستا باید به جای این بحث‌ها، به این فکر کرد که ساختار خانواده‌ای را که زنان آن آموزش‌دیده وشاغل هستند چگونه باید نوسازی کنیم که از این قسم تنش‌ها کاسته شود؟ وگرنه ذات این قضیه که زنان انتظاراتشان با تحصیل کردن افزایش خواهد یافت، مسئله‌آفرین نیست. باید به سوی شکل‌ده خانواده تعاملی، توافقی، و گفت‌وگویی حرکت کرد که زن و شوهر نقش خود را در آن به‌درستی بدانند و تعریف توافقی از این نقش‌ها داشته باشند. امروزه حتی سنتی‌ترین اقشار جامعه، آموزش دختران را پذیرفته‌اند، اما همین افراد وقتی در موضع تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری در جامعه قرار می‌گیرند، به نیابت از طرف جامعه توهماتی در ذهن خود پرورش می‌دهند و براساس آن دست به تصمیم‌گیری می‌زنند اما واقعیت آن است که هنجار و فرهنگ کلی جامعه با اینگونه سیاست‌گذاری‌ها همخوانی ندارد.
از نظر شما، مهم‌ترین «معلول»ها و «تبعات» کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت افزایش نسبت دختران در میان دانشجویان، چه خواهد بود؟
آموزش در بازسازی هویت فرد اثر دارد و زن آموزش‌دیده این را نخواهد پذیرفت که کسی به او بگوید «چگونه باش یا چگونه نباش». او نقش‌های جنسیتی کلیشه‌ای را نمی‌تواند بپذیرد، روی مدل‌های سنتی برای رفتار تردید خواهد کرد، می‌خواهد خود نقشی در تعریف هویتش داشته باشد. این امور بسیار طبیعی هستند. مهم‌ترین تبعات این افزایش حضور دختران در پایگاه آموزشی جامعه در خانواده است. در کوتاه‌مدت اختلافات خانوادگی افزایش می‌یابد و متعاقبا میزان طلاق‌ها افزوده می‌شود. از این روست که در کوتاه مدت خانواده دچار بحران‌های اساسی می‌شود. همچنین جاذبه‌های فرهنگی ازدواج برای پسران و دختران کاهش می‌یابد. این کاهش جاذبه برای دختران به این خاطر رخ می‌دهد که فرد ایده‌آلی را که جایگاه برابری برای آنها قائل شود، پیدا نمی‌کنند. از سوی دیگر نگرانی پسران این است که زندگی مشترکشان کم دوام داشته باشد و به طلاق منجر شود. با این حال در بلندمدت خانواده به سوی دموکراتیک شدن پیش می‌رود، اما این روند نیاز به زمان دارد و زن و مرد باید سعی کنند جدال‌هایشان را به گفت‌وگو تبدیل کنند، نه اینکه صرفا به انتظارات یک طرف پاسخ داده شود و محیط خانواده، جایی برای درگیری و تنش باشد. این روند دموکراتیک شدن خانواده‌ها باید سامانده شود، اما نه به صورت بوروکراتیک بلکه توسط پژوهشگران، فعالان آکادمیک، جامعه مدنی و سازمان‌های زنان حول این امر هم‌اندیشی صورت گیرد. وقتی از سامانده صحبت می‌کنیم منظورمان این نیست که دولت به امور رسیدگی کند، چراکه در بسیاری از این مسائل دولت دخالت نکند بسیار بهتر است. اینکه گمان کنیم صرفا باید قانون گذاشت و لایحه داد، مشکلی را برطرف نمی‌کند. بعضا نیاز به تغییر کردار اجتماعی مردم احساس می‌شود و خود زنان بهتر خواهند توانست مساله‌یابی کنند تا فضای گفت‌وگو بین زن و مرد در سطح جامعه حاکم شود و به خانواده‌ای برسیم که نه زن سالار باشد، نه مردسالار بلکه انسان‌سالار باشد. در عین حال باید توجه داشت که به خانواده نمی‌توان حقوقی نگاه کرد؛ خانواده بستر محبت، ایثار، فداکاری و همدلی است. خانواده‌ای که در روابط افراد صرفا مسائل حقوقی مطرح می‌شود، خانواده‌ای ناپایدار خواهد بود. در پی این برابری در خانواده، جامعه نیز به سوی تعادل، برابری و کاهش خشونت گام خواهد برداشت. حضور زنان در عرصه‌های مختلف جامعه می‌تواند به یک سیاست‌گذاری انسانی‌تر و متعادل‌تر کمک کند. همچنین وقتی زنی با دانش وارد خانه می‌شود، طبیعتا در تربیت فرزندان و رشد و آموزش و سلامت آنها و سلامت خانواده می‌تواند مؤثر باشد؛ گرچه نباید صرفا از این دیدگاه که آموزش چه فایده‌ای برای نسل بعدی و فرزندان خواهد داشت، به این قضیه نگاه کرد. در جامعه کنونی ما نیز، بسیاری از مردان که خودشان تحصیلات دانشگاه ندارند، با زنان تحصیلکرده ازدواج می‌کنند که یکی از دلایلش آن است که آنها واقفند باید در خانواده سرمایه‌گذاری شود؛ مرد سرمایه‌گذاری مالی می‌کند و همسر تحصیلکرده‌اش اعتبار خانواده را افزایش خواهد داد.
از سال ۱۳۸۵ به بعد، طرحی با عنوان سهمیه‌بندی جنسیتی در کنکور سراسری (ورودی دوره کارشناسی) اجرا و از سال ۱۳۹۰، سیاست سهمیه‌بندی جنسیتی، به شکلی محدودتر، در کنکور دوره کارشناسی ارشد هم اعمال شد (در برخی رشته‌ها و در برخی دانشگاه‌ها). ارزیابی شما، از چنین سیاستی چیست؟ آیا این سیاست به نوعی واکنش دربرابر افزایش تعداد دختران در دانشگاه محسوب می‌شود؟ و آیا برای برقراری توازن ازبین‌رفته‌ای که به آن اشاره کردید چنین سیاستی کارساز خواهد بود؟
وقتی از این صحبت می‌کنیم که به نسبت برابر در حضور دختران و پسران در دانشگاه برسیم، منظورم این نیست که از بالا این توازن برقرار شود. بلکه باید از پایین به این توازن دست پیدا کنیم. این شیوه که بخواهیم تعیین کنیم که 50 درصد دختر و 50 درصد پسر حق ورود به دانشگاه را دارند صحیح نیست. ما باید حق انتخاب به افراد بدهیم و آنها را آزاد بگذاریم، حتی اگر این نسبت به 90 درصد سهم دختران برسد. اما این برهم خوردن توازن باید ما را به تفکر وادارد تا برای حل آن، فکری کنیم. به‌کار بستن چنین سیاست‌هایی در مقابل افزایش زنان در دانشگاه مثل این است که برای سردردی که برایمان رخ می‌دهد بی‌آنکه آن‌را ریشه‌یابی کنیم، بلافاصله قرص بخوریم و در پی کشف دلیل اصلی سردرد نباشیم. بنابراین راه‌حل چنین مساله‌ای دخالت دولت نیست و حتی اگر بخواهد کاری هم صورت بگیرد، باید تدابیری توسط جامعه مدنی، نهادهای دانشجویی و آکادمیک اندیشیده شود. این اشکالی ندارد که دانشگاه مثل الزهرا صددرصد برای دختران باشد و ما یک دانشگاه هم صددرصد برای پسران داشته باشیم. به این ترتیب ما حق انتخاب به افراد می‌دهیم، لذا اگر بخواهیم نظام آموزشی را براساس جنسیت تفکیک کنیم، غیرعلمی و غیرانسانی است. ظاهرا این سهمیه‌بندی به نوعی واکنش به افزایش دختران در برخی عرصه‌های آکادمیک و حاکی از نگرانی پیرامون ورود دختران به این عرصه‌ها است.