موز محور نباشد بادمجان محور باشد - ۲۷ مهر ۹۱
یا چطور بادمجانمحور تصمیم گرفت زیرآب موزمحور را بزند
به اینجا رسیدیم که اکونآباد تبدیل به یک جامعه طبقاتی شد و همه برای خوردن موز با هم رقابت میکردند، اما بادمجانمحور از این موضوع راضی نبود و نمیتوانست قبول کند که موز محور جامعه باشد. . . و حالا ادامه ماجرا:
حق و حقوق بادمجانمحور
بادمجانمحور به زنش گفت: «دیدی چه آشی پختی؟»
زن بادمجانمحور گفت: «آش پختم؟ ولی ما اصلا توی اکونآباد هنوز پختوپز یاد نگرفتهایم و همین بادمجان را هم خام خام سق میزنیم.
یا چطور بادمجانمحور تصمیم گرفت زیرآب موزمحور را بزند
به اینجا رسیدیم که اکونآباد تبدیل به یک جامعه طبقاتی شد و همه برای خوردن موز با هم رقابت میکردند، اما بادمجانمحور از این موضوع راضی نبود و نمیتوانست قبول کند که موز محور جامعه باشد... و حالا ادامه ماجرا:
حق و حقوق بادمجانمحور
بادمجانمحور به زنش گفت: «دیدی چه آشی پختی؟»
زن بادمجانمحور گفت: «آش پختم؟ ولی ما اصلا توی اکونآباد هنوز پختوپز یاد نگرفتهایم و همین بادمجان را هم خام خام سق میزنیم. آش پختی را از کجات در آوردی؟ نکند رفتی از یک جای دیگر زن گرفتی که آشپز و آشپزخانه دارند؟ آره؟ فقط مطمئن شوم، یک آشی برات بپزم یک وجب روغن روش باشد...»
بادمجانمحور گفت: «ئه؟ تو خودت از کجا بلدی بگویی یک آشی برات بپزم که یک وجب روغن روش باشد؟ هان؟ جریان چیست؟ نکند... نکند...»
و دعواشان بالا گرفت و حرف بادمجانمحور فراموش شد، اما حرف بادمجانمحور هر چه بود و دعوای این زن و شوهر هر چقدر بالا گرفت دلیلی نشد که پسر بادمجانمحور یک لحظه از خوردن موز دست بردارد. یک کوه موز ریخته بود جلوش و داشت موزها را تند و تند میبلعید. این کوه موز هم به خاطر قول و قراری بود که بادمجانمحور با موزمحور گذاشته بود و در واقع او را مستلزم به پرداخت روزانه ده عدد موز کرده بود، آن هم به دلایلی که موزمحور درست سر درنیاورده بود چیست، اما شیرفهم شده بود بادمجانمحور نسبت به همه این موج اجتماعی «بخور بخور» حق و حقوقی دارد که باید محفوظ بماند، از جمله بادمجانمحور همانروز و روی پشت بام مردم را متقاعد کرد، یا بهتر است بگوییم طوری با مردم صحبت کرد که متقاعد شوند که هر کسی هر میوهای را خواست با هر کسی دیگر تاخت بزند و عوض کند باید به ازای هر سه میوه یک میوه سهم بادمجانمحور را کنار بگذارند؛ یعنی کسی که سه تا سیب را با سه تا پرتقال تاخت زده، باید یک سیب و یک پرتقال به بادمجانمحور تعلق بگیرد.
این موضوعی بود که کسی بهش توجه نکرده بود. حیاط و انبار و زیرزمین بادمجانمحور در عرض دو روز پر از میوه شده بود. پسر بادمجانمحور هم افتاده بود جلوی کوه موزها و د بخور. بعد پا میشد و میرفت سراغ گیلاسها، بعد انارها، بعد انگورها، بعد... اینقدر میخورد که اگر مادربزرگ من بود، میگفت «بترکی را هم صدا بزن.»
چرا موز محور شود؟ بادمجان محور شود
بادمجانمحور سر زنش داد زد: «د زبان به دندان بگیر زن. اصلا حواست هست توی اکونآباد چه خبر است؟»
زن بادمجانمحور زبان به دندان گرفت و هیچی نگفت.
بادمجانمحور گفت: «چرا حرف نمیزنی و زل زدی به من؟»
زن بادمجانمحور گفت: «اوم اوم اوم.»
بادمجانمحور گفت: «د حرف بزن زن!»
زن بادمجانمحور گفت: «شما خودت گفتی زبان به دندان بگیر. من هم زبان به دندان گرفته بودم.»
بادمجانمحور گفت: «چه حرف گوشکن شدی یکهو؟»
زن بادمجانمحور گفت: «توی اکونآباد سابقه ندارد زنی حرف مردش را گوش نکند، چه توی دعوا، چه توی آشتی، چه صبح زود، چه وقت شب.»
بادمجانمحور گفت: «آفرین! سنتها را باید زنده نگه داشت.» و اضافه کرد: «حالا بگو ببینم حواست هست توی شهر چه خبر است؟»
زن بادمجانمحور گفت: «نه. چه خبر است؟»
بادمجانمحور گفت: «این موزمحور بیچشم و رو، که خودم دکترش کردم، دوره افتاده توی شهر، و دارد زرت و زرت ارزش موز را بالا و بالاتر میبرد. مثلا هر پنجتا گردو را برابر یک موز میگیرد؛ هر سه تا نارنگی یک موز؛ هر دوتا نارگیل یک موز. خلاصه خودش را کرده محور جامعه. هیچ چیزی باارزشتر از موز انگار نبوده توی جامعه میوهها. فقط تنها چیزی که همسنگ و برابر یک موز توی بازار محاسبه میشود بادمجان است که آن هم حتما به خاطر ترسی است که از من دارد (حالا بماند که باید عوارض و درصد حق الایده من را هم روی هر داد و ستد پرداخت کند) اما اینطوری که نمیشود. موز خیلی محترم شده توی شهر و بادمجان دیگر ارج و قربی ندارد. (هر چند یک به سه در هر معامله سهم من را میگذارند کنار) اما این که نشد، این که نشد زندگی.»
و هی آه کشید.
زن بادمجانمحور گفت: «چرا ناراحتی؟ تو که هم از موزمحور شیتیل میگیری، هم از همه مردم اکونآباد. همین الان حیاط و زیرزمین و انباری پر از میوه است. چرا به موزمحور حسودی میکنی؟ تو که وضعت بهتر است...»
بادمجانمحور گفت: «نه. نمیشود موز محور جامعه باشد، بادمجان باید محور باشد.» و از پنجره به حیاط نگاه کرد و گفت: «بشین یک فکری بکن زن که من محور شوم. زود باش. بشین روی این صندلی و فکر کن.»
زن بادمجانمحور نشست روی صندلی و شروع کرد به فکر کردن.
این قسمت یازدهم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
طرح : سلمان طاهری
ارسال نظر