یاد بعضی نفرات

دنیای اقتصاد- قرن نوزدهم، طلیعه دوران آموزش مدرن در ایران است؛ نسیمی که از برهوت می‌دمد و کم کم کل کشور را در بر می‌گیرد. اگر «دارالفنون»، به تعلیمات عالیه به فرزندان قاجار و تجار و صاحب منصبان اختصاص داشت طولی نمی‌کشد که انسان فرهیخته و دردمندی همچون میرزا حسن تبریزی مشهور به رشدیه، بنا به تجربه و دستاوردش از اروپا دست به‌کار می‌شود و نخستین مدرسه عمومی مدرن را در شهر زادگاهش بنیان می‌گذارد و آن را به سرعت گسترش هم می‌دهد. رشدیه، پس از دیدار با ناصرالدین شاه در ایروان به پیشنهاد او عازم ایران می‌شود و نخستین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه.ق. در محله ششگلان تبریز تاسیس می‌کند. افسوس که جماعتی متحجر با هم تبانی می‌کنند و مدرسه او را ویران می‌سازند. محمود حکیمی در مقاله‌ای نوشته است:

«مهاجمان با بیل و کلنگ وارد شدند. درها را کندند و با خود بردند. ضمنا نارنجکی را که از باروت و زرنیخ ساخته بودند، در سوراخ زیر شیر آب انبار گذاشته فتیله‌ای را بیرون برده آتش زدند. در یک چشم به زدن آن بخش از ساختمان در هوا معلق شده واژگون به زمین برگشت. در این هنگامه، رشدیه قاه‌قاه می‌خندید. مفخم الملک، پیشکار ولیعهد که او نیز بر پشت بام مدرسه دارالفنون تبریز گریخته بود گفت: چرا می‌خندی؟ همه دارند گریه می‌کنند تو قاه‌قاه می‌خندی! رشدیه پاسخ داد: هر یک از این آجر پاره‌ها یک مدرسه خواهد شد. من به آن روز می‌خندم. کاش زنده باشم و ببینم!».

رشدیه زنده ماند و شاهد تحول در ذهنیت جمعی ایرانیان بود. حتی انقلاب مشروطه را به چشم خود دید و با آن همراه شد. از هر آجری که او کار گذاشته بود بنایی سایه گستر در عالم فرهنگ پدید آمد. اینکه تبریز به خاستگاه و شهر مشروطه طلبان بدل شد به هیچ وجه تصادفی نبود. با این حال به نظر می‌رسد قدر او هرگز دانسته نشد. نامه مورخ هشتم آذرماه سال ۱۳۱۷ ه.ش به مجلس شورای ملی وقت، حاکی از این است که پدر فرهنگ و آموزش نوین در ایران به سختی نگران معیشت خود بوده است. در نامه او آمده بود؛ «در سنه ۱۲۹۸ شمسی هیات دولت ماهی هفتصد ریال به نام حقوق تقاعد(بازنشستگی) برای من از مجلس گذرانیده، حواله به مالیه گیلان کردند تا سنه ۱۳۰۳ می‌گرفتم.

در اواخر آن سال به طهران آمدم که این مبلغ کفاف به معاشم نمی‌کند، از یک طرف مالیه از پرداخت آن در طهران تعلل پیش آورد که از عواید پوطی پنجشاهی پرداخت می شد.از طرف دیگر وزارت فرهنگ با مالیه به مکاتبه افتاد که مساعدت کند از مجلس یکصد و پنجاه تومان شهریه برای من بگذارند. وزارت مالیه از من مدرک استحقاق خواست، جز سکوت جواب نیافته در ماهی به پنجاه و سه تومان حقوق مدت خدمت قانع شده غرض از طهران به قم رفتم. یکی از فقهای قانون گفت حقوق عنایتی هیأت دولت که از مجلس چندین سال تصویب گذشته است حق مطالبه داری. در آذرماه ۱۳۱۵ به محاکمات مالیه عریضه دادم متن قانون خواندند که حقوق ماهانه، سه سال مطالبه نشود دعوی باطل است. به حرمت قانون از سنوات صرف‌نظر کرده از تاریخ عریضه در آذرماه ۱۳۱۵ اصل حقوق را مطالبم، هیأت وزرا جواب لا یا نعم نمی‌دهد، از مجلس شورای ملی دادخواهی می‌نمایم».

این سند خود گویای رنجی است که بر اهل دانش و فضل طی قرون متمادی رفته است. به نظر می‌رسد آنچه حقوق ناچیز تقاعد رشدیه را به چنین دست‌اندازهایی انداخته روحیه عدالت طلبی و ناهمگرایی‌اش با وضع موجود بوده باشد. چرا که او بنا به آرمان‌های انسانی‌اش وفادار به‌کار فرهنگی ماند و از اهل سیاست جز ناسپاسی ندید و البته او همان کسی است که نیمایوشیج در شعر معروف «یاد بعضی نفرات» زبان به ستایشش می‌گشاید. حسن رشدیه از آن نام‌ها بوده که حتی یادش روان شاعر بزرگ را «روشن» می‌کرده و این شاید مفهوم حقیقی دانش و کارکرد «سواد» باشد.